۱۴ پاسخ

بزارش تو پتو دو نفری تاب بدین میخوابه اونطوری

دیونهههه نشو بچه کوچیک چی میدونه احه اینارو ب خودت امید و روحیه بابد بدی

منم در حد یه بوس بغلش میکنن گریه کنه میدنش دست خودم

حرص نخور عزیزم ب منم خیلی از این حرفا حتی بدترشم میزنن میگن بچت ب تنهایی عادت داره ب سکوت اینطو بده چرا شیر خودتو ندادی چرا اینطوره چرا اونطوره
یکی نیس بگه خفههههه شین🥲💔
بخدا ک منم خستم از نیشه و کنایه

گهواره ننو بخر بزارش اون تو

منم سر بچه‌ اولم رفتم شهرستان پیش مامانمینا که مثلا بهم برسن و بچه رو نگه دارن که من خستگی در کنم ولی باور کن انقد اذيت شدم هیشکی غلق بچم رو جز خودم نمیدونست خودم شب تا صبح نگهش داشتم و کاراشو انجام میدادم انقد حرص خوردم که چرا اومدم اینجا هر کی میامد یک ساعتی پیشم بود بعدش میگفتن وای چقد بچه داری سخته پامیشد میرفت واسه همین دیگه سر بچه دومم نمیخوام برم شهرستان تو خونه خودم راحتترم حداقل شوهرم کمک حالم هست اینم از تجربه من😁

عزیزم ناراحت نباش بخدا الان این وضعیت


هممونه امان از حرفای دیگران برات مهم نباشه یه گوش در یه گوش هم دروازه این موندنی نیس بلاخره سختیا تموم میشه

نه عزیزم این حرفو نزن ..لباس خودت یا روسریت رو بنداز روش تا بوت رو حس کنه سعی کن حداقل یک ساعت ازش فاصله بگیری و بخوابی

لابد میخان بچه گریه نکنه ساکت باشه اونا نگه ش دارن 😑😑

رو پا بزارنش دورش بدن اروم میشه

منم تنهایی بچم دارم اینکه بچه کریه میکنه لابد درد داره جابی ربطی نداره پیش اونا نمونه اونا اگه تلاش کنن دورش بدن بغل اونا م اروم میشه

واسه دندون دردت گلم قرص سفالکسین ۵۰۰بخور منم دندون دردیودم اینومیخورم

همش میگن ب تنهایی عادت دادی نمیدونم گوشش اینطوره کونش اینطوره
.

تو چقد منی

سوال های مرتبط

مامان 👶💙علیرضا 💙👶 مامان 👶💙علیرضا 💙👶 ۵ ماهگی
مامانا
نمیدونم از دیشب چم شده
اصلا حال دگرگونی دارم
همش دلشوره دارم ، استرس دارم، بی قرارم
آروم نیستم
دست و پام لرزش خفیفی دارن
تپش قلب دارم

اصلا تا ساعت ۱۱:۳۰ دیشب خوب خوب بودم و
یهو ساعت ۱۲ اینجوری شدم و میزدم زیر گریه
تا یه دو ساعت فقط گریه میکردم
شوهرم تازه ساعت ۱۲:۳۰ شب اومد خونه
جایی کار داشت کارش طول کشید و دیر اومد

اما من از ساعت ۱۲ یهویی حالم منقلب شد و میزدم زیر گریه تو تنهایی

دیشب به شوهرم گفتم بیا پیشم بخاب
چون نوزاد دارم من تو هال میخابم‌با نوزاد ، شوهرم تو اتاق میخابه
بهش گفتم اومد پیشم تا صبح پیشم خوابید
خوب بودم
صبح ساعت ۶ میخاست بره سرکاری
اصلا از دلهره و استرس از خواب بیدار شدم
التماس کردم نره و تنهایی میترسم و حالم خوب نیس
اونم یه لحظه اعصابش خرد شد و گفت چت شده و بعدش رفت لباساش رو در آورد و اومد پیشم
نرفت سرکارش

باز موند پیشم

الان ساعت ۱۲ رفته
و باز من حالم خرابه
نمیدونم چه مرگم شده
اصلا نمیدونم این چه حالیه
از تنهایی میترسم
همش دلهره دارم ، همش دل آشوبم

نمیدونم چکار کنم و چم شده

به نظرتون چرا اینجوری شدم
خواستم برم پیش مامانم، می‌دونم شوهرم راضی نمیشه
چون تازه از اونجا برگشتم

به نظرتون چم شده؟؟ چکار کنم ؟؟