پارت2
#زایمان_طبیعی
خب خلاصه از ۷صب امپول فشار رو برام کم کم تزریق میکردم و کم کم هم استرس داشتم هم دردای کمی شروع شده بود
چون بهم گفته بودن ممکنه بدنم نسبت به امپول فشار واکنش نشون نده ممکنه تا سه چهار روز بستری باشم و بچم بدنیا نیاد
من همش دعا میکردم ک زودتر زایمان کنم و همون روز تموم بشه
خلاصه دردام کم کم و نامنظم شروع شده بود و دستگاه ان اس تی هم بهم وصل بود
چنتا دختر جوون اومدن بالا سرم من نمیدونستم اونا دانشجوی مامایی هستن
بهشون گفتم تورخدا دانشجو نیاد بالا سرم
بعد چن دیقه بهم گفتن حرف منو و خندیدن
اما واقعا خدا خیرشون بده
کاش یکیشون معاینه نمیکرد
چون هم از اول تا اخر کمرمو ماساژ میدادن هم باهام حرف میزدن دلداری میدادن ب هر طریقی بود ارومم میکردن
خلاصه سر ساعت ۱۰ ۱۱ بود ک مامای اصلی اومد پیشم و گفت تقریبا ۴سانتی ب ماماهمراهت زنگ بزن بیاد
(ماما همراهم رفته بود بوشهر و یک هفته قرار بود بمونه اونجا و قرار بود ینفر از همکاراشو بفرسته پیش من)
من هرچقد زنگ میزدم بهش اون مفت الان بهش میگم میاد ولی نیومد…
خلاصه کم کم دردا منظم شده بود و با هر انقباض اهم بلند شده بود‌و از درد ناله میکردم
تقریبا ساعتای ۱۲بود رسیده بودم به ۶سانت
بهم گفتن کم کم بیام پایین و با دخترا ورزش کنم
دیگه این ساعتا ک رسیدیم ماما شیفت گفت نیاز نیس ورزش کنی چون دهانه رحمم همینطور داشت باز و فول میشد
ماما اومد معاینه کرد و گفت تقریبا ۷سانتی منم از اینطرف به دختر دانشجو ها التماس میکردم ک زنگ بزنین ماما خصوصیم بیاد….

۳ پاسخ

خو بعدش

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

الان بااین توصیف ک شما کردی ماما همراه بگیریم یا نه بدرد نمیخوره؟

سوال های مرتبط

مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۲ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دیگه اولین سِرم رو به من تقریبا ساعت ۹ بود زدن...بهم گفتن ابمیوه بخور و ان اس تی گرفتن و اومدن معاینه و ...گفتن همه چی خوبه..دکترمم به همشون سفارش کرد اذیت نشه اصلا..خدایش ازونجا به بعد همه خیلی باهام خوب و مهربون برخورد کردن و حواسشون کلا به من بود..اتاق زایمان طبیعی دوتا کنار هم بود از وسط درب داشت..یه اتاق با تمام امکانات ورزشی و جکوزی و...و یه اتاقم خود زایمان..تو اتاق ورزش هم دوتا تخت داشت حتی..
دیگه بعد ان اس تی اومدن اولین سرم فشار رو با دوز کم بهم زدن.ساعت ۱۰ شروعش بود.دردام کم کم شروع شد..خفیف و اروم و قابل تحمل..منم کم کم راه میرفتم..ساعت ۱۱ اومدن معاینه گفتن ۳ سانت.پیشرفت عالی..من فکر کردم الکی میگن کلی قسم که واقعا راستشو میگیم لگنت عالیه تو راحت زایمان میکنی..دیگه یکوچولو دردا بیشتر شد و من میرفتم سرویس و میومدم و کم کم رو توپ رو میخواستم شروع کنم اومدن معاینه گفتن ۵ سانت شدی..امپول بعدی رو زدن سرم و دیگه منم همزمان با دردا گاهی نفس گیری میکردم گاهی ناخواسته صدام درمیومد..ساعت ۱ اومدن معاینه گفتن عااالی.عالی شدی ۶ یا ۷ سانت..اینجا دیگه دردام واقعا شروع شده بود..من چون شرایطم واس زایمان اونجوری شده بود ماماهمراه رو کنسل کردم.اما همسرم و مادرم هر دو کلا کنارم بودن.ماماها و پرستارا هم همش میومدن بهم سر میزدن و مواظبم بودن.دکترمم جویای حالم بود..وقتی گفتن ۷ سانت گفتن به دکترم اطلاع بدید قول داده بیاد پیشم..اومدن کیسه ابمو بزنن که موندم.وقتایی که درد و انقباض داشتم اونا هم میموندن اروم میشدم انجام میدادن..تو همون ۶ سانت کیسه اب رو زدن و گفتن تا میتونی رو توپ کار کن..منم دردام بیشتر شد.
مامان لیامی مامان لیامی ۲ ماهگی
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۱ ماهگی
پارت3
#زایمان_طبیعی
بچه ها ببخشید من دیشب تا صب بیدار بودم بخاطر همین ادامه پارت ها طول کشید ک براتون بنویسم و بزارم
خب جونم براتون بگه که کم کم ساعت ۲شد و من هر لحظه دردام بیشتر میشد
دیگه بهم میگفتن کم کم زور بزن منم با هر انقباض ناخوداگاه زور میزدم و با هر زور کلی خون ازم میرفت
ینی دقیقا خودم حس میکردم بدنم از داخل پاره میشه و خون میریخت رو پاهام
خلاصه همینطور ک دستگاه ان اس تی هم بهم وصل بود هم اونو گرفته بودم با با یه دست دیگه با هر دست ماماهارو چنگ مینداختم
اوناهم درکم کردن خیلی و چیزی نمیگفتن
ماما شیفت مجدد اومد معاینه کرد و بهم گفت ک تقریبا رسیدم ب ده سانت و وسایل زایمان رو بیارن
من دیگه خوشحال شدم بودم چون بالخره دردا تموم میشه و قرار روی ماه دختر قشنگمو ببینم
تو اون لحظات انقد درد میکشید‌واقعا همچیو فراموش کرده بودم فقط دلم میخواست این انقباض ها تموم بشه
تقریبا ساعت ۳بود ک کلی پرستر و ماما ریختن تو اتاق و گفتن دستتو بگیر زیر پاهات و زور بزن چون سر بچه اومده بود‌تو واژن
من دیگه انقد بی جون بودم حتی نمیتونستم پاهامو بکشم بالا
فقط التماس میکردم ک زود‌تموم بشه
واقعا الان از فکر کردن به اون لحظات حس بدی میگیرم
چون تصورشم دردناکه برام
خلاصه سوزن بی حسی زدن و و قیچی کردن بدنمو حتی سوند وصل کردم سه کیسه پر شد
و دونفر اومدن بالای شکمم با دست محکم ب شکمم فشار میدادن هر چقد‌دستشونو کشیدم گریه کردم اونا ول نمیکردن
انگار میخاستن عذابم بدن درحالی که برا خودم بودن چون سر بچه تو واژن بود و ممکن بود خفه بشه
منم از درد کل موهامو میکندم و جیغ میزدم
شوهرم ک پشت درد زایشگاه بود میگف صدام تا تو حیاط میرفته انقد ک درد میکشیدم
مامان 🤎👶🏼 مامان 🤎👶🏼 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی(۲)
اومدن معاینه کردن گفت شدی ۴ سانت و تا اینجا واقعا برام قابل تحمل بود بخوام توصیف کنم دردش همون پریودی ولی یکم شدت داشت دردا مثلا موقع دردا نیگرفت شکمم و کمرم همزمان باهم منقبض میشد سفت میشد که با تنفس ردشون میکردم
تا اینکه کم کم این دردا هی بیشتر میشد و ناله هام شروع شد همراه با دردا
تا ساعت ۵ همه دردا برام قابل تحمل بود و اومدن معاینه کردن و گفت حالا دردات هروقت گرفت همزمان باهاش زور بزن و وقتی دردا میگرفت زور میزدم
انگار که میخوای دسشویی کنی ولی نمیاد همینجوری بود فشارر که میاوردم موقع زور زدن دردا هم انگار کم میشد ولی درد کمرم و داشتم هی میگفتم زور بزن سر بچه از کانال رد بشه
خلاصه من از درد هم گریه میکردم هم زور میزدم
تقریبا نیم ساعت همینجور هی میگفتن زور بزن که سرش بیاد و. من خسته میشدم و بین دردا واقعا از حال میرفتم ولی خوبیش این بود موقع من هیچکس نبود و خلوت بود و مامانم بالا سرم بود ارومم میکرد خیلی خوب بود این
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان اهورا💜 مامان اهورا💜 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم:
خونه مادرم بودم من با شوهرم هماهنگ کرده بودم ک باهام بریم پیاده روی دیگ تو راه بود گفتم بگاز فکر کنم کیسه آبم پاره شد
دیگ سریع منو رسوند بیمارستان
انقد از بیمارستان امیر بد گفته بودن ترسيده بودم هول خوردم بیشتر زنگ زدم ماما همراهم گفتم وضعیتم اینطوریه گفت تازه رسیدم دم در خونم از شیفت بر می‌گشت بنده خدا خودشو سریع رسوند
مامایی ک اینجام بود خیلی خوب بود خدماتی هام عالی بودن واقعا تو روحیه دادن خیلی خوب بود خیلی درکم میکردن کمکم میکردن
ماما همراه اومد دردام کم کم شروع شد برام مسکن زد ولی خب افتاده بودم تو فاز فعال زایمان دردام زیاد تنها کاری ک میشع اون موقع کرد زور بزنین من نمیدونستم جیغ میزدم انرژیم رفته بود اخرا یاد گدفتم زور میزدم زود فول شدم
دکترمم از ۳ ۴ سانت خودشو رسوند خداخیرش بده از اول تا آخر کمکم کرد هم ماما همراه هم دکتر خیلی روحیم میدادن منو بردن رو توپ یکم ورزش کردم
باز رفتم دوش آب گرم از کمرم گرفتم فقط زور میزدم
بعدش حدودا ۵ ونیم ابنا بود بردنم اتاق زایمان اونجا ماما همراهم کمکم کرد شکمم فشار داد با زور من و کمک خانوم دکتر بچه حدودا ۶ بدنیا اومد 😍 صورتش گرم و نرم بود .
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت پنجم
ماما بهم گفت بخواب تا معاینات کنم ببینم چند سانتی که دو ونیم باز شده بود دهانه رحمم بعد آمد سرم وصل کرد دستگاه نوتر قلب وصل کرد نوار گرفت خوب بود کلا تا آخر همش نوار می‌گرفت که ضربان قلب بچه افت نکنه... خواهرشوهرم همراهم بود تو اتاق زایمان کمک دست ماما بود هر چی میگفت براش می‌آورد بهش میگفت قراره امشب ازت خیلی کار بکشم... همچی اوکی بود انقباضارو زیاد نمیفهمیدم ماما میگفت هر 3الی4 دقیقه داری بهم گفت از تخت بیا پایین و بشین روی توپ ورزش کن از قبل ورزش روز زایمان بهم گفته بود دیگه نشستم روی توپ لباسام در آوردم لباس بیمارستانی پوشیدم کم‌کم ورزش کردم خوراکی میخوردم با خواهر شوهرم حرف میزدم همچی خوب بود درد نداشتم اصلا ماما خیلی براش سوال بود ک چجور انقباضارو نمی‌فهمم خودمم حیرون بودم چرا نمی‌فهمم ماما هی میومد و میرفت منم ورزش میکردم تا اینکه ماما آمد گفت بخواب معاینه کنم ساعت ۱٢شب بود که 3 سانت بود بعد یکساعت به ورود زایشگاه خب ماما گفت که پیشرفتت خوبه که همینطوری ادامه بده...