۱۶ پاسخ

من بودم میرفتم بنظرم ربطی به فامیل دور نزدیک نداره
تو با رفتنت به شوهرت ثابت میکردی برات ارزش داره
گناه داشته با دلخوری رفته راه دور
زنگ بزن آرومش کن

اگه میرفتی که بهتربود گلم

اره شده. فامیلای دو درجه دورتر شوهرم نرم خودش تنها رفته شهرستان، عداب وجدان نداشته باش

من بودم نمی رفتم
برای خودت تو خونه استراحت کن
حالا بعدا با تماس بهشون تسلیت بگو

شوهر من که اکثر مواقع نیست یا تهران نیست یا ایران نیست
ولی اگه برای همسرتون مهم بود بهتر بود کنارش باشید حالا که نرفتین با زبون خوش ختم به خیر کن

اگه اذیت میشدی کار خوبی کردی نرفتی

من بارها پیش اومده ب خاطر راحتی بچم نرفتم اینکه کارم درسته یا اشتباه توجیه نمیکنم اما همین که اصل کاری ها برن ب نظرم کافیه😁

خب چی میشد میرفتی منم خونه مادرشوهرم نمیتونم بمونم ولی با شوهرم مجبور میشم برم بلخره باید به حرفش احترام میزاشتم بعد تو ختم و اینا هی آدم و میپرسن فلانی اومد نیومد

من و شوهرم بدون هم جایی نمیریم ، یجورایی همیشه با هم هماهنگیم

تجربه ثابت کرده هروقت بخاطر دیگران به خودم فشار میارم
هم طرف مقابل راضی نمیشه هم خودم باسنم پاره میشه و پشیمونیش برام میمونه
بهترین کارو کردی مطمئن باش

آره وقتی براشون ارزش داره اون آقا باید میرفتی ب احترام همسرت و خانواده همسرت


گاهی مجبوری دیگ همیشه ک نمیشه به برنامه باشه .

بنده خدا با برنامه ک فوت نشده ، اسمش روشه فوت شده پس طبیعتا بدون برنامه میشه همه چی


حالا اشکال نداره دیگ اون ک رفته فکر نکن بهش

والا بایدمیرفتی بخاطرپدرشوهرت عزیزم

عزیزم مرگ که خبر نمیکنه که شما برنامه ریزی کنی

من همسرم اصلا ابدا ناراحت نمیشه تو ختم عزا و یا جشن عروسی هاشون نباشم... شرایط باشه بچه ها همکاری کنن همراهشون هستم اما متاسفانه در هیچ مراسمی نمیتونیم با دوقلوها بریم چون گریه میکنن از صدای عزا و صدای اهنگ عروسی .... واسه همین هیچکس هیچ انتظاری از من و همسرم نداره 😉

البته شرایط شما رو ما نمیدونیم خودت بهتر میدونی دیگ

‌خوب میگفتی بهش من شرایطشو ندارم بیام باهات با سیاست حرف میزدی و یه بهانه میاوردی که شوهرت ناراحت نشه ازت

سوال های مرتبط

مامان مهدیار و ارمیا مامان مهدیار و ارمیا ۵ سالگی
سلام یه سوال ذهن منو درگیر کرده مانده بودم اینجا بپرسم یا ن خیلی خودم ناراحتم کلافه شدم اینقدر فکر کردم دوروزه پیش رفته بودم خونه پسر خالم پسرم یا بچه پسرخاله ک‌ یکسال از پسر من برگتره داشتن تو حیاط بازی می‌کردن ما هم داشتم حرف می‌زدیم بعدش گفتم برم ببینم بچها چکار میکنن دیدم پسر پسر خالم پشت پسرم وایستاده و شلوار پسر منو کشیده پایین من برموقعه رسیدم یعنی اولش بود دعوا کردم و پسر خودمو دعوا کردم و آوردم بعد از چند دقیقه آمدم خونم دیگ ب مادرش ک میشه دختر خالم چیزی نگفتم از پسرم پرسیدم گفتم اون ب من گفت این کارو کنیم من نگفتم و نمی‌دونستم منم پسرمو‌ چندتا زدم اینقدر ک ناراحت بودم فقط اولین بار بود این کارو دیدم من برام سواله ماندم چکار کنم از سرش بپره ب باباش هم نگفتم چون خیلی حساسه همیشه میگه جایی میری مراقبش باش با کسی بازی می‌کنه حواست باشه کار بد ب بچه یاد ندن منم بخدا ماندم چکار کنم میترسم دیگ هم ب خودم قول دادم حواسم بیشتر بهش باشه چکار کنم الان من کمک کنید دارم دیوانه میشم
مامان آرنیکا مامان آرنیکا ۵ سالگی
مامان پسرکوچولو👩‍👦 مامان پسرکوچولو👩‍👦 ۵ سالگی