#قسمت اول #تجربه زایمان
امروز بعد از گذشت ۵۰ روز از تولد دختر نازم دوباره به گهواره برگشتم تا از تجربه زایمانم براتون بگم .
دکتر برای ۱۴ اردیبهشت بهم نامه سزارین داده بود و گفت ساعت ۶.۳۰ صبح بیمارستان باشم . از اونجایی که همسرم خیلی استرس داشت ما ساعت ۶ نشده بیمارستان بودیم 😅 من رفتم داخل زایشگاه و بقیه بیرون موندن . لباسام رو در آوردم و تحویل همراه هام دادن و لباسای بیمارستان رو پوشیدم . بلافاصله هم سوند وصل کردن بهم . اونطور که تعریف میکردن سخت نبود فقط باید شل میکردی تا راحت انجام بشه. به اینجای ماجرا که رسیدم دیگه قضیه جدی شده بود برام 😂برای منی که تا حالا پام به بیمارستان باز نشده بود همه چیز جدید بود ولی به طرز عجیبی زیاد استرس نداشتم 😅😅 بعدش یه خانوم پرستاری اومد بعد از سه بار پاره کردن رگم آنژیوکت وصل کرد 😐 و به آنژیوکت هم یه سرم که نمیدونم چی بود وصل کردن . بعدش سرم و کیسه ادارم رو دادن دستم و گفتن بشین و منتظر باش 😂 حالا قضیه باحالی که اینجا پیش اومده بود اینه که من همش سعی میکردم ادرارم رو نگه دارم و کاری نکنم ، گلاب به روتون نگو کیسه ادرارم پر بود 😂 یعنی باید بگم بعد از وصل شدن سوند دیگه اختیار دست ما نیست من اینو نمیدونستم شاید جالب باشه براتون 😂 خلاصه من منتظر بودم تا دکترم بیاد و منو ببرن اتاق عمل . تا اینجای داستان ساعت حدود ۸ شده بود و من توی زایشگاه منتظر بودم 😏
ادامه داستان تاپیک بعدی 😅

۳ پاسخ

14 اردیبهشت که هنوز نیومده😂

فک کنم منظورت 14 اسفنده، 😄

۱۴اردیبهشت ک تایم زایمان منه ک هنو نیومده

واای اره من میگفتم این همه ادرار داشتمو نمیدونستم هر یک ساعت پر میشد😂

سوال های مرتبط

مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۸ ماهگی
مامان مَهَند👼🏻 مامان مَهَند👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
هشتِ هشت (سی و هشت هفته و چهار روزم شده بود ) ساعت پنج صبح بیدار شدم منو همسرم و مادر آماده شدیم که بریم برای بیمارستان ساعت شیش رسیدیمو بعله بیمارستان شلوغ بود و قبل من چند نفر پرونده سازی کرده بودن....خلاصه نشستیم تا همسرمو صدا زدن همه مدارک بارداری از آزمایش ها سونو ها برگه بستری که دکتر داد و برگه دکتر بیهوشی و تحویل پذیرش دادیم
بیمه ما تامین اجتماعی بود بیمارستان همون لحظه پونزده میلیون گرفت بعد همسرمو فرستادن رفت گان اتاق عمل خرید ازشون هفتصد تومن بعدش رفت لباس منو یه پک برای بچه خرید فکر کنم چهارصد تومن....😶‍🌫️
منو همسرمو‌فرستادن طبقه چهارم یه سری برگه امضا زدیم من رفتم تو اتاقم همسرمو فرستادن پائین که مادرم بیاد پیشم بمونه....
لباسمو عوض کردم انژوکت برام وصل کردن یه ظرف نمونه ادرار دادن گرفتم‌ بعدش ینفر اومد که جای عمل و شیو کنه خودمم انجام داده بودم ولی مثل اینکه حتما برای همه انجام میدن...
آخ که لحظه سوند وصل کردن رسید😱
به پرستار گفتم که خیلی میترسم ولی با حرفاش آرومم کردو بهم گفت برات ژل میزنم که دردت نیاد...دروغ گفت ژل نزد فقط برای اینکه نترسم گفت🤣 ولی خب منم گول خوردم بهم گفت نفس عمیق بکش برام سوند و وصل کرد ولی خدایی اون چیزی که تعریف میکردن نبود من از اتاق عمل نمیترسیدم ولی از سوند میترسیدم انقدر که همه ازش هیولا ساخته بودن...سوند اصلا درد نداره فقط باید شل کنی و نفس عمیق بکشی...یه سوزش خیلیییییی کم داره که قابل تحمل اصلا نترسین😌
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت دوم #تجربه زایمان
دکتر هر کس میومد و مریضش رو صدا میکردن و میبردن اتاق عمل . نوبت من که شد یه ویلچر اوردن یه ملحفه دادن دستم و یه شنل هم انداختن روم و از زایشگاه خارج شدم . رفتم بیرون دیدم همراه هام منتظرمن 😅 دسته جمعی با هم دیگه رفتیم سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه بالا اتاق عمل ( من روی ویلچر نشسته بودم و خدمه بیمارستان هل میداد ) خلاصه که من وارد اتاق عملی که همیشه توی فیلما میدیدم و ورود همیشه بهش ممنوع بود شدم 😂 اصلا اون داخل یه دنیای دیگه ای بود 😂 شلووووغ و پر از اتاق هایی که هر کس به دلیلی توش عمل میشد 😅 یه نیم ساعتی هم اینجا منتظر نشستم تا اینکه صدام کردن و یه تخت آوردن تا روش دراز بکشم . با همون تخت رفتم توی اتاقی که قرار بود توش عملم کنن . اونجا دو تا از دستام رو به دو طرف باز کردن و به هر کدوم ی چیزایی وصل کردن بعد دکتر بیهوشی اومد و ازم یه سری سوال پرسید مثلا میخواست حواسم رو پرت کنه 😅😏 مثلا خونمون کجاست و چیکار میکنم و اینا 😂 خلاصه که بعدش دکترمم اومد و ازم خواستن که بشینم تا بیحسی رو تزریق کنن . دکترم دستام رو گرفته بود منم دستاش رو محکم گرفته بودم واقعا دیگه استرس داشتم اما شاید باورتون نشه فرو رفتن سوزن رو در حد یه ثانیه حس کردم و تموم . با خودم میگفتم یعنی واقعا زد ؟!؟! همین ؟! پس چرا درد نداشت 😂 یعنی در حدی که از آدم خون میگیرنم درد نداشت خداروشکر با خودم گفتم خب این مرحله هم به خیر گذشت😅
مامان کنجد🍓 مامان کنجد🍓 ۶ ماهگی
تجربه سزارین (۱):
بالاخره بعد از ۲۴ روز وقت کردم بیام و از تجربه زایمانم بهتون بگم
سعی میکنم نکته های مهمی که واقعا کمک کننده هست رو بگم که مفید باشه براتون
اول اینکه اگه هزینه ی ذخیره بند ناف رو دارید این کار رو حتما انجام بدین چون واقعا من با دکتر که صحبت کردم مثل یک معجزه میمونه
خب بریم سراغ روز زایمان من
صبح زود ساعت ۷ رفتیم بیمارستان با همسرم و خالم و مامانم و پرونده تشکیل دادیم و لباس پوشیدم و سرم وصل کردن بهم
یک ساعت بعد نوبت من بود که برم اتاق عمل
خداروشکر بدون استرس رفتم و روی تخت دراز کشیدم خانومایی داخل اتاق عمل بودن تند تند همه کارامو انجام دادن از وصل کردن سرم و فشارخون و سوند و اینکه دائم باهام صحبت میکردن که حواسم پرت شه و استرس نداشته باشم که واقعا هم موثر بود
بعد دکتر بیهوشی اومد و من بی حسی از کمر داشتم و بی حسی رو از نخاع تزریق کردن و خوابوندن منو
پرده ای جلوم وصل کردن و دکتر عمل رو شروع کرد کل عمل ۲۰ دقیقه فکر کنم طول کشید وقتی فسقلی رو نشونم دادن خیلی لحظه ی عجیب و قشنگی بود
بعد از اون منو بردن ریکاوری
اینم بگم که بی حسی از کمر که میگیرین یکم روی هوشیاریتون هم تاثیر می‌گذاره یعنی همش حس خواب آلودگی دارین و گیج میزنین
خلاصه بعد از اینکه بچه رو آوردن و شیر خورد منو بردن بخش
وقتی می‌خوان جابجاتون کنن از روی برانکارد روی تخت یکم درد دارین
بعد از اون یکم خوابیدم و بیدار شدم به بچه شیر دادم
من اصلا نمیتونستم پهلو به پهلو شم و جابجایی فوق العاده سخت بود برام
با اینکه پمپ درد گرفته بودم و شیاف میگذاشتم اما تا روز بعد خیلی درد داشتم
اما باید قوی باشین و صبور
(ادامه رو پارت بعدی مینویسم)
مامان ملورین مامان ملورین ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان عطیه سادات مامان عطیه سادات ۵ ماهگی
سلام قسمت ۱
تجربمو میخام از سزارین براتون بگم
ساعته ۶ صبح روز عیدقربان دکترم گفته بودکه بیمارستان صدیقه زهرا باشم که ۷ عملم کنه بعد۶ صبح باهمسرم وخواهرم رفتیم بیمارستان زایشگاه بله مسئوله شیفتش خواب بودوقتی زنگو زدیم دروباز کردو مارو راه داد داخل مدارک وسونوها رو گرفت فرم داد پر کردم و لباس بهم دادن پوشیدم یه نمونه ادرارم ازم خواستم بعدش منو بردن یه اتاق دیگه یه سوند بهم وصل کردن که خیلی درد داشت و میسوخت انزیوکت به دستم وصل کردن بعدش ان اس تی گرفتن و خون گرفتن و منتظر موندم تواتاق تااومدن بهم گفتم بلند شم بریم براعمل تادمه دراتاق باپا اومدم بعدم نشستم رو ولیچر از دره زایشگاه اومدیم بیرون ابجی و همسرمو دیدم عینکمو دادن به همسرم هرچی گفتم بذارید عینکمو بذارم بدونه عینک نمیتونم ببینم قبول نکردن همسرمو که دیدم گریه کردم و رفتیم تواتاق عمل اونجا صدای دکترم و یه اقایی میاد دارن صحبت میکنن ازم فاصله داشتن براهمین قیافشونو واضح نمیدیدم بعد اومد جلو سلام علیک کرد گفتم دکتر اینا نذاشتن من عینکمو بیارم براهمین شمارو اصلا از دور نشناختم بعد یه پرستار دوباره اسموفامیلمو پرسید دکتره بیهوشی یه اقایی بود خودشو معرفی کرد بعد با ولیچر بردنم تا کناره تخت و بهیار بهم گف که بخوابم رو تخت و کمکم کرد که بشینم رو تخت بعد گف نه نخواب تا دکتر بیاد بیحسی بزنه بعدش پشتمو ضد عفونی کردن قبلش بهم گف یکم شاید سرد باشه نگران نباش ضدعفونیه بعد یه پرستارش که همون اول خودشو معرفی کرد یه سمته تخت وایستاده بود دستمو گرفته بود یه بهیارم اونوره تخت وایستاده بود دستمو و کمرمو گفت بود یه جور حائل که تکون ندم خودمو دیگه پشتم خنک شد صد عفونی کردن بعد دکتره بیهوشی مهره های ستون فقراتمو دست زد
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_سزارین
سلام، من تجربه زایمانم رو میگم ولی نمی گم خوب بود یا بد که کسی جبهه نگیره. چون واقعا خوب یا بد بودن زایمان به حال روحی خودت تو اون روزا هم بستگی داره. عصر رفتم مطب دکتر و برای فردا صبح بهم نامه بستری داد گفت ۸ صبح میام برا عملت شب شام سبک بخور از ۱۲ شب هم هیچی نخور من چون معده درد داشتم ازش پرسیدم که گفت صبح روز عمل یه قرص رو با مقدار خیلی کمی آب بخور. همون روز رفتم و تشکیل پرونده دادم که صبح فرداش کارم کمتر طول بکشه. تمام شب هم بیدار بودم و به مشکلاتم فکر میکردم. ۵ صبح بلند شدم و وسایلم رو چک کردم. ۷ و نیم رسیدم بیمارستان‌ آنژیوکت و سوند رو وصل کردن. رفتم اتاق عمل. دکترم خیلی خوش برخورد و آن تایم بود.‌ راجع به آمپول بی حسی نگران بودم. به هر حال اولین تجربه بود. قبلا دیده بودم ولی برای خودت فرق میکنه. یه درد کوچولو داشت. همزمان برام آمپول ضد تهوع رو مستقیم به آنژیوکت تزریق کردن. وقتی تزریق بی حسی تموم شد دکتر ازم خواست پام رو بلند کنم و نتونستم. آروم آروم از نوک پام به سمت کمر و بعد کمرم تا بالای معدم گرم و بی حس شد. به من گفتن گردنت رو تکون نده ولی من چند بار خواستم بالا بیارم. که گفتن الان رفع میشه نگران نباش. عمل رو شروع کردن. نمیدونم چقدر طول کشید. حین عمل قلبم خیلی سنگین شده بود و احساس سوزش میکردم. ضربان قلبم رو کاملا حس میکردم. توی دور لامپی فلزی دست جراح رو میدیدم و یادم نمیاد چی گفتم که برام ماسک اکسیژن گذاشتن که از استرسم کم بشه. بعد از عمل رفتم اتاق ریکاوری و تا زمانی که فشارخونم نرمال بشه و تخت خالی تو بخش زنان پیدا بشه اونجا موندم. خود زایمان خیلی اتفاق سنگین و بزرگی نبود. ادامه اش رو توی پست بعد میگم.
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
سلام وقت بخیر امروز خواستم تجربه زایمانم رو بگم من سزارین اولی بودم و از هفت ماهگی آنزیم کبدم بالا می‌رفت که تا نه ماهگی باقرص نرمال شد ولی سزارین رو انتخاب کردم وبیمارستان دولتی دکترم سزارین انجام دادم ساعت 7 صبح 28 تیر بیمارستان رفتیم تا تشکیل پرونده بدیم ساعت 9 شد برام سوند گذاشتن برام سخت بود از تجربه اینه که قبل سوند سرویس نرین برام سخت بود واز اونجایی که خواهرم کادر درمان بود خیلی هوامو داشتن ساعت 9/۳۰اتاق عمل رفتم وعملی رو شروع کردن وقتی صدای دخترم رو شنیدم گریه میکردم خیلی خوشحال بودم صورتش رو کنار صورتم گذاشتن بوسش کردم وخداروشکر کردم که این لحظه رو دیدم واز یکطرف هم احساس سبکی تو شکمم رو کردم برام پمپ درد گذاشتن وتو ریکاوری دخترم رو کنارم گذاشتن خیلی لحظه خوب و نابی بود ساعت 12 ظهر بخش انتفال دادن تا شب هیچی نخوردم زیاد درد نداشتم سوند رو که درآوردن بهم گفتن سرویس بری به کمک خواهرم سرویس رفتیم وفردا مرخص شدم خداروشکر میکنم که این لحظه رو خواستم بنویسم