سلام قسمت ۱
تجربمو میخام از سزارین براتون بگم
ساعته ۶ صبح روز عیدقربان دکترم گفته بودکه بیمارستان صدیقه زهرا باشم که ۷ عملم کنه بعد۶ صبح باهمسرم وخواهرم رفتیم بیمارستان زایشگاه بله مسئوله شیفتش خواب بودوقتی زنگو زدیم دروباز کردو مارو راه داد داخل مدارک وسونوها رو گرفت فرم داد پر کردم و لباس بهم دادن پوشیدم یه نمونه ادرارم ازم خواستم بعدش منو بردن یه اتاق دیگه یه سوند بهم وصل کردن که خیلی درد داشت و میسوخت انزیوکت به دستم وصل کردن بعدش ان اس تی گرفتن و خون گرفتن و منتظر موندم تواتاق تااومدن بهم گفتم بلند شم بریم براعمل تادمه دراتاق باپا اومدم بعدم نشستم رو ولیچر از دره زایشگاه اومدیم بیرون ابجی و همسرمو دیدم عینکمو دادن به همسرم هرچی گفتم بذارید عینکمو بذارم بدونه عینک نمیتونم ببینم قبول نکردن همسرمو که دیدم گریه کردم و رفتیم تواتاق عمل اونجا صدای دکترم و یه اقایی میاد دارن صحبت میکنن ازم فاصله داشتن براهمین قیافشونو واضح نمیدیدم بعد اومد جلو سلام علیک کرد گفتم دکتر اینا نذاشتن من عینکمو بیارم براهمین شمارو اصلا از دور نشناختم بعد یه پرستار دوباره اسموفامیلمو پرسید دکتره بیهوشی یه اقایی بود خودشو معرفی کرد بعد با ولیچر بردنم تا کناره تخت و بهیار بهم گف که بخوابم رو تخت و کمکم کرد که بشینم رو تخت بعد گف نه نخواب تا دکتر بیاد بیحسی بزنه بعدش پشتمو ضد عفونی کردن قبلش بهم گف یکم شاید سرد باشه نگران نباش ضدعفونیه بعد یه پرستارش که همون اول خودشو معرفی کرد یه سمته تخت وایستاده بود دستمو گرفته بود یه بهیارم اونوره تخت وایستاده بود دستمو و کمرمو گفت بود یه جور حائل که تکون ندم خودمو دیگه پشتم خنک شد صد عفونی کردن بعد دکتره بیهوشی مهره های ستون فقراتمو دست زد

۲ پاسخ

سزارین سخته

سلام عزیزم شما بیمارستان صدیقه زهرا زایمان داشتید ؟ منم قراره اونجا زایمان کنم اگه میشه درخواست دوستیمو قبول کنی چندتا سوال داشتم

سوال های مرتبط

مامان رادوین مامان رادوین ۸ ماهگی
پارت سه ...
خلاصه بیمارستان خوبی نبود اتاق خیلی کوچیک بود همراه من چون سرویس بهداشتی فرنگی استفاده نمیکرد مجبور بود بره طبقه ی پایین و برگرده ... من صبح ک کیسه ابم پاره شد سریع رفتم بیمارستان گفتن برو با اسانسور زایشگاه ...زایشگاه که رفتم گفتم کیسه ابم پاره شده گفتن نترس اشکال نداره بعدم ازم سوال پرسیدن و گفتن خودت سزارین میخواستی گفتم اره گفتن نمیخوای طبیعی گفتم نه نامه دارم از پزشکم و فرم پر کردن و مدارک پزشکیم گرفتن (ازمایش-سونو ان تی-دکتر قلب-بیهوشی و...)شناسنامه و کارت ملی پدر و مادر هم باید همراهتون باشه ...بعدم لباس بهم دادن و خون گرفتن و نوار قلب و... ، سوند بهم وصل کردن که اونم درد زیادی داشت اماده ام کردن رفتم اتاق عمل ...داخل اتاق عمل ک شدم دکتر انصاری دیدم و با مهربونی اومد پیشم و گفت نگران چیزی نباش همه چیز اوکی بعد رفتم رو تخت و دکتر بیهوشی اومدبیهوشم کرد به هوش که اومدم درد زیادی داشتم خیلی درد بدی بود فک کردم پمپ درد بهم وصل نکردن ب پرستار گفتم گفت وصله دکمه را فشار بده تا اثر کنه بعدم اومدن شکم
فشار بدن که خیلی درد داشتم و نذاشتم درست فشار بدن بعدم پسرمو اوردن نشونم دادن و گذاشتن تو بغلم
بعدم دوتا اقا اومدن گفتن اروم از روی این تخت بیا روی تخت دیگه که اونم خیلی درد داشت و ب سختی تونستم برم بعدم بردنم اتاق و باز گفتن از رو تخت برو روی تخت اتاقت اینکار با درد زیاد بود و سخت🥲😮‍💨
مامان Arta مامان Arta ۵ ماهگی
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت دوم #تجربه زایمان
دکتر هر کس میومد و مریضش رو صدا میکردن و میبردن اتاق عمل . نوبت من که شد یه ویلچر اوردن یه ملحفه دادن دستم و یه شنل هم انداختن روم و از زایشگاه خارج شدم . رفتم بیرون دیدم همراه هام منتظرمن 😅 دسته جمعی با هم دیگه رفتیم سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه بالا اتاق عمل ( من روی ویلچر نشسته بودم و خدمه بیمارستان هل میداد ) خلاصه که من وارد اتاق عملی که همیشه توی فیلما میدیدم و ورود همیشه بهش ممنوع بود شدم 😂 اصلا اون داخل یه دنیای دیگه ای بود 😂 شلووووغ و پر از اتاق هایی که هر کس به دلیلی توش عمل میشد 😅 یه نیم ساعتی هم اینجا منتظر نشستم تا اینکه صدام کردن و یه تخت آوردن تا روش دراز بکشم . با همون تخت رفتم توی اتاقی که قرار بود توش عملم کنن . اونجا دو تا از دستام رو به دو طرف باز کردن و به هر کدوم ی چیزایی وصل کردن بعد دکتر بیهوشی اومد و ازم یه سری سوال پرسید مثلا میخواست حواسم رو پرت کنه 😅😏 مثلا خونمون کجاست و چیکار میکنم و اینا 😂 خلاصه که بعدش دکترمم اومد و ازم خواستن که بشینم تا بیحسی رو تزریق کنن . دکترم دستام رو گرفته بود منم دستاش رو محکم گرفته بودم واقعا دیگه استرس داشتم اما شاید باورتون نشه فرو رفتن سوزن رو در حد یه ثانیه حس کردم و تموم . با خودم میگفتم یعنی واقعا زد ؟!؟! همین ؟! پس چرا درد نداشت 😂 یعنی در حدی که از آدم خون میگیرنم درد نداشت خداروشکر با خودم گفتم خب این مرحله هم به خیر گذشت😅
مامان عطیه سادات مامان عطیه سادات ۴ ماهگی
قسمت ۲
بعد گف خیلی ورم داره بعد حس کردم که یه سوزن وارد پشتم شد یهو پام پرش داشت براهمینم بهیار و پرستار منو گرفته بودن درد نداشت بعدش دکتره بیهوشی گف میتونی دراز بکشی یهو پاهام داغ شد ودراز کشیدم و بیحس شدم از گردن به پایین حس نداشتم دیگه دستامو زیرش دستی گذاشتن و بستن روی شکمم پارچه پهن کردم و سرم بهم وصل کردن یه مانیتورم ضربان قلبمو نشون میداد دکتره بیهوشی هنوز بالاسرم بود بعد دیگه یه پرده پارچه ای جلو صورتم کشیدن و دکترم کارشو شروع کرد ادم حس نداره اما میفهمه دارن جراحیش میکنن بعد از چند دقیقه صدای دخترمو شنیدم دکترم تبریک گف صدای شیر اب اومد مثله اینکه شستنش بعد دخترمو اوردن کنارم صورتشو چسبوندن به صورتم من خیلی گریه کردم و نگاش کردم بعد دخترمو بردن دیگه دکترم داشت شکممو میدوخت حالت تهوع داشتم به دکترم گفتم گفت چیزی نیس مامان سرتو کج نگه دار اگر میخای بالا بیاری من فقط حالتشو داشتم فقط زیر لب ذکر میگفتم خیلی حسه ناخوشایندی بود برام بیحس کامل بودم و داشتن شکممو میدوختن چندباری شکممو تکون دادن دوختنش شاید نیم ساعتی یا یه ربعی طول کشید دیگه تموم شد و پرده رو برداشتن دکترم بهم تبریک گفت و خداحافظی کرد و رفت
مامان نیلا 🍓🍬 مامان نیلا 🍓🍬 ۵ ماهگی
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت اول #تجربه زایمان
امروز بعد از گذشت ۵۰ روز از تولد دختر نازم دوباره به گهواره برگشتم تا از تجربه زایمانم براتون بگم .
دکتر برای ۱۴ اردیبهشت بهم نامه سزارین داده بود و گفت ساعت ۶.۳۰ صبح بیمارستان باشم . از اونجایی که همسرم خیلی استرس داشت ما ساعت ۶ نشده بیمارستان بودیم 😅 من رفتم داخل زایشگاه و بقیه بیرون موندن . لباسام رو در آوردم و تحویل همراه هام دادن و لباسای بیمارستان رو پوشیدم . بلافاصله هم سوند وصل کردن بهم . اونطور که تعریف میکردن سخت نبود فقط باید شل میکردی تا راحت انجام بشه. به اینجای ماجرا که رسیدم دیگه قضیه جدی شده بود برام 😂برای منی که تا حالا پام به بیمارستان باز نشده بود همه چیز جدید بود ولی به طرز عجیبی زیاد استرس نداشتم 😅😅 بعدش یه خانوم پرستاری اومد بعد از سه بار پاره کردن رگم آنژیوکت وصل کرد 😐 و به آنژیوکت هم یه سرم که نمیدونم چی بود وصل کردن . بعدش سرم و کیسه ادارم رو دادن دستم و گفتن بشین و منتظر باش 😂 حالا قضیه باحالی که اینجا پیش اومده بود اینه که من همش سعی میکردم ادرارم رو نگه دارم و کاری نکنم ، گلاب به روتون نگو کیسه ادرارم پر بود 😂 یعنی باید بگم بعد از وصل شدن سوند دیگه اختیار دست ما نیست من اینو نمیدونستم شاید جالب باشه براتون 😂 خلاصه من منتظر بودم تا دکترم بیاد و منو ببرن اتاق عمل . تا اینجای داستان ساعت حدود ۸ شده بود و من توی زایشگاه منتظر بودم 😏
ادامه داستان تاپیک بعدی 😅
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۲
دکترم گفته بود اولین عمل صبحش منم ولی دیدم که یه نفر دیگه رو بردن و من شدم نفر دوم. دیگه یه کم داشتم دچار استرس می شدم . حدودای ساعت ۹ اومدن که بریم واسه عمل. با همسرم و مامانم اینا خداحافظی کردم و رفتیم که سام کوچولو رو به دنیا بیاریم. رایتی وفتی داشتن از به تخت به تخت دیگه جابه جام میکردن دیتم گرفت به گوشه تخت و بریده شد و من اصلا نفهمیدم داره خون میاد. تا دکترم بیاد واسه عمل نیم ساعت پشت اتاق عمل معطل شدم که ضربان قلبم خیلی بالا بود. یه حس سردی و تنهایی عجیبی بود که بازم سعی کردم با نی نی صحبت کنم و براش دعا کنم و آروم شم. بلاخره رفتیم توی اتاق عمل . هر دو تا دستم رو آنژوکت وقل کردن که یکیش به کم درد داشت. بعد خون دستم رودیدن و یریع برام چسب زدن. دکتر بیهوشی اومد. گفتن بشین و شونه هاتو یه کم بده جلو، با پنیه الکلیرکشید روی ستون فقزاتم و بعد گفت خودتو شل کن و سوزن رو زد اصلا درد نداشت ولی حسش عجیب بود. سریع خوابوندنم و به ثانیه ای نکشید پاهام گرم شد. حس خوبی بود چون هم سردم بود و هم دیگه سوزش سوند رو احساس نمی کردم. اما تقریبا همه جام داشت بی حس میشد. رو صورتم ماسک اکسیژن گذاشتن ولی من همچنان حس تنگی نفس دلشتم که به تکنسین بیهوشی که بالا سرم بود گفتم قلبم یه جوربه و اونم گفت الان آروم میشی و واقعا چند ثانیه بعد یه حس آرامش و خلسه بهم دست داد. یه جورایی تو حال خودم نبودم. تکونهای دست دکتر رو حس می کردم اما دردی نبود. با قدای بلند دعا می کردم و برام مهم نبود اطرافم چه خبره
مامان مائده مامان مائده ۳ ماهگی
پارت 3:
معاینه کردن دوسانت بودم کیسه رو کامل پاره کردن کارای بستریو انجام دادن وبلاخره بستری شدم.
تو اتاق زایمان دوتا باردار بودیم اقا یه وضعیه دو نفر تو اتاق برا طبیعی...اومدن نوار قلب گذاشتن برا بچم ک دیدن قلبش بیشتر از صد نمیزنه و یه موقع هایی هم 90میشه ک ب دکتر خبر دادن و اعلام سزارین اورژانسی دادن منی ک بشدت از اتاق عمل و سزارین میترسیدم کلن فوبیاشو دارم وقتی گفتن بدنم شروع کرد ب لرزیدن واشک ریختن پرستارا بهم میگفتن باید خدا رو شکر کنی ک سزارین میشی چرا گریه میکنی ولی حال من توصیف شدنی نیس..
اومدن طلاهامو در اوردن سوند وصل کردن منو پوشوندن بردن اتاق عمل ..یه جوری همراهامو نگاه میکردم انگاری میخان ببرنم اعدامم بکنن 😂😂😂 بهم گفتن از این تخت خودتو جابجا کن اون تخت خواستم خودمو برگردونم تخت عمل نزدیک بود تخت ها ازهم جداشن من بیفتم ولی خدا رحم کرد یه اقا اونجا بود بلندم کرد گذاشت اونجا. 😂😂 بدنمو رنگ کردن با برس خب تموم شد دکتر هم قیچی دستش بود من بهشون گفتم منکه هنوز همچیو حس میکنم میخاین چکار کنین ک پرستار گف تو چرا صبر نمیکنی بعدش بهم اکسیژن وصل کردن ورفتم تو هپروت ویه خوابه خیییلی عمیق....
مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۱ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐
مامان zeinab🩷 مامان zeinab🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین 1

دکترم با هزار تا التماس نامه سز واسه تاریخ ۳۱ مرداد بهم داد گفت ۴ و نیم‌ صبح بیمارستان باشم . بیمارستان که رفتم چون تجربه اولم بود میترسیدم واقعا چون هرکس یه تعریفی از زایمان داره رفتم بلوک زایمان کارامو انجام دادم همسرم تشکیل پرونده داد بهم گفتن لباسمو عوض کنم
بهم گفتن برم واسه اتاق عمل آماده شم سرم وصل کردن راهی اتاق عمل شدم چون اولیت نفر بودم اون روز اتاق عمل تاریک بود برقاشو زدن و وسیله هارو آماده کردن نشستم رو تخت و منتظر دکتر
تنها فکرم این بود سوند بعد بی حسی وصل میکنن یا قبل با استرس نشسته بودم که دیدم پرستاره میگه خودتو شل کن خم شو سمت پایین بی‌حسی بزنم منم با استرس زیاد خم شدم سوزن زد کمرم ، دردش مثل یه نیش پشه بود بعد که زد پرستاره گفت نخاع پیدا نمیکنم دوباره آورد بيرون و یبار دیگ پایین تر زد و دوباره پیدا نکرد و یبار دیگ سوزن زد گفت اوکیه زدم و بهم گفت زود بخواب همینو که گفت پاهام کم کم داشت گرم میشد و یخورده بعدش هرچی تکون میدادم بی حس شده بود تکون نمیخورد بعد اینکه بی حس شدم بلافاصله پرستاره سوند وصل کرد اصن هیچی نفهمیدم ازش ، دکترم اومد داخل و شروع کردن پرده زدن جلو صورتم . پرستاره بهم گفت حالت تهوع یا تنگی نفس داشتی بهم بگو
منم که ترسووو گفتم خب الان هردوتاشو دارمم چیکار کنم😂