۵ پاسخ

من با اینکه چندین سال منتظر بچه دار شدن بودم کلی احساس متناقض دارم
گاهی گریه که میکنه خسته میشم و‌عصبانی
نمیتونم بگم من آرزوی این لحظه ها رو داشتم و با صبوری گریه هاش رو تحمل کنم
به هر حال ما توان جسمی‌ و روحیمون کم شده و نمیتونیم آروم و عاشقانه رفتار کنیم

دقیقا منم‌یادم‌میره ولی بدونش میمیرم

عزیزم طبیعیه
من با اینکه بچه ی دومم هست اینطوریم چه برسه به بچه اولیا
یکم که بگذره بهتر میشی
به خودت برس که انرژی داشته باشی
بالاخره ما هم خسته میشیم ولی باید صبرمون رو بالا ببریم
خدا کمکمون میکنه ان شاءالله

منم بخدا تواین دوقضیعه گیرم

عزیزم من هم در همین حالم عادیه
باید قوی باشیم و صبوری کنیم 🥲❤

سوال های مرتبط

مامان پسملی مامان پسملی ۱۴ ماهگی
سلام مامانا
درچه حالید؟؟
بچه دادی خیلی سخته دائم یا میخواد شیر بخوره یا باید پوشکشو عوض کنم یا خوابش میاد بخوابونمش اون یک کوچولو وقت ی هم که اضافه میاد کارهای خونه رو انجام میدم آشپزی و خانه داری و ....
ولی نمیدونم چرا از وقتی مادر شدم برای اولین بار تو عمرم با این حالی یک نفر کلی اذیتم میکنه بازم هواشو دارم و قربون صدقش میرم
همینکه میخوابه تا صبح ده بار چک میکنم نفس میکشه کلی گریه میکنه لج میکنه ولی بازم با جانم و عزیزم بغلش میکنم و شیرش میدم و عوضش میکنم
خیلی مادر بودن حس شیرینیه همش نگاش میکنم با خودم میگم این بچه منه این واقعا پسر منه نمیدونم چطوری توصیفش کنم از ته دلم از خدا میخوام به تک تک اونایی که نی نی میخوان یک نی نی خوشگل و سالم بده که از وقت گذروندن باهاش سیر نشن
نمیدونم چرا ولی دلم خواست این حسمو به اشتراک بگذارم باور کنید هرچی فکر میکنم نمیتونم با کلمات جمله ای مناسب حس و حالم بگم
خدا خودش همه نی نی هارو سالم و سلامت و زیر سایه ی پدر و مادرشون نگه داره
مامان ریحانه💚 مامان ریحانه💚 ۵ ماهگی
شاید روزای اولی که به دنیا اومده بود حس آنچنانی بهش نداشتم تصورم قبل از‌ زایمان این بود تا به دنیا اومد اون حس مادرانه که هرلحظه میبینیش دلت پر بزنه میاد سراغم ولی نه حس میکردم چه بی احساسم تو چجور مامانی هستی ولی الان که کوچولوم داره کم کم دو ماهش میشه نمیتونم یک لحظه ازش جدا بشم گاهی وقتا غرق در چهرش میشم میگم خدایا واقعا این دختر منه 😍مال خود خود من
بعضی روزا باورم نمیشه یکی رو دارم که از پوست و گوشت خودمه و مال خودمه هر بار خدارو شکر میکنم هر لحظه به چشم یه امانت بهش نگاه میکنم دلم نمیاد دخترمو دست هیچی بدم هر دفعه یکی تو بغل میگیرتش تو دلم میگم زود دخترمو بدین مال خودمه هیچکی حق نداره بهش دست برنه 😁
ان شاءالله یه فرشته کوچولو مهمون خونه همه شه و طعم شیرین داشتن فرزند رو بچشن
برای من شیرینی این لحظه هفت‌سال طول کشید ولی هیچ وقت به خدای خودم گله نکردم چون ایمان داشتم یه روزی در چنین لحظه ای منم مادر میشم و واقعا راضیم چون خدا صلاح منو بیشتر از خودم میدونه و گلایه ای ازش ندارم ❤️
مامان سورنا مامان سورنا ۱۱ ماهگی
مامانای گل بیایید تجربه مو از دو تا بچه با فاصله ی کم بهتون بگم...انقد گول دور و اطرافو نخورین که هی میگن دومی رو بیار باهم بزرگ بشن راحته فلان...من دخترم ۴ سالشه و پسرمو سه ماهه دنیا آوردم که ناخواسته بود ولی با جون و دل نگهش داشتم و درست مثل دخترم بهش عشق میورزم...ولی ببینین اگه واقعا کسی رو ندارین که کمک دستتون باشه یا همسرتون اگه کمکتون نمیکنه توروخدا عجله نکنین...من قبل پسرم هرروز با دخترم کلی وقت میگذروندم میبردمش پارک باهاش میخوابیدم تمام تمرکزم رو دخترم بود حتی یه بار نشد بذارم ناخنش بمونه بلند شه زود زود کوتاه میکردم لاک میزدم براش بهش میرسیدم هم خودم هم هرکی میدید کیف میکرد که چقدر میرسی به دخترت...الانم واقعا دوس دارم اونجوری باشه شرایط ولی اصلا نمیشه همش باید بچه شیر بدم پوشک عوض کنم کولیک و رفلاکس و نق نقاش...خیلی رسیدگی میخواد...حس میکنم از دخترم دور تر شدم اخلاقش عوض شده همش جیغ میزنه بهونه گیر شده اصلا حسادت نمیکنه ها خیلیم داداششو دوس داره ولی حس میکنم یه جورایی یه چیزایی کم داره بمیرم براش😔الان اگه یکمم بزرگتر بود هم خیلی کمک دستم بود هم خودش زیاد اذیت نمیشد مثلا تا میخوام به دخترم دو تا لقمه صبونه بدم پسرم کبود میشه از گریه مجبورم برم به اون برسم!خیلی خیلی سخته دو تا بچه با فاصله ی کم...