۶ پاسخ

من هم اینطوری بودم حس میکردم تنها تو این دنیا با یک بچه رها شدم در صورتی که همسرم و اطرافیان خیلی کمک میکردن ولی من این حس رو داشتم و گریه میکردم. خسته بودم از یه طرف هم درد و بهم خوردگی اندامم... ولی کم کم حالم بهتر شد. اجازه ندین این احساس قوی بشه... کم کم درست میشه نگران نباشین باعث میشه شیرتون کم بشه.

اره...منم هی میترسم خدایی نکرده اتفاقی بیوفته همش نگرانم😭😭 این استرسا ول کن نیستن

منم همینم . همش استرس دارم فکر میکنم فقط خودم میتونم از بچم خوب مراقبت کنم از طرفی هم کم خوابی و خستگی زیاد دارم ولی حتی وقتی بچه گریه میکنه و فقط با راه بردن اروم میشه خودم یه ساعت تو بغلم راهش میبرم و اجازه نمیدم کسی ازم بگیرش. هفته پیش یه قطره دکتر داده بود بهش چرب بود تو گلوش گیر کرد مردم و زنده شدم همش میشینم نگاهش میکنم نفس کشیدنش رو نگاه میکنم😢😢😢

منم همینطور اصلا نمیتونم تنها بمونم سریع اومدم خونه مامانم همش ترس دارم نکنه اتفاقی بیافته نتونم کاری کنم خودمو که کلا فراموش کردم شب ها اصلا نمیخوابم تا ۵.۶ صبح بیدار خیلی حس بدیه ولی باید باهاش کنار بیایم کم کم میشه عادت برامون

دقیقا منم همینطورم، دوس ندارم کسی بیادبره .شیرم کم شده گریه میکنم چرانمیتونم به بچم شیربدم شیرخشکم حاضرنیستم بدم دخترم اذیت میشه .کارخونه غذابچه داری من واقعاخودموفراموش کردم فرصت ندارم موهاموشونه بزنم

منم همینم نابودم دیگه

سوال های مرتبط