۱ پاسخ

مال من قیچیاشون کند بود برش نمی‌خورد سه تا قیچی عوض کرد
آخ فقط وقتی می‌میکشنش بیرون بهترین حس دنیاس خداوکیلی 😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان سید احسان مامان سید احسان ۲ ماهگی
تجربه سزارین (پارت ۱)
خب مختصر و مفید سعی میکنم تعریف کنم. من ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که بخاطر فشارم که بالا رفته بود و دفع پروتئین داشتم خیلی یهویی دکتر ختم بارداری داد و من رفتم بستری شدم برای عمل.
قبل از اینکه برم برای عمل بهم آنژیوکت زدن و سوند وصل کردن که سوند سوزش داشت ولی انقدرا هم بد نبود. بعد دیگه با ویلچر بردنم اتاق عمل. اونجا دکتر بیهوشی یه آمپول زد پایین کمرم که اونم دردش قابل تحمل بود. بعد دراز کشیدم و پاهام گرم شد که دیگه یعنی بیحس شده بودم. جلوم پرده کشیدن و شروع کردن. من دردی حس نمیکردم ولی تکون ها و کارایی که با شکمم میکردن میفهمیدم. بعد یه مدت کمی صدای گریه نی نی رو شنیدم که آوردن گذاشتن کنار صورتم و انگار آروم شد و دیگه گریه نکرد. بهترین حس دنیا بود ایشالا قسمت همه چشم انتظارا🥺
بعد حدود یه ربع که بخیه زدن و تموم شد بردنم تو ریکاوری که از اونحا تا دو ساعت بعد لرز شدید داشتم که خیلی بد بود.
بعد از تقریبا نیم ساعت هم رفتم تو بخش.
من ساعت ۷ شب عمل شدم تا ۶ صبح دیگه هیچی مایعات و غذا نباید میخوردم و همینجوری روی کمرم خوابیده بودم. اینجا برام خیلی سخت بود و حاضر بودم اون درد پاشدن بعد از سزارین رو که شنیده بودم تحمل کنم ولی فقط ازون وضعیت ثابت و تکراری خلاص بشم. تا صبح هم هیچی نتونسم بخابم و خیلی زمان کند میگذشت.

ادامه در پارت بعدی
مامان رونیا مامان رونیا ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم...
و من بالاخره بعد ۱۲ ساعت درد کشیدن جیگر گوشه امو گرفتم بغلم
۲ نصف شب دردم گرفت و ۲ و نیم ظهر ۳۰ آذرماه زایمان کردم .
بچه رو بردن وزنش کردن ۲ کیلو و ۸۳۰ بود گذاشتنش رو تختش که بالاش بخاری بود
بعد لباساشو خواستن
مادرشوهرم لباساشو داد و پرستارا پوشوندن
(موقع زایمان خیلی جیغ میزدم و گریه میکردم
همسرم خیلی ترسیده بود
وسط زایمان بهم میگفت میخوای بگم ببرنت سزارین؟
یکم فک میکردم ، میگفتم من درد زایمان طبیعی رو تحمل کردم ، دیگه نمیتونم سزارین رو هم تحمل کنم
وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه صدام قطع شده بود چون دردی نداشتم دیگه
راحت شده بودم
مادرشوهرم میگفت ، همسرم گریه میکرد که چرا صداش دیگه نمیاد ولی پرستارا خبر داده بودن که زایمان کردم)
بعد اینکه لباسای بچه رو پوشوندن دکتر شروع کرد به بخیه زدن
یه نیم ساعت چهل دیقه طول کشید
بدون بی حسی شروع کرد به دوختن
درد داشت ولی خب به اندازه ی زایمان نبود
دیگه از اون موقع قوی شدم
دست یکی از ماما ها رو گرفته بودم از درد
میگفت تحمل کن
منم میگفتم دردش هر چقدرم باشه ، قابل تحمله ، چون زایمان خیلی سخت تره
مامان 💙araz🌈 مامان 💙araz🌈 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی 🦋🥰پارت3️⃣ یادم رفت بگم ۳۹ هفته کامل بودم خب بعد ماما گفت سریع برو رو تخت آن اس تی گرفتن خداروشکر خوب بود بعد گفت پاشو بریم زایشگاه وای هر کاری میکردم نمیتونستم از درد کمرم از رو تخت پاشم بعد کمکم کردن پاشدم رو ویلچر نشستم سریع بردنم زایشگاه گفتن یه نیم ساعتی زایمان میکنی سریع لباسام در آوردن رو تخت دراز کشیدم سرم زدن آن اس تی میگرفتن و بعد گفتن زور بزن وای نمیدونم چرا اصلا نمیتونستم خوب زور بزنم🤣ماما اومد الکی گفت زور بزن بچت داره میمیره😒احمق ها آخه آن اس تی وصل بود همه چی هم خوب بود خلاصه دکترم اومدم با کمک او یه چندتا زور سزدم گفتن سر بچه اومده وای نمیدونم چرا منم هميشه میخواستم موقع ک سر بچه اومد دست بزنم به سرش🤣خلاصه تو دلم نموند دست زدم دیدم عه موهاشه راستشو بخوایین یکم ترسیدم 🤦‍♀️🤣خلاصه منو سریع بردن اتاق زایمان و اینم بگم ک دردی نداشتم اون موقع ببخشید فقط بد جور یه فشاری به مقعد و واژنم ميومد خب گفتن زور بزن دکترم هم کنارم بود وای موقع زور زدن یه جوری دستشو گرفته بودم محکم فشار میدادم فک کنم شکسته بود🤣🤦‍♀️خلاصه یه چند بار زور زدم عاقا آراز بدنیا اومد سریع گذاشتن رو شکمم 🥹بخدا ک موقع بارداری اصلا هیچ حسی بهش نداشتم ولی موقع که دیدمش 😭بهترین حس دنیا رو تجربه کردم انگاریهمهخوشحالی دنیا رو بهم داده بودن 🥹🫀❤️الهی من فدات بشم عشقم آراز جان ساعت .۱:۱۰ با وزن ۳۲۰۰ قد ۵۰ خلاصه بعد هم گفتن یکم سرفه کن جفت بیاد سرفه کردم جفت اومد بعد بخیه زدن هر چقدر گفتم چندتا بخیه زدین گفت بخیه ک نمیشماریم🤣آخه منم میخواستم بدونم ک چندتاست موقع افتادن بفهمم که همش اوفتاده یا ن خلاصه نگفتن بعد رفتیم بخش ساعت ۱۰ شب هم ترخيص شدیم 🥹رفتیم خونه‌مون 🥲🌈
مامان یونس مامان یونس ۴ ماهگی
مامانای عزیز امروز وسرمو ختنه کردم وای که نگم چقدره بده 🥲💔بچم هلاک شد ازبس گریه کرد از تجربیاتم بخام بگم اینکه دکترش بد نبود اول پماد بیحسی زد که وقتی با سوزن بی حسی زو تزریق میکنن درد کمتری داشته باشه ولی وقتی میخاستن آمپول بی حسی تزریق کنن کلی بچم گریه کرد جوری که منو همسرمم داشتیم اشک میریختیم برای بعد زیر پوستش خیلی عفونت جمع شده بود که دکترش گفت برای همیناس بچه رشد نمیکنه و گریه میکرد خلاصه که بعد چندتا بخیه بی حسی رفت پسرم دوباره شروع کرد ب گریه و همسرم ب دکتر گفت باز بی حسی بزن و وقتی بی حسی تزریق می‌کرد دوبرابر گریه میکرد وقتی با بی حسی آروم تر میشد خلاصه از تجربیاتم بگم اینه قبل از شروع ختنه یعنی نیم ساعت قبلش بهش استامینوفن بدین و ۱۵دیقه تا ۲۰دیقه قبلشم شیر بدین ک شمکشم سیر باشه ضعف نکنه از گریه و حتمن شیر براش درست کنیم حین عمل بدین بخوره و با بچتون کلی حرف بزنید خیلی تاثیر داره روی آروم شدنش و آخرین موردم اینکه حلقه بندازین براش من خودم براش بخیه زدم خیلی طول کشید و بچم اذیت شد ولی حلقه زود تموم میشه و بچه کمتر اذیت میشه
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
پارت چهار
ساعتای نزدیک ۲۱ دیگه فول شدم و زنگ زدن به دکترم
وای که دکترم اومد چهرشون سرشار از ارامش بود برام
دیگه هعی گفتن زور بزن منم زور میزدم. جیغ
اکسیژن بچه افتاد پایین از جیغام بخاطر همین وصل کردن بهم و زور زدم و دختر نازم به دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم و من عاشقش شدم
بردنش برای اندازه گیری و منم چندتا سرفه کردم که جفت بیاد بیرون رحمم حسابی خونریزی داشت چون اوایل بارداری مارژینال بود جفتم همش دراز کش بودم بره بالا و خب اندازش بزرگ شده بود
بخیه هامو زدن اما من خیلیییی درد داشتم
رفتم دسشویی با کمک بهیار ها و دخترمو اوردن شیر دادمش
ماماهمراهم تا اولین شیردهی موندن بعد رفتن
دردام خیلی زیاد بود چون رحمم حسابی دیگه قرمز کرده بود
رفتیم بخش و من شیر نداشتم از سینه هام هرچی فشار میدادم هیچی نمیومد با کلی فشار چند قطره چیزی اومد و بعدش همش قطره های خونی
پیام دادم به مامایی که تو دوران بارداری رفتم پیشش
و راهنماییم کرد که قطره شیرافزا عرق رازیانه و عرق شنبلیله بخورم اینا رو خوردم تا کم کم راه افتاد
ولی بااینحال هعی میگفتم همراهم سینه هامو فشار و ماساژ بده درد داشت اما نمیخواستم دخترم گرسنه بمونه
دوبار بهش شیرخشک داد مامای بخش و من گریه بود که میکردم
خداروشکر بعدش راه افتاد و شیرخودمو دادم ولی تا اخر روز ۱۵ ابان هعی قطره های خونی میومد بعد راه افتاد
این بود ازتجربه بدون امپول فشار و بدون بی حسی و با زورهای خودم خخخ
سوال بود بپرسید تونستم جواب میدم خیلی خلاصه کردم
مامان Karen💙 مامان Karen💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۶
پرستاره اومد کمکم کنه که راه برم اول سوند رو باز کرد و بعد با سختی از رو تخت اومدم پایین به شدت بخیه هام میسوخت
به زور چند قدم برداشتم و حس میکردم دستشویی دارم رفتم تو توالت نشستم اما گلاب به روتون دستشوییم نمیومد
از درد زیاد نمیتونستم از رو توالت پاشم به زور پاشدم در رو که باز کردم فشارم افتاد داشتم میلرزیدم آبجیم دستمو گرفت رفتم رو تخت که چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع گرفتم
اون لحظه بدترین قسمتش بود هی اوق میزدم و با هر اوقی که میزدم حس میکردم بخیه هام داره پاره پاره میشه گریه میکردم و به آبجیم میگفتم بگو پرستار بیاد درد دارم الان بخیه هام پاره میشه بگو بیاد یه کاری کنه..
رو تخت دراز کشوندنم حالت تهوعم رفت خداروشکر اما از ترس اینکه دوباره تهوع نگیرم هیچی نمیخوردم
پرستاره میگفت واسه اینکه نفخت خوب بشه راه چاره ش راه رفتنه که من اصلا با اون وضعی که پیش اومد نمیتونستم راه برم
اون شب تا صبح درد کشیدم و تنها چیزی که باعث میشد دردا رو تحمل کنم پسرم بود که ساکت و آروم کنارم خوابیده بود حتی یه ثانیه هم گریه نکرد و باخودم میگم خداروشکر با اون شرایط حداقل بچم آروم بود..
صبح دوباره پاشدم برم دستشویی که دوباره همون اوضاع دیشب پیش اومد و با گریه میگفتم کاش سزارین نمیشدم کاش همون طبیعی دنیا میاوردم بچمو..
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
دیگه کم کم دیدم داره حالم بد میشه که دیدم پرستار زود سرم وصل میکنه و میگه فشارش ۵ شده تا گفت خوبی خانوم گفتم نه تپش قلب دارم خیس عرق شدم سرمو به پهلو خوابوند گفت الان خوب میشی ساعت روبه رو می بود دقیقا ساعت ۳ و ۱۳ دقیقه بود که صدای دخترم اومد نه مثل بقیه بچه ها گریه کنه فقط چندتا ناله کرد دیگه پرستار آوردش صورتشو گذاشت روی لپم که بهترین لحظه دنیا بود برام دیگه دکتر خودش خداحافظی کرد و رفت پرستار شروع کرد به بخیه کردن تموم که شد بردنم ریکاوری ساعت ۴ بود خیلی لرز گرفته بودم هرچی میگفتم سردمه میگفتن نه از داروهاس اومدن شکمم و ماساژ دادن شوهرمو صدا زدن منو گذاشتن روی تخت همون لحظه هی شوهرم می‌گفت پتو بندازین روش از داره هی اوناهم میگفتن دخالت نکن آقا منو بردن بخش شوهرم خداحافظی کرد و رفت بعد دو ساعت دخترمو آوردن پرستار گفت خدا به تو و دختر زندگی دوباره داد ولی دخترم تموم ناخن هاش کبود شده بود ساعت ۱۱ شب بود که اومدن سوند رو کشیدن لباسامو عوض کردن با کمک مادرم بلند شدم راه رفتم پمپ درد نداشتم فقط دوتا شیاف گذاشتم خدارو شکر دردی آنچنان نبود که نتونم تحمل کنم همیشه دکتر رمضانی رو دعا میکنم که واقعاً یک فرشته بود برام