۷ پاسخ

دقیقا

من تازه حساسترم شدم اصلا دلم نمیخواد کسی بچمون بغل کنه

مادری دیگر

همه همینجورن

وای دقیقا عین من انقدر به خودم می رسیدم گاهی غذا یادم میرع خوابم که درست و حسابی ندارم اما ارزشش و داره

همه مامانا همینن🥹

دقیقن ‌‌ .. همه همینطرن

سوال های مرتبط

مامان ملورین😍🦪 مامان ملورین😍🦪 ۳ ماهگی
حالم از خودم بهم میخوره شدم عین فیل😭 من قبل بارداری خودمو کشتم تا لاغر کنم هفت ماه باشگاه رقتم یک ماه ورزش ems هم رفتم ،هفته ای دوبار استخر میرفتم چهارمتری شنا و ورزش میکردم ،دمنوش لاغری میخوردم، گن میبستم، رژیم فست میگرفتم ....رسیدم به 73 قدم 175 با این وزن خیلییی خوب شده بودم انقدررر خودمو دوست داشتم جوری که خودمو تو آینه میدیدم کیف میکردم...به شددددت استعداد چاقی دارم تو بارداری حتی تا 6ماه اول اونقدر چاق نشدم تو جشن تعیین جنسیتم همه میگفتن اصلا معلوم نیست بارداری ، اخراش دیگه ترکیدم روز زایمان 98 کیلو شدم🥴 همه هی میگفت بعدش شیر میدی لاغر میشی ولی کو؟؟ بعد زایمان به ۸۹ هم رسیدم ولی الان انقدرررر اشتهام زباد شده که شدم 93 کیلو😭😭😭 هیچ اراده ای برای لاغری ندارم دلم نمیخواد دیگه تو اینه نگاه کنم یا عکس بگیرم... دقیقا شدم مثل زمان چاقیم😭 فدا سر دخترم ، قبلا همش میگفتم بعدش دوباره اراده میکنم لاغر میکنم ولی انگار دیگه توان و جونشو ندارم اون همه تلاش کنم برای لاغری....خوش به حال کسایی که ژن لاغر دارن و بعد زایمان سریع به وزن قبل برمی‌گردن😔
یکی الان به من بگه چکار کنم 😭 شیر خودمم میدم نمیتونم با بچه هم برم پیاده روی با این آلودگی هوا وزنمم روز به روز داره بیشتر میشه....😭
مامان عسل و آرین🫀 مامان عسل و آرین🫀 ۴ ماهگی
همیشه دعا میکردم که خداکنه تاوقتی جنبه بزرگ کردن دوتا بچه رو ندارم بچه ی دوم رو باردار نشم، متنفررررم ازاینکه بین بچه هام فرق بگذارم...
من دیدم، برای بچه های برادرم دارم میبینم که چه قدر بین پسر اول و دومشون فرق میگذارم و من از اعماق قلبم میسوزم...
شاید من زیادی بزرگش میکنم و میکردم اما دلم برای مظلومیت اون یکی بچه (که معمولا اولیه) آتیش میگیره💔🥲
الان که 47روزه آرین به دنیا اومده....
من از دخترم دور شدم🥲خیلییی دور...
فاصله ای که ازش ترس داشتم، فاصله ای که ازش متنفر بودم و هستم....
قلبم ازجا کندهدمیشه وقتی نگاه به دخترم میکنم اما واقعا نمیتونم، یعنی نمیگذاره آرین که من یکمم به خواهرش رسیدگی کنم، همه ی این مسئولین افتاده به گردن همسرم...
وقتی میبینم عسل چه جوری دورش میچرخه، چه قدر باهاش بازی میکنه، همراهش میره بیرون، اما من به جاش هی مجبورم امر و نهی اش بکنم، از خودم بدم میاد😓
به خاطر غذا همیشه باهاش بحث دارم...
موقع تعویض پوشک آرین....
موقع خواب آرین...
وقتی آرین بالا میاره...

من چه قدر مامان بدی شدم و امروز درک کردم💔
حالم از خودم بهم میخوره😭😭😭😭
همه اش تازگیا میگم کاش دوسال پیش بچه دار میشدم و دوتارو باهم بزذگ میکردم، الان به جای اینکه عسل رو از برادرش دور کنم داشتن باهم بازی میکردن🥲
فقط از صمیم قلبم امیدوارم زود این روزها بگذرن تا من بتونم یه روز، فقط چندساعت با دخترم وقت بگذرونم😓
مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
خونمون فاز بیمارستان داره
آشپزخونه ترکیده
اتاقا زلزله اومده
چند روزه میخوام پذیرایی رو‌جارو بکشم توان ندارم
یارا شیر خودمو میخوره فقط جیغ میزنه اگه شیر خشک بخوره حالش بهتره اینگار
هیچی نمیتونم بخورم بخاطر این نفخ لعنتی
قیافم شده عین مرده از گور برگشته
دم عیده استرس خونه تکونی دارم
آزمون ثبت نام کردم فروردین آزمون دارم ولی هیچی نخوندم
پاهام درد می‌کنه
سرم دارم منفجر میشه هنوز ناهار نخوردم
دنیا دور سرم می‌چرخه دلم میخواد جیغ بزنم
سیگار کشیدم هنوز سه ساعت نشده نمیتونم شیر بدوشم برا بچه اون شیری ام که از قبل داشت اندازه یه وعده مونده
دلم نمی‌خواد سیگار بکشم ولی وقتی میرم سمتش حداقل یکم حالم خوب میشه
فقط ۱۸ سالمه مامان یه بچه ۵۰ روزم خانواده هامون پیشم نیستن از همه دورم هیجانمیرم
رابطم با همسرم قهوه ای شده
دلم میخواد زار بزنم اینقد گریه كنم که بمیرم
خستم خیلی خستم
همش باید فکر ناهار و شامم باشم
فکر تمیز و مرتب بودن سر و وضعم
فکر اوضاع وحشتناک خونه
فکر دل درد های یارا
خدایا من دیگه توان ندارم چرا اینقدر تنهام؟
از کولیک خستم از رفلاکس میترسم
خونه هواش حس میکنم سرده میترسم یارا سردش باشه
بینیش هنوز کیپه
وای خدا منو بکش