۸ پاسخ

گاهی از کارتون و داستان و این چیزاس گاهی تخیله.زیاد مبارزه نکن فقط گوش بده بهش. پسر من ی مدت همش میگفت آقا هست ما هم چیزی نمیگفتیم مثلا میگفتیم آقا برو خونتون. اقا رفت.اقا رفته بازار.الان گذاشکه کنار

اون ترسش نقاشی کن مثلا خرگوش بعد کاغذ پاره کن بفهمه دیگه خرگوش نیس از بین رفتن ترسهاشو نقاشی کن پاره کن

بهش اطمینان بده ک کسی نیس شبا وقتی میخایین بخوابین تاریکی کامل نباشه . وقتی میگه از اونجا یچیزی میاد برقو روشن کن ببر نشون بده بگو دیدی چیزی نیس. بعد حتما حتما همیشه بگو منو بابا پیشتیم

اخ اخ تخیلشون قوی شده انقدر فکر و خیال میکنن خودشونم میترسن... دختر منم یمدت شدیدااااا اینطوری بود الانم گهگداری ازین حرفا میزنه ولی خیلی باهاش همدلی کن و براش توضیح بده

عزیزم شاید واقعا خرگوشی چیزی دیده .چند وقت پیش پویان تو حموم بود یدفعه صدا کرد مامان رفتم با اشاره دستش چون هنوز کامل صحبت نمیکنه فهمیدم ی چیزی تو حموم پشت در حموم نگاه کردم چیزی نبود بعد گفتم حتما سوسک یا مارمولک دیده .آخر شب یدفعه دیدم ی بچه موش کوچیک اومد بیرون .بعد خودش می‌خندید هی میگف مامان مامان یعنی من دیدم اینجوری صدات کردم .اگ بلدی ترسشو فردا غروب بریز خوب میشه

طبیعیه خوب میشه

دخترم منم میگفت اقا اونجاست قشنگ با دستش نشون میداد ولی اصلا نمی‌ترسید
منم با اطمینان میگفتم هیچ کس نیست فقط من و دلوان هستیم
قبول میکرد میگفت باشه

وای پسر منم یه مدت با گریه از خواب میپرد قشنگ سراسیمه بلند میشد
میگفت تو تختم گربه هست میخواد منو دندون بگیره یا تو اتاقش نمیرفت میگفت یکی اونجاست
داشتم سکته میکردم دیگه مدام میگفت
به لباس سوزن قفلی بستم حتی به بالشتاش...
هر چی بهش میگفتم چیزی نیست کسی نیست گریه میکرد...

سوال های مرتبط