داستان بارداری و زایمان پارت چهار

دوباره یه خانم دکتر اومد و معاینه تحریکی کرد و قرص زیرزبونی گذاشتن برام و یه سرم وصل کردن ولی سرمه بسته بود
به منم گفتن میخوای پاشی راه بری پاشو ما کاریت نداریم
منم پاشدم رفتم شروع کردم ورزش کردن وسط بلوک زایمان😂
دیگه با همه کادر اونجا دوست شده بودم هم بخاطر اینکه سنم پایین بود ازم خوششون اومده بود و هم سر اینکه از اینستا سر در میاوردم و از همین طریق دوستی گوشیمم موفق شدم از شوهرم بگیرم🤣 تازه پاشده بودم رفته بودم جلو در بلوک زایمان وایستاده بودم با شوهرم گپ میزدم😂😂 میگفت کی زایمان میکنی میگفتم تا صبح زایمان میکنم نگران نباش😆

هنوز هیچ دردی نداشتم خودم برا خودم راه میرفتم ورزش میکردم دستشویی میرفتم و هر از گاهی دکتر مقیم بیمارستان میگفت بیا معاینت کنم و نوار قلب تینا رو بگیرم که به دکترت گزارش بدم
که اگه چهارسانت شدی ماماهمراهت بیاد بالاسرت
ساعت ده دقیقه مونده به یازده دیدم ماماهمراهم زنگ میزنه برداشتم گفت فاطمه سه سانت شدی؟ گفتم نمیدونم ولی فکر کنم اخرین بار معاینه کرد گفت سه فینگر کامل نشنیدم گفت پس خودم زنگ میزنم بیمارستان فقط اینکه من شماره کارت میفرستم هزینه اسنپو بزن دارم میام
گفتم باشه دیگه همون لحظه هزینه اسنپو زدم و اونم ده دقیقه یا یک ربع بعدش رسید

ماماهمراهم که اومد انرژی بیشتری گرفتم حس کردم بالاخره یه اشنای قدیمی اومده پیشم😄

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان تینا مامان تینا ۵ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت2
دوباره معاینه کردن گفتن همون 3 سانتم و سر بچم فیکس نشده شناوره و آمپول فشارو با دوز پایین وصل کردن دوباره صبحانه خوردم و شروع کردم ورزش کردن، یه ساعت بعدش ماماهمراهم با همسرم اومدن پیشم، ورزش برای پایین اومدن سر بچه بهم میداد، کم‌کم احساس کردم دردام منظم شده، دوباره اومدن برای معاینه که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و شده بودم 4سانت، بعد بازم شروع کردیم ورزش کردن که بالا آوردم، چند بار پشت هم بالا آوردم یعنی هرچی میخوردم تقریبا ده دقیقه بعدش بالا میوردم دیگه خیلی بی‌جون شده بودم یکم دست و پام میلرزید، خودم خواستم برم توی وان، وانو پر کردن رفتم توش اما برام اصلا خوب نبود حس میکردم دردام بیشتر شده توش، یکم توی آب ورزش کردیم که دیگه به ماماهمراهم گفتم من نمیتونم خیلی ضعف دارم، دارم از خواب میمیرم، یکمم با اون همه درد توی وان خوابم برد، از آب اومدم بیرون حس زور داشتم خوشحال شدم گفتم حتما کلی پیشرفت کردم که معاینه کردن و 5سانت بودم، یکم داشتم ناامید میشدم دیگه، همون موقع عامل مامام اومد گفت بذارین منم معاینه کنم یکم معاینه تحرکیم کرد که دردش خیلی بود خونم میومد، دوباره پاشدیم به ورزش کردن ولی واقعا کم آورده بودم همش بالا میوردم و خیلی ضعف داشتم درخواست اپیدورال دادم که ماما گفت بذار بازم معاینه کنم اگر پیشرفت داشتی حیفه اپیدورال بگیری، معاینه کرد انگار دستش سبک بود😂😂 شده بودم 8سانت
مامان تینا مامان تینا ۵ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت شش

شوهرم اومد ماساژم داد دستمو گرفت یذره سوالای چرت و پرت ازم پرسید😂

من تکنیک تنفس رو کاملا رعایت میکردم و شوهرم چون براش عجیب بود ازم میپرسید الان که اینجوری نفس میکشی چه اتفاقی داره میفته؟
فکر کنین تو اوج دردام بهش میگفتم وایسا تموم شه بهت توضیح میدم

انقباضم که تموم میشد میگفتم اون لحظه من دردم شروع میشه و انقباض دارم 🤣

کلاس درسی بود برای شوهرم😀

از چهارسانت تا پنج سانت یمقداری طولانی شد و دردا داشت کلافم میکرد جوری که تو دلم میگفتم به ماماهمراهم بگم پشیمون شدم میخوام سزارین کنم بعد میگفتم نه ولش کن این نهایتش چهارپنج ساعت درد کشیدنه ولی سزارین بعدشم درد داری

دیگه ماماهمراهم میخواست معاینم کنه بنابراین شوهرمو بیرون کرد
معاینه کرد و من همچنان چهارسانت بودم
دیگه گفت فاطمه میدونم درد داری ولی تحمل کن من معاینه تحریکی کنم که پیشرفت کنی
معاینه تحریکی کرد من همون لحظه سریع پنج سانت شدم و به ثانیه نکشید شش سانت شدم
دوباره پاشدم شروع کردم ورزش کردن
یه انقباضم که رد شد هی گفتم ریحانه (ماماهمراهم ) میخوام برم دستشویی گفت الان وقتش نیست
دیدم نه نمیتونم تحمل کنم گفتم ریحانه من واقعا باید همین الان برم دستشویی

گفت تو خیلی حس زور داری بخواب ببینم چند سانتی
خوابیدم معاینه کرد گفت فاطمه خیلی عالی پیشرفت کردی ۹ سانتی الان وقت زور زدنت نیست
زور بزنی دهانه رحم‌ سفت میشه زایمانت سخت میشه
مامان الوین مامان الوین ۴ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان تینا مامان تینا ۵ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت هفت

همون دراز که کشیده بودم ماماهمراهم ضربان قلب تینارو میخواست چک‌کنه سه چهار تا انقباض داشتم که انقدر حس زور زدن توم زیاد بود که نمیتونستم واقعا خودمو کنترل کنم که زور نزنم و ماماهمراهم التماسم میکرد که جلوی خودمو با تکنیک تنفس بگیرم و زور نزنم
هی میگفت فاطمه تو تا اینجا پیش اومدی بخاطر دخترت که اونم داره تحمل میکنه توهم تحمل کن
تازه ۹ سانت که شدم زنگ زد دکترم بیاد
دکترم یجوری زود رسید که انگار کوچه بغلی بود😂

منو بردن تو اتاق زایمان
دکترم اومد گفت فاطمه شوهرت جلوی در خوابش برده بیدارش کنم؟
من تو همون حال گفتم نه ولش کن از صبح سرکار بوده خسته اس
الان میگم من چقدر بفکر این بشرم که وسط زایمانمم بفکر خستگی اونم😂
یهو دیدم ژولیده پولیده شوهرم از سر و صدای کادر بیمارستان بیدار شده اومده تو اتاق

اومد بالاسرم وایستاد و دکترمم گفت هر موقع انقباضت شروع شد بهم بگو بعد زور بزن
انقباضم شروع شد و شروع کردم زور زدن
خودم متوجه میشدم خیلی از ته دل دارم زور میزنم😂
شوهرمم بالاسرم وایستاده بود میدید دکتر تشویق میکنه افرین زور بزن و اینا
اونم شروع کرده بود میگف افرین افرین زور بزن داره میاد🤣
بودن شوهرم و ریحانه(ماماهمراهم) و دکترم توی بیمارستان خیلی خوب بود احساس تنهایی نمیکردم چون از قبل میشناختمشون

دومین یا سومین زورم بود که دکترم گفت میخواستم برش نزنم ولی اگه یذره نزنم بچه در نمیاد
خلاصه بی حسی رو زد و من اصلا نفهمیدم که کی برش زد
با انقباض بعدیم نصف کله تینا اومده بود بیرون و اون تایم بین انقباضا دست منو گذاشته بودن رو کله تینا میگفتن ببین چیزی نمونده یه زور خوب دیگه بزنی بدنیا میاد
مامان آتوسا💕 مامان آتوسا💕 ۶ ماهگی
پارت ۲ #
رسیدم بیمارستانو شرایطمو به مامای بخش توضیح دادم اونم گفت باید معاینه بشی منم که به شدت از معاینه میترسیدم با اینکه قبلشم یه دوباری معاینه شده بودم ولی خب بازم ترس داشت..‌
وقتی معاینه کرد با تعجب بهم نگاه کرد گفت تو اصلا کیسه آب نداری بعد یه مامای دیگه رو صدا کرد اونم اومد معاینه کرد همین حرفو زد بازم با اینکه دیده بودن کیسه آب ندارم منو فرستادن دنبال آمنیوشور که تست بگیرن
به بدبختی تستو پیدا کردم بردم بالا برام گذاشتن مشخص شد که کیسه اب ندارم ان سی تی به شکمم وصل کردن ضربان قلب بچه خوب بود ولی چون حرکاتش کم بود بهم گفتن بستری میشی ولی چون از روز قبل نشتی کیسه آب داشتی فقط ۴ ساعت فرصت داری طبیعی زایمان کنی و اگه از ۴ ساعت بگذره سزارین میشی و اگه خودت بخوای طبیعی زایمان کنی باید امضا کنی که تمام عواقبش به گردن خودته
خلاصه که خودم رفتم پایین تشکیل پرونده دادم بعد زنگ زدم به شوهرم که وسایلای بچه رو بیار طفلک تعجب کرده بود نمیدونست که رفتم بیمارستان😂
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۳ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان آرین مامان آرین ۶ ماهگی
*تجربه زایمان🤱 ۱*

۳۸ هفته بودم که رفتم پیش دکترم و بهم نامه زایمان طبیعی داد برای بیمارستان تاریخ هم ۴۰ هفته میشد ۱ مرداد
منم به هوای اینکه میخوام زایمان طبیعی کنم رفتم جیم بال گرفتم و ورزش میکردم و از پله ها بالا پایین میرفتم که دهانه رحمم رو نرم و باز کنم
هر روز انتظار میکشیدم که دردم بگیره ولی هیچ اتفاقی نمیفتاد
۳۱ تیر زنگ زدم به منشی دکترم که فردا ۴۰ هفته ام میشه چیکار کنم گفت اگه دردت نگرف فردا برو بیمارستان که معاینه بشی و nst بگیرن ازت
منم فردا صبح که بیدار شدم شروع کردم به ورزش کردن تا دردم شروع بشه تا شب صبر کردم ولی بازم دردی نداشتم
ساعت ۹ شب با مامانم و همسرم رفتیم بیمارستان( بنت الهدی مشهد ) ولی از شانس من همون شب شلوغ بود و نذاشتن کسی از همراها بیاد بالا و بقیه توی لابی منتظر بودن
من رفتم داخل و مشخصات گفتم و دراز کشیدم تا nst بگیرن ازم
حدود یه ساعتی طول کشید بعدش مامائه اومد دهانه رحمم رو چک کنه که گفت دو سانت بازی😳 ولی من هیچ دردی نداشتم هیچی هیچی
مامائه گف احتمالا تحمل دردت زیاده که نفهمیدی
بعدش گف پاشو که ببریمت تو زایشگاه پا شدم حس کردم یه مایع گرمی ازم میاد بیرون دیدم خون خالصه قرمز قرمز
خلاصه لباس زایشگاه رو پوشیدم و به شوهرم هم گفتم وسایل و کیف لوازمی که آماده کرده بودم رو از خونه بیاره چون انتظار نداشتم بمونم زایشگاه با خودم نیاورده بودم🤦‍♀
رفتم تو زایشگاه و انژیوکت وصل کردن و آزمایش خون گرفتن و اینا مامائه اومد گفت دکتر شیفت شب میگه دوباره ازت nst بگیریم
بقیه 👈 تجربه زایمان 🤱۲
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان هلنا مامان هلنا ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 3

رفتم داخل گفت چی شده گفتم شکمم درد میکنن گفت برو بخاب معاینت کنم خوابیدم معاینه کرد گفت چارسانت بازی و از این دستگاه های کوچیک‌گزاشت گفت ضربان قلب بچه پاینه داد زد بقیه اومدن داخل و لباسامو در اوردن و لباس بیمارستانی پوشوندن نزاشتن برگردم عقب باشوهرم خداحافظی کنم و وارد بلوک زایمان شدم ساعت یازده بود اومدن حالا کسیو نمیزارن گوشی ببره داخل من گوشیم دستم دارم بلوک زایمانو میرم بالا پایین دردامم زیاد نیست قابل تحمله میگن گوشیو بده میگم میخام زنگ بزنم ماماهمراهم بیاد زنگ زدم ماما همراهم گفتم میگن ضربان قلب بچه اومده پایین گفت الان خودمو میرسونم بعد اومدن منو از وسط بلوک زایمان جمع کردن بردنم تو ی اتاق و ان اس تی وصل کردن بهم گفتن مشکل دستگاه بوده ضربان قلب بچه درسته و استرس من کمتر شد و دردا قابل تحمل ساعت یازده نیم بود ماما همراهم اومد اتاق منو جابه جا کردن و کیسه ابو زدن و همچنان من لبخند به لب احساس درد زیاد نداشتم ولی همش احساس مدفوع داشتم با ماماهمراه ورزش میکردم که ی ربع به دوازده بود احساس فشار زیاد داشتم و همش میگفتم میخام برم دستشویی