مادرای گل من اعصابم به هم ریخته من بچم شیر خودم میخوره ۵ ماهس خواهرشوهرم دم به ثانیه میگه بچه را بده من کار داری برو ۴ ۵ ساعت بمونه هرچی میگم نمیخوام شیر میخوره اصرار اصرار دیوونم کرده
من اصلا کلا بدم میاد بچم پیش کسی بذارم از الان نگران بعدم که به غذا بیفته به زور میگیرتش چی کار کنم

این خواهرشوهرا برن بمیرن منم قطع رابطم باهاشون فکر کردن چه ا ن ی هستن

یه بار برای همیشه بگو تو کار من دخالت نکن
بچه رو نمی‌دم

بدون رودروایسی بگو دوسندارم بچم جایی بزارم

نگوووو اینو بگو بهش بچه وقتی از شیرمادرتغذیه مبکند هردفعه مراججعه میکندربرای شیر اگر دیدی بازم روی حرف خودش بود یه چک کارسازشه

حقیقت منم دوست ندارم بچمو به هیچکس بدم

بگو من دلم واسه بچم تنگ میشه یه لحظه نبینم دنیام به اخر میرسه همش ذهنم دگیرشه بدتر نمتونم به کارام برسم

یکبار بهش بگید که بچه باید منظم و سر وقت شیر بخوره و برای تربیت صحیح باید با من جایی بره و بیاد تا باد بگیره در غیر اینصورت ما جاهای غریبه هم بریم بچه میخواد بمونه و کار سخت میشه

با احترام بگو من يكم حساسم بچم پيشم نباشه استرس ميگيرم بدتر نميتونم كارامو بكتم پيشم كه باشه خيالم راحته مارمم ميتونم انجام بدم از الان رو نده خواهر كه بعدا هم خودت هم بچه اذيت نشيد با احترام گور باباي بقيه ارامش خودتون مهمه

البته به شوهرت بستگی داره ببینم پشته توعه یا نه ببخشید این طوری. رک میگم یا بچه ننه اس

رونده

کاشکی منم خواهر شوهرم فقط یک ساعت بیاد برام بگیرتش دخترمو تا من به کارام برسم

دستش هم درد نکنه که کمکت میده خب

والا خوشبحالت با این خواهر شوهر، من ۳ماهه زایمان کردم یکبار نیومدن تنها برادر زادشونو ببینن😐😐😐 ن خودشون ن باباشون 😐🙂