پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم

۳ پاسخ

بی دردی داشتی

آخییی مبارکه عزیزم خداروشکر که راضی بودی. توو این مدت جیغ جیغم میکردی؟؟! میخوام بدونم چقد دردات شدید بود؟

از اولین رابطه هم میگی اذیت شدی من هنوز ندارم میترسم خیلی

سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۲ ماهگی
خلاصه از ساعت ۳ و نیم تا ۴ که مامای همراهم بیاد این وضع من بود 😂
مامای همراهی که گفتم همون روز رفته بود کربلا و من گفتم اون خانوم مهربونه که دیشبش بهم گفته بود سجده برو فردا میای واسه زایمان بیاد به عنوان مامای همراه
(اسم همه ماماها و دکترم و بیمارستان رو آخرکار میگم)
مامای همراهم اومد و واسم عود چوب صندل روشن کرد که آرامبخش بود و واقعا تو کم کردن درد و آروم کردنم تاثیر داشت
من شنیده بودم نادعلی واسه زایمان خیلی خوبه ، رفتم نادعلی با صدای علی فانی رو دانلود کردم و واسه خودم گذاشتم
همزمان با یاعلی گفتناش روی توپ میپریدم بالا و پایین و واقعا اینم یه ریتم برام ایجاد کرده و تاثیر مثبت داشت
جونم براتون بگه مامای همراهم اومد و گفت شدی ۵/۵ سانت و عالی داری پیش میری
چند تا ورزش بهم دادن تا ساعت ۵ و نیم که کیسه آبمو زدن
وقتی کیسه آبمو زدن گفتن خیلی تحت فشار بوده ظاهرا و جالب بود که کیسه آب من خیلیم مایع آمنیوتیک نداشت ، کلا اندازه یه لیوان آب اومد
(ورزشایی که بهم دادن رو هم آخرکار میگم)
ساعت ۵ و نیم وقتی من ۶ سانت و نیم بودم کیسه آبمو زدن و اینم بگم که مامایی که کیسه آبمو زد گفت بهم بگو من تو درد برات کیسه آبو بزنم که اذیت نشی
مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان رستا مامان رستا ۲ ماهگی
و گفتن دهانه رحمت ۲ سانته و گفتن بچش کامله بستریش کنین و به همراهیم گفتن تشکیل پرونده بده و یه لیست داده بودن گرفته بود که توش نوار بهداشتی بزرگ .خرما .آبمیوه. زیر انداز .دستمال کاغذی .دمپایی .لباس بیمارستان بود که تو بیمارستان شریعتی از بوفه گرفته بود ۷۰۰ شده بود و من مامام اومد و خیلی خوش اخلاق بود فامیلیشم اخلاقی بود خیلی باهام میگفت می‌خندید ولی ساعت یک شیفتش عوض شد و یه ماما دیگه اومد اونم خوب بود و اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی هنوز هروقت به پشتت فشار اومد صدام بزن و رفت که تو سرمم آمپول فشار زدن و من دردام داشت شروع می‌شد که صداش زدم دوباره اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی و ولی منو فک کنم یه ده باری معاینه کردند ببینن چن سانتم که باز زمان بستری که ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۳ بعداز ظهر ۷ سانت شدم که دیگه نزدیک زایمانم بود که دوتا ماما بالاسرم بودند و خانم دکتر اومد همه کارا با ماماها بود فقط خانم دکتر راهنمایی میکرد و من چون سابقه خونریزی داشتم شکمم و چند بار فشار دادن و بخیه هم نخوردم و چون بهش جا نداشت از ساعت ۴ تا هشت من پایین بودم و بهد زایمانم همراهیم اومد به من چای و خرما داد و بچه رو شیر دادم ولی چون اتاقا پر بود من بردن با بچه تو سالن و ساعت ۸ بردن بخش و شیفت شب تو زایشگاه که عوض شدن خیلی بداخلاق بودن .و هزینه زایمان رایگان بود فقط همون ۷۰۰ تومن که پول وسایلام شده بود ...پارت دو
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۲ ماهگی
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۸ ماهگی
برو بیمارستان از اونجا که اومدم بیرون زنگ زدم ماما گفتم اینجوری میگه ماما هم شروع کرد به تمسخر دکتر گفت فردا بیا زایشگاه از اونجایی که میخاستم دیگه زایمان کنم سپردم به خدا ماما هم گفت اگه الان دنیا نیاد مدفوع میکنه تو شکمت ۱۴۰۲/۱۲/۲ رفتم زایشگاه ساعت ۱۰صبح بدون درد و خون ریزی دکتر شیفت معاینه تحریکی کرد جوری معاینه کرد که همونجا افتادم رو خون ریزی شدید ولی بازم دردی نداشتم خلاصه بستری شدم و سرم فشار بهم زدن موقعه شروع درد ها انواع ورزش هارو ماما باهام کار می‌کرد خاله ام هم کنارم بود کمکم می‌کرد ساعت ۶ بعد از ظهر دومین سرم فشار رو بهم زدن دردا انقدر شدت گرفته بود که حد نداشت نیم ساعتی یک بارم معاینه میکردن معاینه ها از همه بیشتر درد داشت ساعت ۱۰ و نیم شب کیسه آبمو پاره کردن وقتی کیسه آب پاره شد از ۴ سانت یهو شدم ۶ فشار بیشتر شد ساعت نزدیک ۱۲ گفتن فول شدی سر بچه تو لگنه سریع نشستم رو ویلچر رفتم اتاق زایمان با سه تا زور محکم پسرم به دنیا اومد اون لحظه انگار همه دردا تموم شد انگار دنیارو بهم بخشیدن دیگه اصلا بخیه هارو متوجه نمیشدم فقط به صدای گریه پسرم گوش میدادم چون پرینه خیلی نازک بود باعث شد از داخل ۲۰ تا بخیه بخورم ولی از بیرون ۵ تا وزن بچه هم ۴ کیلو بود آینم بگم که به محض به دنیا اومدن پسرم زمانی که گذاشتن رو شکمم حجم زیادی مدفوع کرد اگه قرار بود به حرف دکترم باشم خدا میدونه چی میشد
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 3

رفتم داخل گفت چی شده گفتم شکمم درد میکنن گفت برو بخاب معاینت کنم خوابیدم معاینه کرد گفت چارسانت بازی و از این دستگاه های کوچیک‌گزاشت گفت ضربان قلب بچه پاینه داد زد بقیه اومدن داخل و لباسامو در اوردن و لباس بیمارستانی پوشوندن نزاشتن برگردم عقب باشوهرم خداحافظی کنم و وارد بلوک زایمان شدم ساعت یازده بود اومدن حالا کسیو نمیزارن گوشی ببره داخل من گوشیم دستم دارم بلوک زایمانو میرم بالا پایین دردامم زیاد نیست قابل تحمله میگن گوشیو بده میگم میخام زنگ بزنم ماماهمراهم بیاد زنگ زدم ماما همراهم گفتم میگن ضربان قلب بچه اومده پایین گفت الان خودمو میرسونم بعد اومدن منو از وسط بلوک زایمان جمع کردن بردنم تو ی اتاق و ان اس تی وصل کردن بهم گفتن مشکل دستگاه بوده ضربان قلب بچه درسته و استرس من کمتر شد و دردا قابل تحمل ساعت یازده نیم بود ماما همراهم اومد اتاق منو جابه جا کردن و کیسه ابو زدن و همچنان من لبخند به لب احساس درد زیاد نداشتم ولی همش احساس مدفوع داشتم با ماماهمراه ورزش میکردم که ی ربع به دوازده بود احساس فشار زیاد داشتم و همش میگفتم میخام برم دستشویی
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
مسئول بی حسیمم عوض شده بود خانم مجرد بود فامیلیش خیلی مهربون و خوش برخورد بود گفت عزیزم چون یه ربع پیش زدم نمیشه الان بزنم چون واسه خودت و بچه ضرر داره باید تا ساعت 10 صبر کنی منم دیدم چاره ای نیست تحمل کردم ولی خیلی دردام شدید شده بود خلاصه تا ساعت 10 فقط داشتم درد میکشیدم امونم بریده بود ماما هم میگفت فقط نفس عمیق بکش داد نزن منم اینقدر نفس عمیق کشیده بودم دماغم میسوخت خلاصه ساعت 10 اومدن دوباره نصف سرنگ بی حسی زدن بهم و گفت بقیشو داخل اتاق بهت میزنم همون موقع هم چنان فشار به لگنم اومده بود که احساس ببخشید مدفوع داشتم و میگفتم نمیتونم نگه دارم گفتن اشکالی نداره تا مدفوع نیاد بچه نمیتونه بیاد خلاصه دیگه مدفوعم اومد سریع اومدن گذاشتنم رو ویلچر و بردنم اتاق زایمان و آمادم کردن دکترمم اومد دیگه دست به کار شدن همزمان که زور میزدم ماما که فامیلشون عسکرزاده بود شکمم رو فشار میداد که بچه بیاد با اینکه بی حس بودم ولی اون فشار شکم رو متوجه شدم دیگه ساعت 10:30 بچه دنیا اومد و برگدوندنم تو اتاقم و برام کاچی و دمنوش آوردن که بخورم و ساعت 1 بردنم بخش که همسرم و مامانم اومدن🥲
مامان فاطمه🩷 فرهان🩵 مامان فاطمه🩷 فرهان🩵 ۱ ماهگی
میخام از تجربه دوتا زایمانم بگم.من سر دخترم ۱۲ ساعت درد کشیدم دردام میگرفت و زود ول میکرد و اینکه دهانه رحمم باز نمیشد برام سوند گذاشتن که دهانه رحمم باز شد بعد که فول شدم با ۳ تا زور دخترم بدنیا اومد وزنشم ۳۵۰۰ بود.
سر پسرم چن روز قبل زایمانم معاینه شدم کامل بسته بودم شوهرمم میترسید که رابطه داشته باشیم بلاخره یه شب به رابطه راضی شد ولی اصلا نمیشد دخول انجام بدیم خیلی سخت و دردناک بود کامل مشخص بود که بسته ام یکم به زور رابطه داشتیم روز بعدشم پیاده روی کردم همون شب به لکه بینی افتادم ساعت ۴ صبح ی درد نرمی میگرفت و ول میکرد تا ساعت ۱۱ ظهر بلند شدم رفتم حموم زیر دوش آب ولرم چن تا اسکات زدم اومدم بیرون ی درد وحشتناکی گرفت که ب شوهرم گفتم رفتیم بیمارستان معاینه ام کردن گفتن ۳ سانتی بستری کردن دردام هیلی وحشتناک بود وقتی درد میگرفت فقط اشک میریختم بعد شوهرم برام ماما خصوصی با امپول بی دردی گرفت که خیلی کمکم کرد خدایی من ساعت ۲ونیم ظهر بستری شدم ماماخصوصی ساعت ۳ اومد بهم ورزش داد ساعت ۴ونیم امپول تو رگی زدن بهم که کامل گیج شدم یهو حس زور زدن دستم داد ۴و۴۵ دقیقه پسرم با وزن ۴۱۰۰ با دوتا زور و یه جیغ خیلی محکم بدنیا اومد با اینکه دردای پسرم خیلی تند و حشتناک بود ولی خیلی راضی بودم از زایمانم برشم نخوردم دکترم ۵ تا بخیه زیبایی زد برام خواستم بگم ماماخصوصی و امپول بی دردی رو حتما بگیرین دوستان خیلی کمک میکنه
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۱ ماهگی