پارت چهار
ساعتای نزدیک ۲۱ دیگه فول شدم و زنگ زدن به دکترم
وای که دکترم اومد چهرشون سرشار از ارامش بود برام
دیگه هعی گفتن زور بزن منم زور میزدم. جیغ
اکسیژن بچه افتاد پایین از جیغام بخاطر همین وصل کردن بهم و زور زدم و دختر نازم به دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم و من عاشقش شدم
بردنش برای اندازه گیری و منم چندتا سرفه کردم که جفت بیاد بیرون رحمم حسابی خونریزی داشت چون اوایل بارداری مارژینال بود جفتم همش دراز کش بودم بره بالا و خب اندازش بزرگ شده بود
بخیه هامو زدن اما من خیلیییی درد داشتم
رفتم دسشویی با کمک بهیار ها و دخترمو اوردن شیر دادمش
ماماهمراهم تا اولین شیردهی موندن بعد رفتن
دردام خیلی زیاد بود چون رحمم حسابی دیگه قرمز کرده بود
رفتیم بخش و من شیر نداشتم از سینه هام هرچی فشار میدادم هیچی نمیومد با کلی فشار چند قطره چیزی اومد و بعدش همش قطره های خونی
پیام دادم به مامایی که تو دوران بارداری رفتم پیشش
و راهنماییم کرد که قطره شیرافزا عرق رازیانه و عرق شنبلیله بخورم اینا رو خوردم تا کم کم راه افتاد
ولی بااینحال هعی میگفتم همراهم سینه هامو فشار و ماساژ بده درد داشت اما نمیخواستم دخترم گرسنه بمونه
دوبار بهش شیرخشک داد مامای بخش و من گریه بود که میکردم
خداروشکر بعدش راه افتاد و شیرخودمو دادم ولی تا اخر روز ۱۵ ابان هعی قطره های خونی میومد بعد راه افتاد
این بود ازتجربه بدون امپول فشار و بدون بی حسی و با زورهای خودم خخخ
سوال بود بپرسید تونستم جواب میدم خیلی خلاصه کردم

۲ پاسخ

مبارکه 😍برام دعا کن درام منظم شه منم میخوام برم پاستور
شما اتاق خصوصی گرفته بودی؟ اتاق عمومی چند تخته بود
از بیمارستان راضی بودی؟
هزینه شو با تامین اجتماعی میدونی؟

راستی توو هفته ۳۸ دکترم هم معاینه کرد که ببینه لگنم برای طبیعی مناسبه یانه که اونجام ۱ سانت بودم

سوال های مرتبط

مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۵ ماهگی
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
فکر میکردم با اپیدورال همین هم حس نمی‌کنیم وگرنه تجربه من رو بخواین اپیدورال نمی‌کردم . ماما اومد یکم ورزش کردم و یک صندلی بود برعکس نشستم روش که احساس کردم بچه خیلی داره فشار میاره جیغ زدم گفتم داره میااد ماما هم دکترم رو صدا زد با یک ماما دیگه اومدن و سریع رفتم روی تخت و دیگه موقع انقباض ماما همراهم می‌گفت نفس عمیق بکش جیغ نزن به حرفش گوش دادم یکی دوتا انقباض رد کردم و دیگه بعدش خیلی فشار زیاد بود جیغ زدم و گفتم بچه داره میاد دکترم می‌گفت بزار بیاد خوبه ادامه بده دیگه گفتن ی زور محکم بزن یکی دوتا زور محکم زدم و دکتر گفت فوت کن فوت میکردم و دیگه زور نمیزدم دیگه بچم به دنیا اومد.
تجربه من اینکه اگه برگردم عقب اپیدورال نمیکردم
اینکه دردامو خونه کشیدم خوب بود که هی معاینه نکردن ولی از خونه تا بیمارستان خیلی استرس کشیدم که بچم به دنیا نیاد وسط راه چون صبح روز زایمانم به دکترم زنگ زدم گفت بیا بیمارستان ولی من رفتم بیمارستان نزدیک خونمون و اینجا معاینه کردن گفتن چهار سانتی و اگه بری وسط راه ممکنه زایمان کنی ولی من نمی‌خواستم اون بیمارستان زایمان کنم با استرس و ترس رفتم تا بیمارستان
سوالی داشتید بپرسید
مامان ارسلان مامان ارسلان ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
پارت ۴
دیگه شوهرم رسید بیمارستان با هم رفتیم زایشگاه کارارو انجام دادن و خیلی زود تموم شد😍از شوهری خداحافظی کردمو رفتم تو زایشگاه
ساعت دو بستریم کردن بدون درد دیگه
ساعتای ۴ اینا اومدن سون وصل کردن گفتن تا دهانه رحمت باز شه
تا وقتی که سون وصل بود همش درد میگرفت و ول می‌کرد
تا رفتم سرویس که سون افتاد از واژنم😁اومدن معاینه گفتن ۳زسانتی
میخواستن آمپول فشار بزنن که گفتن پیشرفتت خوبه نیاز نیست
فقط به آمپول به پام زدن گفتن مسکنه۰😐دیگه تا ساعتای ۱۱ اینا اینا درد نداشتم از ترس اینکه هی نیان معاینه کنن ساعت هفت خوابیدم تا ۱۱🤣
بعدش باز اومدن معاینه شده بود ۴ یا ۵ سانت
دیگه حالت تهوع هم بهم دست داده بود تا ساعت دو درد داشتم اما کم بود
دیگه گلاب بع روتون بالا می‌آوردم 🤮
ساعت دو دیگه دردام شروع شد
هی کمرم می‌گرفت و شکمم باز ول می‌کرد تا ساعت ۳ونیم ایناربود فک کنم که کیسه آبم پاره شد دردام هم شدید شده بوداصلا طاقت نداشتم
باز اومدن معاینه گفت کیسه آب ندارهدیگه همش معاینه تا فول شدم
میگفت زور بزن منم زور میزدم و جیغ دکتر میگفت زور له پایین بزن
نه به حنجرت😂
گفتم نمیتونم خوب دیگه به بدبختی زور زدم تا بردنم اتاق زایمان یکی دو تا زور قوی و مهدیار جونم به دنیا اومد ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه صبح


از بس درد داشتم اصلا پسرمو نگاه نکردم😔😔
دکتره گفت یه زور دیگه بده تا جفت و بکشم و اونم کخ کشیده شد دیگه شروع کرد به بخیه زدن تا ۶ طول کشید از لحظه ای که دردام شروع شد به قدری لرز افتاده بود جونم که مثل درخت میلرزیدم
تا وقتی که تموم شودمو پسر خوشگلم آوردن پیشم خدا خیرش بده دکتر اومد روم پتو انداخت و بخاری آورد واسم تا گرم شدم🥰
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو ۱ ماهگی
بعد دیگه با اون همه درد معاینه هاشون عذاب بود واقعا هرکس برا خودش تا اینکه یکی مثل وحش ها فشار داد کیسه ابم ترکید ساعت یازده شب دردشدید شده بود احساس مدفوع می‌گرفت منو فرار میکردم دسشوییی جیغ میزدم توی دسشوی با هر درد می‌گرفت منو ماما با زور منو از سرویس میبرد بیرون آمدم معاینه شدم ۹ سانت شده بودم با ورزشها که گفتن دراز بکش نفس عمیق بکش زور بزن فولی دراز کشیدم و زور میزدم و جیغ میزدم وایی عرقی ریخته بود روم نفسم تنک شده بود دیدن نشد با هر زور من چهار نفر آمدن رو سرم دو نفر شکم فشار دادن با تمام زور جوری داد زدم که نگو دو نفرم پایین بچه رو کشیدن بیرون چون بند ناف بود بچه نیماند پایین بعد دیگه با زوریکه به شکم دادن صدای ناز دخترم اتاقو پر کرد انکار همه درد هام ریخت گذاشتمش رو سینم گریه گرفته بود جیغی که کشیده بودم مادرم همسرم از پشت در ترسیده بودن چیشده دیگه با خودم گفتم تموم ولی سخت در اشتباه بودم تازه شروع شدن بود درد ها اصلی که آمپول بی حسی زدن بخیه کن که گفتن خونریزی داری شدید کلی لخته دفع میکردم که دیدن قطع نشد یکی از دکترها دست هاشوهربار تا آرنج میبرد توییی بدنم لخته هارو در میآورد که اینحاش واقعا تا مرگ میرفتم و برمیگشتم از زایمان بدتر بود کلی دست کرد تویی بدنمو و لخته دفع کرد و دکترامد رو سرم گفت قطع شده خونریزیش چرا اذیتش میکنن خدا خیرش بده واقعا داشتم میمیرم دیگه بی حس شدم و بی جون لرز بدنمو داشت که نگید میلریزدن آمدن بخیه زدن که بی حسی از بین رفته بود کامل حس میکردم بخیه زدنو رو با هر بخیه صدام در میامد که بلاخره بعد یک ساعت بخیه هام تموم شد
مامان ایلیا و صدرا مامان ایلیا و صدرا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب اول از همه بگم که زایمان دومم بود و از اول خیلی استرس داشتم و میترسیدم چون زایمان اولم اذیت شدم و کلی بخیه خوردم .طبق تاریخ آن تی برام ۱۴اسفند زده بودن روز ۱۳ام صب زود بیدار شدم یکم احساس درد داشتم گفتم بزار اگه بیشتر شد میرم بیمارستان که رفتم دستشویی حس کردم بجز ادرار یه آب داغ داره میاد پاشدم که دیدم آره کیسه ابمه خلاصه آماده شدیم رفتیم بیمارستان ک در طول راه هی ازم آب می‌رفت دیگه رفتیم زایشگاه معاینه کردن گفتن کیسه آب پاره شده و ۲سانت بازم دیگه تا بستری شدم و برام سرم زدن شد ساعت ۱۰ونیم ولی درد زیادی نداشتم کم کم دردام شروع شدن ولی زیاد نبودن و با نفس عمیق رد میکردم ساعت ۱۲دکتر معاینه کرد ۳سانت بودم و قرار بود برسم به ۵سانت برام بی حسی بزنن یهو ساعت ۱حس کردم داره بهم فشار میاد ماما رو صدا زدم گفتم بچه داره میاد ک اومد معاینه کرد دید آره فول شدم دیگه رفتیم رو بخت زایمان و با چند تا زور پسرم ساعت ۱:۱۵دقیقه بدون برش و بخیه با وزن ۳۳۰۰بدنیا اومد
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۵ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان نیک مامان نیک ۴ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم
مامان یسنا مامان یسنا ۴ ماهگی
سلام خانوما
دلم خواست از تجربه زایمان سزارین شدم با شما خواهرای گلم به اشتراک بذارم
من تو هفته های اخر آبان ماه رفتم پیش دکترم برای معاینه که دکترم دید گفت 1سانت دهانه رحمم بازه و تا هفته آینده که آذر میشه زایمان میکنم بهم گفت طبیعی زایمان میکنم وباید منتظر باشم تا کیسه آبم پاره بشه هفته آینده شد من دردام شروع شده بود شبا از درد شکم لگن نمتونستم بخوابم پهلوهام درد میکردن واژنم همش تیر میکشید چهارشنبه ظهر ساعت 1نیم 7اذر بود ک میخواستم دوش بگیرم وقتی میخواستم برم زیره دوش که کیسه ابم پاره شد اصلان درد نداشتم خیلی تعجب کردم سری زنگ زدم به شوهرم اونم سری از سرکار اومد و منم رفتم بیمارستان بدون هیچ دردی زایشگاه که رفتم بستریم کردن گفتن بخاطره اینکه درد نداری باید بستری بشی خلاصه اون شب رو با کلی امپول فشار دردام شروع شدن اما دهانه رحمم فقط 5سانت باز شده بود سره بچه تو واژنم نبود دکتر گفت لگنم برای طبیعی کوچیکه باید سزارین بشم صبح پنجشنبه 8اذر ساعت 8صبح من اماده شدم تا برم اتاق عمل بهم امپول زدن درد نداشتم وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون ساعت 9نیم بود بعد از تموم شدن امپول بی حسی درد داشتم اما قابل تحمل بود میومدن شکمم فشار میدادن دکترا واقعا درد داشت جیغ میزدم خلاصه با گذشت همه اینا من 12روزه جای بخیم خوب شد رفتم بخیمو در اوردم راحت شدم الان به همه کارام میرسم
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۲ ماهگی
پارت2
#زایمان_طبیعی
خب خلاصه از ۷صب امپول فشار رو برام کم کم تزریق میکردم و کم کم هم استرس داشتم هم دردای کمی شروع شده بود
چون بهم گفته بودن ممکنه بدنم نسبت به امپول فشار واکنش نشون نده ممکنه تا سه چهار روز بستری باشم و بچم بدنیا نیاد
من همش دعا میکردم ک زودتر زایمان کنم و همون روز تموم بشه
خلاصه دردام کم کم و نامنظم شروع شده بود و دستگاه ان اس تی هم بهم وصل بود
چنتا دختر جوون اومدن بالا سرم من نمیدونستم اونا دانشجوی مامایی هستن
بهشون گفتم تورخدا دانشجو نیاد بالا سرم
بعد چن دیقه بهم گفتن حرف منو و خندیدن
اما واقعا خدا خیرشون بده
کاش یکیشون معاینه نمیکرد
چون هم از اول تا اخر کمرمو ماساژ میدادن هم باهام حرف میزدن دلداری میدادن ب هر طریقی بود ارومم میکردن
خلاصه سر ساعت ۱۰ ۱۱ بود ک مامای اصلی اومد پیشم و گفت تقریبا ۴سانتی ب ماماهمراهت زنگ بزن بیاد
(ماما همراهم رفته بود بوشهر و یک هفته قرار بود بمونه اونجا و قرار بود ینفر از همکاراشو بفرسته پیش من)
من هرچقد زنگ میزدم بهش اون مفت الان بهش میگم میاد ولی نیومد…
خلاصه کم کم دردا منظم شده بود و با هر انقباض اهم بلند شده بود‌و از درد ناله میکردم
تقریبا ساعتای ۱۲بود رسیده بودم به ۶سانت
بهم گفتن کم کم بیام پایین و با دخترا ورزش کنم
دیگه این ساعتا ک رسیدیم ماما شیفت گفت نیاز نیس ورزش کنی چون دهانه رحمم همینطور داشت باز و فول میشد
ماما اومد معاینه کرد و گفت تقریبا ۷سانتی منم از اینطرف به دختر دانشجو ها التماس میکردم ک زنگ بزنین ماما خصوصیم بیاد….
مامان آراد🫀🐣 مامان آراد🫀🐣 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
ساعت ۷ باز دوباره ماماهمراهم گفت بیا ورزش کنیم اما من نمیتونستم دردم خیلی زیاد شده بود گفت پس بیا بریم دوش آب گرم بگیر
دوش آبگرم گرفتم و زیر دوش ورزش کردم و اومدیم برام کیسه اب گرم گذاشت رو کمرم به حالتی که من سجده وایستاده بودم و باسنمو چپ و راست تکون میدادم
بعد اون دیگه شده بودم ۸ سانت ساعت ۷:۳۰ بود فکنم خیلی بهم فشار میومد احساس زور دادن داشتم اما میگفتن نباید زور بزنی بهت فشار میاد فوت کن اصلا زور نزن
دیگه معاینه کردن و من خیلی خسته شده بودم همش میگفتم کی بدنیا میاد خسته شدم دیگه ماماهمراهم گفت همین پایینه موهاشو داریم میبینیم موهای خیلی مشکی داری برعکس خودت که انقدر بوری 😂بچت مشکیه دستتو بده تا موهاشو حس کنی ولی من میترسیدم دست بزنم گفتم نه نمیخام😂😂
دیگه هروقت که درد میگرفتم میگفتن زور بزن پاهامو میگرفتم و زور میزدم چون نمیتونستم ورزش کنم باز دوباره رفتم زیر دوش آبگرم و اومدم برام کیسه آبگرم گذاشت رو کمرم و دوباره تکون دادن باسن به چپ و راست بعدش دوباره زور زدن ....
مامان Karen💙 مامان Karen💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
تقریبا ساعت ۱ بود که آوردنم بخش و یه چند لحظه بعد هم پسرمو آوردن
(بدی بیمارستانی که رفته بودم این بود که بچه رو به باباش نشون نمیدادن و شوهرم با بقیه ساعت ۳ موقع ملاقات تونست بچه رو ببینه.)
از موقعی که وارد بخش شدیم بی حسیم دیگه داشت میرفت و دردام شروع میشد که اومدن شکممو فشار دادن خیلی درد داشت دوبار هم تو ریکاوری ماساژ دادن اما اونجا درد نداشت بی حس بود کامل
پرستار هر ۶ ساعت میومد یه شیاف میذاشت و دردام زیاد بود همش باخودم میگفتم کاش پمپ درد میگرفتم
خیلی هم نفخ کرده بودم و بیشتر دردی که داشتم بخاطر همین نفخ بود که فشار میاورد به بخیه هام
حسابی ضعف کرده بودم اما میگفتن ساعت ۱۰ شب مایعات رو شروع کنم
ساعت ۱۰ شد و مایعات میخوردم از پرستار هم پرسیدیم فرقی نداره چقد بخوریم گفت نه منم نسکافه و چای و آبمیوه و .. درهم میخوردم که مثلا اثر مواد بی حسی زود بره
اینقد اون نفخ شکمم اذیتم میکرد همش از پرستار میپرسیدم کی باید راه برم میگفت ساعت ۱ میایم کمکت میکنیم راه بری
منم خوشحال بودم و به آبجیم میگفتم راه که برم حالم بهتر میشه
اما به این راحتیا که فکر میکردم نبود البته بدن با بدن فرق داره
اما واسه من اون شب خیلی سخت گذشت..