۱۳ پاسخ

مم همه زن بودن فقط دکتر بی حسی مرد بود که اونم بی حس کرد رفت از اتاق بیرون حتی پرسنل جابه جایی و ... همه زن بودن

منم معذب بودم واقعا درست نیست

خب بهشون میگفتی من نمیخوام اقا تواتاق باشه.من حتی دکتربیهوشیم هم زن بود

بیخیال باش عزیزم
من دوسال پیش کورتاژ شدم لخت مادرزاد بود دوتا مرد بالا سرم بودن در از من که بدتر نبودی
دکترن دیگه عیب نداره اونا انقد میبینن که مارو حتی یادشونم نمیاد

برای منم بودن ولی من اهمیتی ندادم کار بدی که نکردم داشتم زایمان میکردم و خیلی هم کمک کردن خدا خیرشون بده

اره ذکتر بی حسیم مرد بود

مرد بودن دو سه تا امپولمو اینارم اونآ زدن جابه جام کردن بعد عمل بهم مسکن زدن رسیدن بهم اصلا هم مهم نبود چون دکترن دیگه بعدشم مگه چی میخواد بشه اونا انقد دیدن که واقعا براشون مهم نیس ک تو بدنت چجوریه و فلان ول کن باو چه فکری انداختی تو سرت یه ربع بیشتر نبود تموم شد رفت

منم بردن اتاق عمل واس کورتاژ.همشون مرد بودن یکی بیحسی میزد از کمرم یکی فشارم اندازه گیری میکرد یکی سرم وصل میکرد.یکی پرده رو وسط وصل میکرد.....اکثرا مرد هستن.چون بعد عمل ک میزارن تو تخت زنا ک نمیتونن باید مردباشن تو بلندتون کنن.الان اکثر دکترا مردهستن حتی زنان زایمان

مال منم مرد بودن،اصلا یادم رفت دقت کنم😂

بله اکثرا کادر درمان تو اتاق عمل مرد هستن

بله مرد بودن.

اره برامنم مرد بود
دکترخودم و یه دستیار (خانوم بودن) ک شکم رو پاره کردن و بچه رو به دنیااوردن
و یه دکتر مرد بادستیارش ک اونم مرد بود تخلیه ی خون و جفت و بخیه روانجام داد

خب؟ همشون مردن چون عمل هست

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
بعد از کم شانسی۱۰ کیلومتر به کاشمر ماشینمون خراب شد دیگه شوهرم یک ماشین گرفت منو مادرم فرستاد بیمارستان خودش موند برای ماشین وقتی به بیمارستان رسیدیم ساعت یک شده بودخانم دکتر باقری گفت دکتر رمضانی بامن هماهنگ کرده برو بخواب تا نوار قلب بگیرم و معاینه کنم هرچه میخواست ضربان قلب رو گوش کنه نتونست تا معاینه کرد گفت دهانه رحمت کلا بسته شده و خونریزی به لخته تبدیل شده بود گفت اکسیژن به بچه نمی‌رسه ضربان قلب افت کرده فوری زنگ بزن شوهرت خودشو برسونه برای امضا دیگه تا موقع مادرم رفت برای تشکیل پرونده منو آماده کردن سوند وصل کردن که درد نداشت سرم وصل کردن خون ازم گرفتن گذاشتن روی ویلچر که شوهرم اومد دیگه راهی اتاق عمل شدم رفتم اتاق عمل تموم کادر پزشکی خانوم بودن روی تخت نشستم که به کمرم بی حسی زدن که اونم درد نداشت کم کم پاهام بی حس شدن دراز کشیدم پرده جلوم گذاشتن دکتر تا وارد اتاق عمل شد بسم الله کرد خیلی خانوم دکتر مهربون بود خداخیرش بده تا شروع کرد من تند تند صلوات می‌فرستادم و آیه الکرسی میخوندم
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
#پارت 3#
وقتی رسیدیم بیمارستان رفتیم بلوک زایمان تا کارای بستری و انجام بدیم ک لباسای منو عوض کردنو فرستادن توی بخش و مامانم و شوهرم کارارو انجام میدادم منو بردن توی اتاق ک انژیوکت وصل کرد نو یه خانم دیگه هم بود ک تا وقت عمل کلی باهم حرف زدیم اون خانم ک بچه سومش بود ولی من بچه اولمو استرسم زیاد دیگه ساعت 6 دکتر شد ساعت 8 ک دکتر اومد و من اولین نفر رفتم واسه عمل راستی یادم رفت بگم من واسه این سزارین شدم ک بچم بریچ بود دیگع وقتی رفتم اتاق عمل پرستارا گفتن رفتی سنو ببینی بچه دور نخورده ک تا اون موقع دکتر اومد گفت بچه این خیلی ریزه و ای یو جاره نمیتونه دور بخوره دیگع خیال منم راحت شدو رفتم نشستم تا دکتر اماده شه حالا نمیدونم چرا حالت تهوع داشتم و بالا میاوردم ک رفتم روی تخت تا امادم کنن تا دکتر بیاد بعد ک نشستم یه پرستار اومد تا واسم سوند وصل کنه من شنیده بودم سوند خیلی اذیت میکنه بده ولی خوب اونقدرم بد نبود فقط همون موقع وصل کردن یکم میسوزه وقتی سوندو وصل کردن دکتر بیهوشی اومد تا امپول بی حسی رو بزنه امپولشم اونقدر درد نداره اونم یه سوزش کمی داره و زود تموم میشه وقتی دکتر امپولو زد بهم گفت پاهات داغ شد ک همون لحضه همچین پاهام داغ شد ک فک کردم ک روشون اب جوش ریختن بعد دکتر کمکم کرد ک دراز بکشم دراز ک کشیدم و پاهام بی حس شد دیگه سوند رو هم حس نمیکردم و راحت بودم چون اولش چندشم میشد دیگه سرمم زدن دستگاه فشارم وصل کردن و من اماده بودم تا دکتر بیاد
مامان هدیه ی امام رضا مامان هدیه ی امام رضا ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت سوم
دکتر گفت چون زایمان تو طولانی شده ، نمیتونیم برات بی حسی بزنیم ، طولانی تر میشه و خطرناک تر میشه
انگار تمام درای امیدو روم بستن
بدترین لحظه ی زایمانم اونجا بود
ساعت شد ۶ صبح و من ۱۹ ساعت بود که درد میکشیدم
دردایی ک هرلحظه فکر میکردم الانه که بمیرم
دیگه هیچ حونی برام نمونده بود ، هیچ جونی
همه کادر شیفت قیافه هاشون ترسیده بود ، اصلا منو تنها نمیذاشتن ، هرکی بعد از منم بستری شده بود ، زاییده بود و رفته بود
منو دیگه همه میشناختن و دلشون برام میسوخت
التماس میکردم که ببریدم اتاق عمل
میدونی آدم ۲۰ ساعت نخوابه ، دیوونه میشه ، فک کن ۲۰ ساعت درد زایمان بکشی ، چه حالی داری
هی ماماها دلداریم میدادن و امید میخواستن بدن
ولی من امیدم به ته کشیده شده بود
فقط داد میزدم و ناله میکردم که بسمههههه، بخدا بسمهههههه، نمیکشم دیگه ، جونی نمونده برام.....هنوزم یادم میوفته ، دیوانه میشم
ساعت شد ۷ ، دیگه دردا وحشتناک شده بود ، حال منم خیلی بد شده بود دیگه
دکتر و ماماها ریخته بودن تو اتاقم
یهو حس کردم دستم خیس شده ، نگاه کردم دیدم تمام دستم خون شده ، رگم پاره شده بود ولی هیچ دردی از سوزن و اینا نمیفهمیدم
دوتا ماما ی سمتم بودن ، دوتا ماما اون سمتم ، با تمام زورشون شکممو فشار میدادن ، ی ماماهم بالا سرم بود اکسیژنو گذاشته بود رو دهنم
دوتا دکترم پایین پام بودن و کانال زایمان چک میکردن
بچه اومده بود پایین ولی تو کانال زایمان گیر کرده بود
مامان آریشا❣️👶🧿❣️ مامان آریشا❣️👶🧿❣️ ۵ ماهگی
پارت2زایمان
خلاصه نمیدونم یه دفعه چی شد چجوری یه فکری اومد تو ذهنم پاشدم رفتم دستشویی با سرم فشار بهم وصل بود رفتم یکم سرم خالی کردم بعد پرستار اومد بهش گفتم بابا من دردم نمیگیره ببین چقدر از سرمم. رفته هنوز دردم نگرفته 🫣😂گفتم توروخدا ببرید منو سزارین دکتر میگفت نمیشه به ما گیر میدن باید دلیل داشته باشی. منم گفتم خب دلیل ازاین بهتر من بچم مدفوع میکنه خطر داره میگفت ن چون بچه اولت هست تایم داری یه شب دیگ هم بستری باشی سرم فشار بگیری اینو ک گفت من سکته داشتم میکردم بعد دستمو سرمو درست کردن قطره قطره میرفت منم تا پرستار از اتاق میرفت بیرون سرم قطع میکردم بعد هواسم بود نزدیک اتاقم میشدن سرم وصل میکردم😂😂خلاصه این کارو چند بار کردم تا دردم نگیره چون واقعا میترسیدم و توان زایمان طبیعی نداشتم دوتا زایمانم ک انجام شد شنیدم صداشون بدتر شده بودم خلاصه من این کارو هي تکرار کردم نذاشتم سرم بره تو بدنم دکتر غروب ساعت 7شب اومد گفت چه خبر گفتم هیچی درد ندارم اصلا... 😂🫣بعد دیدم پچ پچ میکنن باهم دکتر معاینه کرد دید 2سانت باز شدم گفت حاضر بشید بریم اتاق عمل سزارین اینو ک گفت انگار دنیارو به من دادن خلاصه رفتم اتاق عمل دکتر اومد آمپول بی حسی بزنه کمرم بهش میگفتم توروخدا کجا میخوای بزنی درد داره؟؟؟ دکتر می‌خندید زد آمپول من بی حس شدم خیلی بد بود اعصابم ریخته بود بهم سرفه میکردم پاهام تکون نمی‌خورد به دکترا میگفتم توروخدا یه ذره پاهامو تکون بده خلاصه ک باهام همکاری کردن بعدم یه رب بعد ساعت ده دقیقه به8شب پسرم به دنیا اومد من از شدت استرس و ذوق زدم زیر گریه و کلی آوردن بوسش کردم این شد بهترین روز زندگی من..... 😂❣️🥰🧿🧿❣️