۶ پاسخ

برامن وحشتناک کابوسه تاالان یادش بیفتم خابم نمیبره

😂😂والا زایمان خاطره خوش نیست

مبارکه🌺

خیلی سخت بود اون روزا ولی لحظه دنیا اومدنش برام شیرینه...

منم ۳ماه پیش مثله امروز از بیمارستان مرخص شدم ولی تا ساعت۱۲طول دادن دقیق ۱۲ظهر راه افتادیم اومدیم خونمون،آوا ساعت ۴صبح اول آبان بدنیا اومد قشنگ الله اکبر اذون آوا اومد

چرا حس میکنم فقط بچه های اول خاطرش شیرینه😂

خیلی سخت بود ولی الان ک یادش میفتم شیرینه برام 😍

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐣 مامان جوجه طلایی🐣 ۴ ماهگی
منم تا فهمیدم اب دور بچم کم شده دوباره استرس گرفتم و فشارم رفت بالا روی ۱۷ دیگه هرکاری کردن پاین نیومد و مجبور شدن منو ارژانسی عمل کنن و دختر تو ۳۱ هفته باوزن ۱۱۰۰به دنیا اومد😔منم داخل اتاق عمل خونریزی شدید کردم و چون از کمر بی حس بودم میشنیدم و همینطور روده هام ب رحمم چسبیده بود یعنی عمل نیم ساعت سزارین برای من ۲ساعت طول کشید وضعیت بدی داشتم داخل اتاق عمل مدام برام اکسیژن میزاشتن و قسمت دردناکش اینجا بود ک بچم به سختی نفس میکشید اصلا ب من نشونش ندادن فورا بردنش ان آی سو چون شدید ب اکسیژن احتیاج داشت و همه ی اینا مقصرش من بودم بخاطر ی بی احتیاطی و منم بعد از ریکاوری منتقل کردن ب آی سیو قسمت مادران پرخطر چون اصلا کسیژن خونم بالا نمیومد و نمیتونستم نفس بکشم دائم اکسیژن بهم وصل بود داشتم دیونه میشدم پاره تنم ب دنیا اومده بود چندتا اتاق اونطرف تر داشت زجر میکشید و هیچ کاری از دست من بر نمیومد حتی توان نداشتم ازجام بلند بشم برم ببینمش فقط عکسشو شوهرم نشونم داد ک زیر دستگاه بود اکسیژن داشت خدا میدونه اون لحظه مردم زنده شدم تا اینکه فرداش ب هزار بدبختی بلند شدم رفتم ببینمش ولی چون سوند بهم وضل بود اجازه ندادن ک داخل بشم با گریه برگشتم ب پرستارم گفتم سوند منو دربیارین بچم منتظرم میخوام برم پیشش تا اخردراوردن رفتم برای بار اول دختر کوچولومو دیدم دلم پر میکشید ببینمش اخه خدا اونو بعد ۸سال بهم داده بود ولی دکترش گفت اصلا دخترت حتی چندثانیه بود اکسیژن نمیتونه تحمل کنه
مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
یادش بخیر انگار همین دیروز بود 😊
پارسال اینموقعه ها حدود دوفته بود که ازموعد پرویودیم گذشته بود.
برا اینکه از بیبی چک خاطره خوبی نداشتم هروقت میزدم بعدش سریع پریود میشدم میترسیدم بزنم و اصلا هم انتظار نداشتم که باردار شم چون تقریبا یکسالی بود اقدام کرده بودم و باردار نمی‌شدم بخاطر کمی تنبلی تخدان. از اونجا ک منو همسری خیلی عاشق بچه بودیم و توهرجمعی میرفتیم یه کوچولو اونجا بود خیلی سرگرم می‌شدیم.
بلاخره دلو به دریا زدمو یه تست دادم که دوهاله انداخت انقد خوشحال بودیم ک انگار کل دنیا مال ما شده بود ولی به کسی نگفتیم تا دوازدهم بهمن که تست دوم رو دادم و دوباره دوتا خط انداخت بعدشم برا اطمینان بیشتر رفتیم آزمایشگاه گفتن ساعت 4جوابش آمادست از اونجا ک من از آمپول و خون دادن میترسیدم ولی این دفعه با دل شیر آماده بودم دیگه ساعت 4با شوهری رفتیم جوابو گرفتیم همونجا از خوشحالی داشتیم بال درمیاواردیم و به خانواده‌ام ن زنگ زدیم اوناهم چون نوه اولی شون بود کلی خوشحال شدن و الان حاصلش آقا شاهانه که 12بهمن 4ماه و 14روزش میشه.
خدایا شکرت کهکراغ دلمونو روشن کردی و تو اوج نا امیدی زندگیمون این امیدو بهمون هدیه کردی الهی هرکی نداره بهش بده و هرکیم داره خدانگهش داره ❤️❤️