سوال های مرتبط

مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت پنجم💕

بلههههههه بنده بستری شدم به مدت 5روز و تحت نظربودم هرسرم و آمپولی بود امتحان کردن واسه
آنژیوکت حدود ۱۰روز روی دست من بود
منی که ترس داشتم از یه شب بیمارستان موندن از آمپول.سرم.ازمایش و هرچیز دیگه ای
کلی ازمایش گرفتن
هر4ساعت امپول میزدن غیراز سرمی که دستم بود
ولی فایده نداشت
روزسوم بستری بود آزمایش کشت ادرار دادم قراربود جوابش اگ خوب باشه منومرخص کنن وهفته آینده بیام واسه زایمان
کلی امیدوار بودم ک بالاخره تموم میشه و پسرم سروقت دنیا میاد
ولی انگارنشد شایدم حکمت خدابود واسه منی که اینقدر ترس عمل و اتاق عمل داشتم همه چیز یهویی انجام بشه
خلاصه همون جور که باهمسرم حرف میزدم و میگفتم دیگ امروز مرخصم راحت میشم دیدم صدای مامای بخش میاد که سرییییییع لباس بپوش اتاق عمل اماده کنید زایمان اورژانسی.....
و منی ک از شدت شوک و ترس فقط گریه شدید و بلندمیکردم ک نمیتونستم اروم بگیرم ۱۱نیم ظهربود روز 29آذر منو اماده کردن که ببرن اتاق عمل
و من کل مسیر گریه میکردم و میگفتم بچم چیزیش نشه
اخه بهم‌گفته بودن چون زودتردنیا میاد و نارس هستش ممکنه نیاز باشه بره دستگاه...
وارد اتاق عمل شدیم...
دکتر با روی خوش استقبال کرد و کلی بغل و بوسم کرد و ارومم کرد...
شروع کرد بی حسی زدن ک ازشدت ورم زیاد سوزن به نخاع نمیرسید و دوبار زد
عمل شروع شد و گریه های من ادامه داشت ....
بالاخره پسری به دنیا اومد و اوردنش نشونم دادن فقط به دکتر میگفتم‌بگین ک حالش خوبه و سالمه
که خداروشکر سالم سالم بود ولی وزنش یه مقدار کم بود که مجبورشدیم۵روز بستریش کنیم
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
بعد از کم شانسی۱۰ کیلومتر به کاشمر ماشینمون خراب شد دیگه شوهرم یک ماشین گرفت منو مادرم فرستاد بیمارستان خودش موند برای ماشین وقتی به بیمارستان رسیدیم ساعت یک شده بودخانم دکتر باقری گفت دکتر رمضانی بامن هماهنگ کرده برو بخواب تا نوار قلب بگیرم و معاینه کنم هرچه میخواست ضربان قلب رو گوش کنه نتونست تا معاینه کرد گفت دهانه رحمت کلا بسته شده و خونریزی به لخته تبدیل شده بود گفت اکسیژن به بچه نمی‌رسه ضربان قلب افت کرده فوری زنگ بزن شوهرت خودشو برسونه برای امضا دیگه تا موقع مادرم رفت برای تشکیل پرونده منو آماده کردن سوند وصل کردن که درد نداشت سرم وصل کردن خون ازم گرفتن گذاشتن روی ویلچر که شوهرم اومد دیگه راهی اتاق عمل شدم رفتم اتاق عمل تموم کادر پزشکی خانوم بودن روی تخت نشستم که به کمرم بی حسی زدن که اونم درد نداشت کم کم پاهام بی حس شدن دراز کشیدم پرده جلوم گذاشتن دکتر تا وارد اتاق عمل شد بسم الله کرد خیلی خانوم دکتر مهربون بود خداخیرش بده تا شروع کرد من تند تند صلوات می‌فرستادم و آیه الکرسی میخوندم
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه