داستان بارداری و زایمان پارت هفت

همون دراز که کشیده بودم ماماهمراهم ضربان قلب تینارو میخواست چک‌کنه سه چهار تا انقباض داشتم که انقدر حس زور زدن توم زیاد بود که نمیتونستم واقعا خودمو کنترل کنم که زور نزنم و ماماهمراهم التماسم میکرد که جلوی خودمو با تکنیک تنفس بگیرم و زور نزنم
هی میگفت فاطمه تو تا اینجا پیش اومدی بخاطر دخترت که اونم داره تحمل میکنه توهم تحمل کن
تازه ۹ سانت که شدم زنگ زد دکترم بیاد
دکترم یجوری زود رسید که انگار کوچه بغلی بود😂

منو بردن تو اتاق زایمان
دکترم اومد گفت فاطمه شوهرت جلوی در خوابش برده بیدارش کنم؟
من تو همون حال گفتم نه ولش کن از صبح سرکار بوده خسته اس
الان میگم من چقدر بفکر این بشرم که وسط زایمانمم بفکر خستگی اونم😂
یهو دیدم ژولیده پولیده شوهرم از سر و صدای کادر بیمارستان بیدار شده اومده تو اتاق

اومد بالاسرم وایستاد و دکترمم گفت هر موقع انقباضت شروع شد بهم بگو بعد زور بزن
انقباضم شروع شد و شروع کردم زور زدن
خودم متوجه میشدم خیلی از ته دل دارم زور میزنم😂
شوهرمم بالاسرم وایستاده بود میدید دکتر تشویق میکنه افرین زور بزن و اینا
اونم شروع کرده بود میگف افرین افرین زور بزن داره میاد🤣
بودن شوهرم و ریحانه(ماماهمراهم) و دکترم توی بیمارستان خیلی خوب بود احساس تنهایی نمیکردم چون از قبل میشناختمشون

دومین یا سومین زورم بود که دکترم گفت میخواستم برش نزنم ولی اگه یذره نزنم بچه در نمیاد
خلاصه بی حسی رو زد و من اصلا نفهمیدم که کی برش زد
با انقباض بعدیم نصف کله تینا اومده بود بیرون و اون تایم بین انقباضا دست منو گذاشته بودن رو کله تینا میگفتن ببین چیزی نمونده یه زور خوب دیگه بزنی بدنیا میاد

۲ پاسخ

چقد خوب ک شوهرت اومد تو

اوووف خیلی زشته شوهربیاد ببینه بچه ازاونجا درمیاد چندشه

سوال های مرتبط

مامان آراد🫀🐣 مامان آراد🫀🐣 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
ساعت ۷ باز دوباره ماماهمراهم گفت بیا ورزش کنیم اما من نمیتونستم دردم خیلی زیاد شده بود گفت پس بیا بریم دوش آب گرم بگیر
دوش آبگرم گرفتم و زیر دوش ورزش کردم و اومدیم برام کیسه اب گرم گذاشت رو کمرم به حالتی که من سجده وایستاده بودم و باسنمو چپ و راست تکون میدادم
بعد اون دیگه شده بودم ۸ سانت ساعت ۷:۳۰ بود فکنم خیلی بهم فشار میومد احساس زور دادن داشتم اما میگفتن نباید زور بزنی بهت فشار میاد فوت کن اصلا زور نزن
دیگه معاینه کردن و من خیلی خسته شده بودم همش میگفتم کی بدنیا میاد خسته شدم دیگه ماماهمراهم گفت همین پایینه موهاشو داریم میبینیم موهای خیلی مشکی داری برعکس خودت که انقدر بوری 😂بچت مشکیه دستتو بده تا موهاشو حس کنی ولی من میترسیدم دست بزنم گفتم نه نمیخام😂😂
دیگه هروقت که درد میگرفتم میگفتن زور بزن پاهامو میگرفتم و زور میزدم چون نمیتونستم ورزش کنم باز دوباره رفتم زیر دوش آبگرم و اومدم برام کیسه آبگرم گذاشت رو کمرم و دوباره تکون دادن باسن به چپ و راست بعدش دوباره زور زدن ....
مامان سپیدار👼💕 مامان سپیدار👼💕 ۲ ماهگی
خوب ببخشید طول کشید
بریم‌پارت🌸سه🌸
خوب کیسه ابمو که داشت پاره میکرد خیلی درد داشت زمین و زمان و صدا میزدم دیگه واقعا منکه انتخابم طبیعی بود پشیمون شدم انقدر درد داشت توم میپیچید هیچی کیسه آبمو که پاره کرد شوهرم اومد پیشم ديگه زورم داشت میومد گفت قوی باشه دوتا زور محکم بزن با تمام قدرت زور زدم خداروشکر سرش اومد بیرون ولی متاسفانه بند ناف پیچیده بود دور گردن دخترم ولی خوب ماما بهم نگفته بود گفت چندتا زور محکم بزن منم همین کارو میکردم تا زور آخری یهو احساس کردم بدنم آزاد شده اصلا درد نداشتم یهو یچیز داغ رو سینم احساس کردم چشامو که باز کردم دیدم دخمل قشنگم و گذاشتن رو سینم شوهرم که اینقدر حالش بد بود برای من اولین بار بود دیدم داره گریه میکنه سریع رفت بیرون نموند دختر قشنگ من ساعت ۱۱:۳۰ صبح بدنیا اومد این لحظه رو برای همتون آرزو میکنم😍
درسته درد میکشی ولی واقعا ارزششو داره 🌸❤️❤️
البته زایمان من کلا سه ساعت طول کشید خوب اینم از تجربه زایمان طبیعی من امیدوارم خوشتون اومده باشه🥰🥰🥰
مامان آراد🫀🐣 مامان آراد🫀🐣 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
آنقدر دردام زیاد و با فاصله کم بود ک دیگه گریه میکردم که چرا نمیزام زودتر راحت بشم دیگ رفتم تو حموم رو صندلی برعکس نشستم و زور میزدم
یعنی جوری به بدنت فشار میاد که تو زور بزنی ک انگار کل اعضای بدنت از هم جدا میشه محکم صندلی رو فشار میدادم‌دندونم رو دندون و انگار که مغز سرم میخواست بیاد بیرون گوشم بزنه بیرون خیلی فشار میاد به بدن واقعا خیلی سخت بود
دیگه تخت رو آماده کرده بودن و رفتم خوابیدم پاهامو گرفتن بالا خودمم زیر رونم رو گرفتم و زور زدم
دکتر هم اومد و اون قسمت پرینه رو برش زد اما اصلا متوجه نشدم آنقدر ک‌دردا زیاده متوجه نمیشی من خودم داشتم میدیدم منتظر دردش بودم‌دیدم اصلا انگار ن‌ انگار
بعد چهار تا از ماماهای شیفت اومدن دوتاشون اومدن بالای تخت با دستاشون رو شکممو فشار دادن منم خودم زور میزدم اومدم زور دوم رو بزنم دیدم بچم دست دکتره داره نافشو میبره😂😂😂 حتی بچه وقتی اومد متوجه نشدم مثلا بعضیا متوجه مبشن سر بچه که میاد درد دارن یا بعضی ها سر بچه رو حس نمیکنن شونه هاش رو حس میکنن
مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰پارت3️⃣ یادم رفت بگم ۳۹ هفته کامل بودم خب بعد ماما گفت سریع برو رو تخت آن اس تی گرفتن خداروشکر خوب بود بعد گفت پاشو بریم زایشگاه وای هر کاری میکردم نمیتونستم از درد کمرم از رو تخت پاشم بعد کمکم کردن پاشدم رو ویلچر نشستم سریع بردنم زایشگاه گفتن یه نیم ساعتی زایمان میکنی سریع لباسام در آوردن رو تخت دراز کشیدم سرم زدن آن اس تی میگرفتن و بعد گفتن زور بزن وای نمیدونم چرا اصلا نمیتونستم خوب زور بزنم🤣ماما اومد الکی گفت زور بزن بچت داره میمیره😒احمق ها آخه آن اس تی وصل بود همه چی هم خوب بود خلاصه دکترم اومدم با کمک او یه چندتا زور سزدم گفتن سر بچه اومده وای نمیدونم چرا منم هميشه میخواستم موقع ک سر بچه اومد دست بزنم به سرش🤣خلاصه تو دلم نموند دست زدم دیدم عه موهاشه راستشو بخوایین یکم ترسیدم 🤦‍♀️🤣خلاصه منو سریع بردن اتاق زایمان و اینم بگم ک دردی نداشتم اون موقع ببخشید فقط بد جور یه فشاری به مقعد و واژنم ميومد خب گفتن زور بزن دکترم هم کنارم بود وای موقع زور زدن یه جوری دستشو گرفته بودم محکم فشار میدادم فک کنم شکسته بود🤣🤦‍♀️خلاصه یه چند بار زور زدم عاقا آراز بدنیا اومد سریع گذاشتن رو شکمم 🥹بخدا ک موقع بارداری اصلا هیچ حسی بهش نداشتم ولی موقع که دیدمش 😭بهترین حس دنیا رو تجربه کردم انگاریهمهخوشحالی دنیا رو بهم داده بودن 🥹🫀❤️الهی من فدات بشم عشقم آراز جان ساعت .۱:۱۰ با وزن ۳۲۰۰ قد ۵۰ خلاصه بعد هم گفتن یکم سرفه کن جفت بیاد سرفه کردم جفت اومد بعد بخیه زدن هر چقدر گفتم چندتا بخیه زدین گفت بخیه ک نمیشماریم🤣آخه منم میخواستم بدونم ک چندتاست موقع افتادن بفهمم که همش اوفتاده یا ن خلاصه نگفتن بعد رفتیم بخش ساعت ۱۰ شب هم ترخيص شدیم 🥹رفتیم خونه‌مون 🥲🌈
مامان علی مامان علی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۶
دیگه دوتا پرستار روبروم بودن . یکی بم گف هر وقت احساس مدفوع داشتی بم بگو . بعد ۱۰ دیقه حس مدفوع اومد بش گفتم احساس دفع دارم . اون هی معاینه میکرد . گف سرش داره میاد . با دردات زور بزن زور محکم . بازور زدن نفسم خییییلی تنگ میشد . یعنی زور طولانی نمیشه بدم . تانصفش نفسم بند میومد دوباره شروع میکردم . موقع زور زدن بچه داخل حرکت میاد اروم اروم میاد بیرون ولی هیچی حس نمیکنید انگار یبوسته . تو فک میکنی درنمیاد ولی خودش بیرون میاد اروم اروم .
پرستار هی دستشو میذاست داخل حرکت میداد . حس میکردم زیر سر بچه رو باز میکرد که بیشتر بیاد بیرون یعنی راهشو گشاد میکرد . ولی این قسمتش درد ندات اصلا . واژنتونو حس نمیکنید . دردتون فقط تو کمره . تقریبا ۱۰ یا ۱۵ تا زور محکم دادم . بعد گفت به به بچت موهاش بلنده 😅 . خوشحال شدم نه بخاطر بچه . بخاطر اینکه فهمیدم دیگه بیرون اومد . بعد دو دیقه اخرین زور دیگه بچه رو کشید . پشت سرش هم خون زیاااااد و خونابه گرررررم ریخت . بچه رو گذاشت رو شکمم گفت مبارکه اینم بچت .
مامان السانا مامان السانا ۵ ماهگی
پارت سوم
ساعتای ۶ عصر شد تازه نیم سانت رفتم جلو شدم ۳ سانت اما من خیلی نا امید بودم و فک نمیکردم طبیعی بزایم مامام خیلی مهربون و خوش اخلاق باهام رفتار میکرد از دست این دستگاه نوار قلب یه جا عصبی بودم ک نمیتونستم تکون بخورم باید راست میخابیدم از درد میخاستم اینور اونور بشم اما نمیشد دردام زیاد بود به مامام التماس کردم ببر عمل گف میرم دکتر صدا میزنم بیاد معاینه ات کنه اگ اجازه داد چشم چون هیچ تغییری نکردی همون ۳ سانت موندی دکتر لنتی اومد معاینه کرد و گف نه صبر کنید تا ۱۲ شب اگ نزایید بعد ببرید واسه عمل خیلی تو دلم فوشش دادم مامام بالاسرم موند و ساعت ۸ شد معاینه کرد معجزه شده بود شدم ۴ سانت مامام واسم روغن زیتون اورد و رحمم چرب کرد رب ساعت بعد شدم ۵ سانت اونم همش معاینه و روغن میزد ده دیقه بعد شدم ۶ سانت همینجوری سر ده دیقه بیشتر میشدم تا ساعت ۹ شب شد و به ۹ سانت رسیده بودم و شروع شدن زور زدنا اینقد زور زدم اما بچه نمیومد به جای گریه و جیغ فقط زور میزدم اما بچم چسبیده بود رو شکمم پرستار اومد نشست رو شکمم و فقط هل میداد شکممو فلان سر پنج دیقه دردام باز میرفتن باز میومدن موقع دردا میگف زور بزن بخدا موهاشون میبینم اما من داشتم از حال میرفتم خیلی ناامید بودم حداقل نیم ساعت گذشته بود مامام گف فقط دوتا زور بزن اگ نزنی بچت خفه میشه تو دلم به بچم فکر کردم گفتم تا اینجاش اومدم فقط دوتا زور مونده و خیلی جدی دوتا زور زدم تا اینکه دیدم رو شکمم یه چیزی گذاشتن چشام باز کردم دیدم دخمله قشنگمو بدنیا اومد ۴۰ دیقه بچم تو لگن مونده بود کل بدنش سیاه بود گریه نمیکرد مامام دوتا زد رو کمرش تازه صدای گریه اش اومد الهی فداش بشم
مامان آیه مامان آیه ۲ ماهگی
تجربه زايمان
قسمت دوم

۵ روز گذشت ولی خبری نشد یعنی دردام شروع نشد ولى كم و بيش انقباض هاي نامنظم بدون درد داشتم،
روز ۵ ام از غروب حس کردم تکون های دخترم کم شده
ساعتاي ده يازده شب بود كه شام خورديم و رفتيم به سمت بيمارستان ،
نميدونم به دلم افتاده بود ديگه برم ممكنه زايمان كنم بخاطر همين تمام وسايل هامو هم با خودم برداشتم
رفتيم بيمارستان و ازم ان اس تى گرفتن و خداروشكر ضربان قلب خوب بود ، ماماي بخش گفت بايد معاينه ات هم بكنم چون هفته ات بالاست، ازم پرسيد درد نداري گفتم درد ندارم ولي انقباض نامنظم دارم
معاينه ام كرد و در كمال ناباوري گفت دهانه رحمت ٤ سانت باز شده و بايد بستري بشي…
كار اشتباهي كه كردم اين بود بيمارستاني كه دكترم بهم براي اونجا نامه داده بود نرفته بودم و رفته بودم بيمارستاني كه مسيرش بهم نزديك تر بود كه البته دكترم توي هر دوتا از اين بيمارستان ها زايمان انجام ميدادن.
بايد از اول ميرفتم همون بيمارستاني كه براش نامه داشتم
بهشون گفتم كه من براي اين بيمارستان نامه ندارم ميخوام برم بيمارستاني كه از قبل قرار بود زايمان كنم،
دليل اين خواسته ام هم اين بود كه اون بيماريتان خصوصي بود و اتاق ال دي ار داشت براي زايمان طبيعي، و اين بيمارستان دولتي بود و از موقع ورود من با بلوك زايمان صداي جيغ و ناله هاي خانوم ها واقعا تمركز منو بهم ريخته بود و منو ترسونده بود، بخاطر همين دوست نداشتم اونجا بمونم
گفتن كه ما نميتونم اجازه بديم بري، خلاصه با كلي امضا و تعهد ار من و همسرم و هماهنگي با دكترم رضايت دادن كه من برم، منم در عرض ده دقيقه سريع خودمو رسوندم به بيمارستاني كه قرار بود زايمان كنم
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
پارت چهار
ساعتای نزدیک ۲۱ دیگه فول شدم و زنگ زدن به دکترم
وای که دکترم اومد چهرشون سرشار از ارامش بود برام
دیگه هعی گفتن زور بزن منم زور میزدم. جیغ
اکسیژن بچه افتاد پایین از جیغام بخاطر همین وصل کردن بهم و زور زدم و دختر نازم به دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم و من عاشقش شدم
بردنش برای اندازه گیری و منم چندتا سرفه کردم که جفت بیاد بیرون رحمم حسابی خونریزی داشت چون اوایل بارداری مارژینال بود جفتم همش دراز کش بودم بره بالا و خب اندازش بزرگ شده بود
بخیه هامو زدن اما من خیلیییی درد داشتم
رفتم دسشویی با کمک بهیار ها و دخترمو اوردن شیر دادمش
ماماهمراهم تا اولین شیردهی موندن بعد رفتن
دردام خیلی زیاد بود چون رحمم حسابی دیگه قرمز کرده بود
رفتیم بخش و من شیر نداشتم از سینه هام هرچی فشار میدادم هیچی نمیومد با کلی فشار چند قطره چیزی اومد و بعدش همش قطره های خونی
پیام دادم به مامایی که تو دوران بارداری رفتم پیشش
و راهنماییم کرد که قطره شیرافزا عرق رازیانه و عرق شنبلیله بخورم اینا رو خوردم تا کم کم راه افتاد
ولی بااینحال هعی میگفتم همراهم سینه هامو فشار و ماساژ بده درد داشت اما نمیخواستم دخترم گرسنه بمونه
دوبار بهش شیرخشک داد مامای بخش و من گریه بود که میکردم
خداروشکر بعدش راه افتاد و شیرخودمو دادم ولی تا اخر روز ۱۵ ابان هعی قطره های خونی میومد بعد راه افتاد
این بود ازتجربه بدون امپول فشار و بدون بی حسی و با زورهای خودم خخخ
سوال بود بپرسید تونستم جواب میدم خیلی خلاصه کردم
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۴ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت3
از اپیدورال پشیمونم کردن ولی واقعا دیگه درد داشت بهم غالب میشد تو چشام پر اشک بود همش، بهم گفتن برو روی توالت فرنگی بشین بدون زور آب گرمم گرفتن رو کمرم، یه ربع اینا طول کشید، بعدش که بلند شدم دوباره حس دفع داشتم خیلی زیاد، بهشون گفتم دوباره معاینه کردن ساعت 1 اینا بود که فول شده بودم ولی کرون نکرده بودم هنوز، اجازه نمیدادن رو تخت زایمان برم و بهم ورزشای ایستاده میدادن و میگفتن موقع دردا و انقباضام زور بزنم، نیم ساعت از ورزش و دردای وحشتناکم گذشت که گفتن بخوابم و دوباره موقع درد زور بزنم که یهو ماما بهم گفت سکه‌ی سرشو دارم میبینم خیلی انگیزه گرفتم دوباره پاشدم ماماهمراهم بهم گفت یکم دیگه ورزش کنیم میبرمت رو تخت زایمان یه 10 دقیقه گذشت دیگه کاملا آماده بودم خوابیدم رو تخت زایمان عزمم و جزم کرده بودم و زورای خوبی توی دردام میزدم جوری که همسرم میگفت رگای پیشونیم زده بود بیرون🤣، خلاصه با چندتا زور خوب تقریبا در عرض یه ربع بچم به دنیا اومد و تمام دردام آروم شد، اونجا همه ازم تعریف میکردن چون من حتی یه فریادم یا جیغم نزدم توی طول زایمانم😂، درکل زایمان خوبی داشتم همه میگفتن ولی به نظر خودم اگر دیروزش انقدر فعالیت نمیکردم و شب میتونستم بخوابم خیلی بهتر میشد چون واقعا ضعف داشتم و بعد از 2/3 ساعت بی‌جون شده بودم، خوبیه ورزش و آمادگی بدن و لگن توی دوران بارداری اینه که فاز فعال یعنی از 5 سانت تا فولی خیلی زود پیشرفت میکنیم و درد کوتاه‌تری تحمل میکنیم، امیدوارم همتون زایمانای عالی داشته باشین اگرم زایمان کردین که خدا برای نگهداری بچه بهتون قوت بده♥️
راستی اگر کسی خواست اینستاگرام تیم زایمانمو بهش معرفی کنم، به درد من که خورد امیدوارم به درد شمام بخوره😘