۶ پاسخ

طبیعی هستی

ای جانم بسلامتی بغلش بگیری دختر خوشگلتو♥️♥️

من فرداشب نوبت سزارین دارم
خیلی استرس دارم 😕

الهی بگردم🥰 به سلامتی بغلش کنی

خداروشکر انشاالله بسلامتی بغلش بگیری عزیزم

ای جانم به سلامتی و خوشی زایمان کنی ان شالله گلم

سوال های مرتبط

مامان آقا فراز💙 مامان آقا فراز💙 ۴ ماهگی
اولین روزی که وارد گهواره شده بودم ۴ هفته و چند روز بودم....
دو روز بود که فهمیده بودم باردارم....
وقتی هفته به هفته هاش رو نگاه میکردم تو دلم حسرت میخوردم میگفتم اوه چه راه طول و درازی ....
چقدر طول میکشه که من به اون هفته ها برسم....
۳۸ هفته رو سرش خیلی تامل کردم....
آرزو کردم چشم ببندم باز کنم ببینم تو ۳۸ هفته ام!!!
یعنی دقیقا ۳۴ هفته ی قبل!!!
چشم بستم و باز کردم ....الان تو هفته ی ۳۸ ام!!!
فکر نمیکردم تا اینجا برسم....
با این همه چالش....
با سرویکس کم....با احتمال زایمان زودرس ...با دهانه رحم باز!!!
خیلی سخت بود...خیلی اذیت شدم...خیلی شبا بغض داشتم و درد داشتم...
ولی همش دعا کردم که خدایا به نقطه امن برسم....خدایا بچمو سالم بغل بگیرم...
چه شبایی که از درد با شوهرم دوتایی گریه کردیم... چه شبایی که استرس داشتم و خودمون رو با عجله رسوندیم بیمارستان.... چند روز مونده....
نمیدونم دقیقا چقدر ...اما خداروشکر میکنم که تا اینجا به سلامت اومدیم من و گل پسری..... خدایی که مارو تا اینجا آورده قطعا اینقدر دوسمون داره و مواظبمون هست که این چند روز ام بگذره...فراز رو بغلش کنم...بوش کنم...دور نفساش بگردم....
میدونم راه سخت تری در انتظارمه...کلی چالش جدید....
اما میارزه به شیرینی بغل گرفتنش...به ذوق دیدن چشماش...به اولین هاش...
خدایا نگهدار کوچولوی من و تمام مامان های باردار باش...
امیدوارم هممون به سلامتی بغل بگیریم تیکه ی وجودمون رو🙂♥️
مامان کیان مامان کیان ۶ ماهگی
سلام مامانا خوبین
میخوام درمورد مشکلاتی که واسم تو بارداری پیش اومد و زایمانم بهگم بهتون شاید به درد یکی خورد
من از اون موردایی ک بودم ک با وجود قرص اورژانسی باردار شدم انزیمای کبدم بالا بود دترو مصرف میکردم و دکترم بهم گفته بود حواست باشه با وجود این داروها باردار نشی در صورتی ک باردار بودم داروهارم مصرف میکردم از هفته ششم بارداری خونریزی و لکه بینی داشتم تقریبا شدید بود هفته دوازده که رفتم سونو ان تی سرویکسم پایین بود پستری گذاشتم انومالی ک رفتم بهم گفتن طول تیغه بینی کوتاهه سلفری دادم بماند که چه روزایی را گذروندیم که جواب سلفری بیاد خداروشکر ریسک نداشت ولی استرس اینکه نکنه خدایی نکرده بچم مشکلی داشته باشه تا تو اتاق عملم باهام بود واسه سونو وزن که رفتم بهم گفت بچت iugr شده وزنش کمه دکتر واسم لیدی میل نوشت هر هفته هم سونو داپلر میدادم تو هفته 33 دچار مسمومیت بارداری شدم و دفع پروتیین شدید داشتم دوروز تو بیمارستان بستری بودم به خاطر مسمومیت بارداری خیلی تحت نظر بودم یک روز در میون میرفتم nst میدادم دیگه دکترم واسم تو 37 هفته ختم بارداری داد و نامه بستریمو نوشت واسه تاریخ 2 اردیبهشت
ادامه تاپیک بعدی
مامان دارچین مامان دارچین ۳ ماهگی
چقد دلم برای روزی که زایمان کردم تنگ شد .با اینکه قبلش یسری دلخوری داشتم چند ساعت قبل از زایمانم گریه کردم دلم شکسته بود .اما یاد اتاق عمل میوفتم که بیهوش شدم .یاد بعدش که تازه با کلی درد بهوش اومده بودم😩😭چقد خوب بود .نیمه هوشیار بودم گذاشتنش بغلم مامانم صدام میکرد مهدیه بهش شیر بده گریه میکرد مامانم سینمو گذاشت دهن پسرم .
هنوز چهرشو ندیده بودم به شوهرم گفتم عکسشو نشونم بده با اینکه حالم خیلی بد بود .وقتی عکسشو دیدم الانم بغض میکنم برای اون روز بهترین روز زندگیم بود 😩 قبلش خیلی چالش داشتم اما خوب بود الان یادش میوفتم دلم میخواد دوباره برام تکرار بشه شبش با درد سوزش بخیه ها با هر سختی راه میرفتم که زود دردام تموم بشن رسما میگفتم غلط کردم دیگه بچه نمیارم اما الان که یادش نیوفتم دلم خیییلی برای روز زایمانم تنگ میشه حتی اون استرس و درداش . روزی که نیمه هوشیار بودم توهم زده بودم فکر کردم بچه ام حالم بده بابامم پیشمه به بابام میگفتم بابا دستتو بذار رو سرم حالم خوب بشه یادمه بابامم دستشو گذاشت رو سرم .دو سه روز بعد که گذشت یادم اومد .😩😩😩 وقتی حالم بد بود شوهرم دستامو همش میگرفت و ماساژ میداد . خواهرای شوهرم لباس بچمو تنش کردن بالا سرم بودن .تمام اون لخظات کوتاه و گنگی که تو خاطرم هست و بیاد میارم تمامش برام لذت بخشه حتی حتی اون ماساژ رحمی که دادن و با شدت درد بهوش اومدم و داد میزدم 😭😭😭 روز زایمان هر مادری بهترین روز براش با وجود کلی درد و استرس
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
ادامه تجربه زایمان
ببخشید دیشب گیر کردم نصفه موند
خلاصه زایمان اونو گرفتن و صدای گریه بچش بلند شد من از ترس اون طرف مرده بودم ولی یه خوبی که بود می‌دیدم بعد از اون گریه بچه دیگه صدای ناله های مادر تموم میشه و یعنی میگفتم دردهاشون تموم میشه یکم امیدوار میشدم
اومد به من ان اس تی رو وصل کرد گفت صاف بخواب بیست دقیقه و رفت من همونجا دراز کشیده بودم ساعت نزدیک پنج شده بود دستشویی شدید گرفته بود منو و بخاطر صاف خوابیدن کمر درد شده بودم یکم جا به جا شدم دیدم صدا قلب ضعیف شد ولی گفتم حتما اوکی باز صداشون کردم که بیا بیست دقیقه شده اومد گفت هیچی نگرفته دستگاه که حتما تکون خوردی
گفتم خیلی دستشویی دارم گفت پاشو برو بیا بعد میذارم چرا نرفتی تو خونه گفتم من کیسه آبم پاره شده عجله ای اومدم چیکار میکردم
راستی قبلش که رفته بودم خونه مدارک بردارم یک قاشق روغن کرچک خورده بودم گفتم شکمم کار کنه برای زایمان
رفتم دستشویی چقدر هم دستشویی جای بدی هست دقیقا تو اتاق زایمان اون لحظه رفتم هیشکی نبود فقط دوتا یا سه تا تخت ژنیکو مثل تخت های معاینه کنار هم گذاشته بود و کسی نبود