چقد دلم برای روزی که زایمان کردم تنگ شد .با اینکه قبلش یسری دلخوری داشتم چند ساعت قبل از زایمانم گریه کردم دلم شکسته بود .اما یاد اتاق عمل میوفتم که بیهوش شدم .یاد بعدش که تازه با کلی درد بهوش اومده بودم😩😭چقد خوب بود .نیمه هوشیار بودم گذاشتنش بغلم مامانم صدام میکرد مهدیه بهش شیر بده گریه میکرد مامانم سینمو گذاشت دهن پسرم .
هنوز چهرشو ندیده بودم به شوهرم گفتم عکسشو نشونم بده با اینکه حالم خیلی بد بود .وقتی عکسشو دیدم الانم بغض میکنم برای اون روز بهترین روز زندگیم بود 😩 قبلش خیلی چالش داشتم اما خوب بود الان یادش میوفتم دلم میخواد دوباره برام تکرار بشه شبش با درد سوزش بخیه ها با هر سختی راه میرفتم که زود دردام تموم بشن رسما میگفتم غلط کردم دیگه بچه نمیارم اما الان که یادش نیوفتم دلم خیییلی برای روز زایمانم تنگ میشه حتی اون استرس و درداش . روزی که نیمه هوشیار بودم توهم زده بودم فکر کردم بچه ام حالم بده بابامم پیشمه به بابام میگفتم بابا دستتو بذار رو سرم حالم خوب بشه یادمه بابامم دستشو گذاشت رو سرم .دو سه روز بعد که گذشت یادم اومد .😩😩😩 وقتی حالم بد بود شوهرم دستامو همش میگرفت و ماساژ میداد . خواهرای شوهرم لباس بچمو تنش کردن بالا سرم بودن .تمام اون لخظات کوتاه و گنگی که تو خاطرم هست و بیاد میارم تمامش برام لذت بخشه حتی حتی اون ماساژ رحمی که دادن و با شدت درد بهوش اومدم و داد میزدم 😭😭😭 روز زایمان هر مادری بهترین روز براش با وجود کلی درد و استرس

۱۰ پاسخ

من اون ماساژ شکمیو نمیییخوااااام😭😭😭😭😭😭😭😭

ایشالا که خداحفظش کنه برات عزیزدلم
واقعا با خوندن متن بغض کردم با وجود همه دردا
واقعا که بهترین لحظه س

من بعد از ۱۱ سال هنوز دلم واسه اون لحظه ای که بچمو آوردن چسبوندن به صورتم شیرشو دادم و اون روزی که زایمان کردم تنگ میشه. عکسا و فیلماشو میبینم همش دلتنگ میشم. و الآنم خیلیییی خوشحالم که برای بار دوم می‌خوام اون لحظه هارو تجربه کنم☺️☺️☺️☺️

یجوری تعزیف کردی همه درداش و با حس خوب توصیف کردی عزیزم
من بیخسی بود عملم وهمش استرس ودرد کشیدم میترسم خوب نشم چون راه رفتن ونشستن وبلنو شدن واقعا دردناکه
خودمم خیلی وسواسم
الان خواهرم اومده خونموم کمکم وخداییش اصلا تمیزاره حتی پوشک‌عوض‌کنم
ولی خونم بهم ریخته شده ازمهمونی دیشب وپامیشم‌میرم مرتب میکنم لباس های بچه اول وکمدشو ریختن بهم حرص اونارومیخورم.
خواهرم‌میگ چرا استراحت نمیکنی بعدهاپشیمون میشی نکن اینکارو
من اصلا درازنمیکشم استراحتم‌کمه چون هی بلندمیشم ومیرم سراغ کارایی ک نباید کنم

واااییی من که یادم میاد از درد و اینکه چی بهم‌گذشت گریم میاد دلم به حال خودم میسوزه

اره واقعا بااین ک سخته ولی خیلی شیرینه منم یادزایمانم میافتم بیشترخندم میگیره تااینک ناراحت شم چقددردکشیدم خخ فک نمیکردم انقدکم طاقت باشم شوهرم خیلی هول کرده بود تاحالامنواینجوری ندیده بود باچه سرعتی تابیمارستان میرف شانسمم پرنده پرنمیزدتوخیابون

کاش منم دیگه زایمان کنم دلم روز زایمانمو میخواد نمیدونم کی بشه و چه تاریخی تو چه حالتی و خدا چی برام بخواد ولی فقط میدونم دلم نینیمو می‌خواد دیگه صبرم داره تموم می‌شه :(

وای من اصلا دلم نمیخواد واقعا دارم اذیت میشن بی‌خوابی و زخم و درد

خداروشکر خوب بوده واست من تجربه ای ندارم از زایمان منتظرم این لحظه ها رو ببینم

حرف دل منو زدی واقعن منم بااینکه دردداشتم و هی ب ابجیمو شوهرم میگفتم میدونم من میمیرم دیگه خوب نمیشم الانکه یادم میاد بهترین روز زندگیم بود

سوال های مرتبط

مامان جوجه تپلی مامان جوجه تپلی ۷ ماهگی
مامان رادمهر مامان رادمهر ۷ ماهگی
سلام . منم دیروز زایمات کردم .سز ارین دومم بود .با بیحسی . سخت بود ولی الان یه روز گذشته 🫠 .پسر کوچولوی ناز اومد بغلم که عاشقش شدم 🥰🥰ممنون برام دعا کردین دوستان.ساعت شش و نیم صبح رفتم. بیمارستان هشت و نیم عمل کردم. یه سرم زدن برای جمع کردن رحم .مزخرف بود .بیحسی بودم اینبار اینقدر استرس داشتم که وقتی بیحس شد پاهام مثل اینگه عضلات پام گرفته باشه یهحال بدی داشت دوست داشتم یکی پامو ماساژ بده حسش بد بود اینقدر نق زدم😅 . بعد بچه رو که در آوردن بهم آرام بخش زدن آروم شدم ولی بازم نتونستم بخوابم .یه لحظه نینیو نشونم داد بردش. 🥰تو ریکاوری تا بیحس بودم دو بار شکممو چک کردن با فشار که درد نداشت..ولی بیحسی که رفت دردام شروع شد و قابل تحمل بود آخرش اومد دوباره فشار بده ک همون اول یه درد بدی گرفت نذاشتم فشار بده😅 میگفت حالا دم در اتاق عمل فشارت میدن گفتم تو فشار نده اونجا هم نمیزارم 😅 خلاصه دم در خانمه خواست فشار بده گفتم همن الان فشار دادن عمرا نمیزارم 😁 اونم خیلی اروم چک کرد رفتم بخش .اون سرم کوفتی برای جمع کردن رحم روزدن درد داشتم تا ساعت ۳ که وقت ملاقات بود سرمو قطع کرد .زایمان قبلیم این سرم رو نزدن .فشار هم ندادن .تنها دردم بلند شدن از تخت بود .ولی ایندفعه دردم بیشتر بود .وقت بلند شدن دفعه قبل فقط جای بخیه اذیتم کرد ولی اینبار کل شکمم درد میکنه .نمیدونم اثر اون سرمه هست یا چون سز دومم
.در کل بیحسی خوب بود بهتر از بیهوشی بود .هنوزم بیمارستانم و با اینکه درد داشتم .ولی چند بار راه رفتم به امید اینکه زودتر خوب بشم. اتاق خصوصی گرفتم که خیلی راضی بودم آرامش داشتم.
مامان آقا فراز💙 مامان آقا فراز💙 ۴ ماهگی
اولین روزی که وارد گهواره شده بودم ۴ هفته و چند روز بودم....
دو روز بود که فهمیده بودم باردارم....
وقتی هفته به هفته هاش رو نگاه میکردم تو دلم حسرت میخوردم میگفتم اوه چه راه طول و درازی ....
چقدر طول میکشه که من به اون هفته ها برسم....
۳۸ هفته رو سرش خیلی تامل کردم....
آرزو کردم چشم ببندم باز کنم ببینم تو ۳۸ هفته ام!!!
یعنی دقیقا ۳۴ هفته ی قبل!!!
چشم بستم و باز کردم ....الان تو هفته ی ۳۸ ام!!!
فکر نمیکردم تا اینجا برسم....
با این همه چالش....
با سرویکس کم....با احتمال زایمان زودرس ...با دهانه رحم باز!!!
خیلی سخت بود...خیلی اذیت شدم...خیلی شبا بغض داشتم و درد داشتم...
ولی همش دعا کردم که خدایا به نقطه امن برسم....خدایا بچمو سالم بغل بگیرم...
چه شبایی که از درد با شوهرم دوتایی گریه کردیم... چه شبایی که استرس داشتم و خودمون رو با عجله رسوندیم بیمارستان.... چند روز مونده....
نمیدونم دقیقا چقدر ...اما خداروشکر میکنم که تا اینجا به سلامت اومدیم من و گل پسری..... خدایی که مارو تا اینجا آورده قطعا اینقدر دوسمون داره و مواظبمون هست که این چند روز ام بگذره...فراز رو بغلش کنم...بوش کنم...دور نفساش بگردم....
میدونم راه سخت تری در انتظارمه...کلی چالش جدید....
اما میارزه به شیرینی بغل گرفتنش...به ذوق دیدن چشماش...به اولین هاش...
خدایا نگهدار کوچولوی من و تمام مامان های باردار باش...
امیدوارم هممون به سلامتی بغل بگیریم تیکه ی وجودمون رو🙂♥️
مامان نادیا و یاسین مامان نادیا و یاسین ۲ ماهگی
به نظرتون اینهمه بدبیاری عادیه؟
بارداری سختی داشتم گفتم زایمان میکنم دیگه راحت میشم
زایمان کردم رفتوامد خونمون زیاد بود وتخت خوابمو تو پزیرایی اورده بودیم بعد ده روز که رفتو امدا تموم شد تختو برداشتیم ببریم اتاق خواب روی پاتختی که گل گذاشته بودم یه سنجاق قفلی پیدا کردم که باز بود خیلی سنجاق عجیبی بود یه جوری بود من تا حالا همچین سنجاقی ندیده بودم به دعا گرفتن اعتقادی نداشیم شوهرم سنجاقو انداخت رفت من میترسیدم دعا بگیرن ولی گفتم ولش ما که زندگیمون خوبه
چند روز بعدش من معده درد خیلی شدید گرفتم خیلی شدید که چند ساعت کشید و اصلا غیر قابل تحمل بود باز چند روز بعد همون معده درد اومد رفتیم دکتر سونو دادیم گفت سنگ صفرا داری باید زود تر عمل بشی منی که فقط ۲۶ روز بود سزارین شده بودم بازم عمل شدم خیلی از عمل میترسیدم برام سخت بود با یه بچه ۲۶ روزه که شیر خودمو میخورد بعد عمل چند روز کشید شیرم دوباره بیاد و من کلی گریه و دعا میکردم و خدارو التماس که بیاد یه هفته نشده بود از عمل صفرا که بازم همون معده درد اومد و من کسی خونه نبود تنهایی مردمو زنده شدم با اون درد
انگار این درد از صفرا نیست چون صفرا رو که برداشتیم رفتم دکتر داخلی یه مشت دارو داده ولی فک نکنم فایده کنن این درد خود به خود میاد و میره دردش در حد زایمان طبیعی هست بخدا
دختر بزرگم سرما خورد من از اون گرفتم الانم بچه کوچیکم از من گرفته وضعش خیلی بده همش سرفه خس خس میکنه نمیتونه نفس بکشه طفلی از ساعت ۷ نتونسته بخابه نفسش در نمیاد فقط ۳۷ روزشه خیلی خستم شاید اینا برا شما با تعریفای من چیزی نباشه ولی من همش کارم شده گریه از اون روز که سنجاق رو پیدا کردیم من یه بار نخندیدم همش مشکل پشت مشکل
مامان دوقلوها ❤️❤️
❤️❤️ مامان دوقلوها ❤️❤️ ❤️❤️ ۶ ماهگی
پارت سوم

وقتی اومدم از ریکاوری چندین بار ماساژ رحم شدم و قبلش تا زمانی که بیحس بودم اصلا اون فشار نمیفهمیدم ،
ولیییییی بعد اینکه بیحسی رفت اینقدر درد میگرفت که جیغ میزدم ، واقعا نفسم میموند از درد .چقدر وحستناک بود ،
بلاخره بیحسی رفت سوند و سرم هارو قطع کردن گفتن پاشو راه برو ، خیلی بد بود نمیشد بلند شد با هر ضرب و ضوربی بودبلند شدم ، احساس کردم روده هام یهو ریخت کف شکمم و درد شدیدی داشت و راه رفتن واقعا سهل بود ولی قدمهامو برداشتم ، چون حین بی حسی سرمو زیاد تکون دادم فرداش درد کل بدنمو گرفته بود، درمورد پمپ درد بگم :::که به من گفتن بیمارستان داره ولی زمانی که زایمان کردم به هرکی گفتم گفتن نداریم بعد از کلی شکایت گفتن باید قبل عمل هماهنگ میکردین درنهایت جواب درستی ندادن متاسفانه ، و اخرش ساعت ۳ مرخص شدمو با نی نی ها اومدم خونه ، و چالش های بعد عمل که بلندشدن و نشستن که همش با درده .

اینا تجربیات من بود و میدونم مادرشدن بی درد و گرفتاری و استرس نیست ،
ولی از جایی که من طبیعی هم تجربه کردم واقعا طبیعی تو زایمان بیشتر پیشنهاد میدم ،
جمله اخر انشالله هر مدل زایمان کنین بعد کلی سختی فقط سالمو سلامت باشین هم خودتون هم بچتون .
مامان اقا امیرمهدی🩵 مامان اقا امیرمهدی🩵 ۲ ماهگی
پارت ۱۲
خلاصه تا رضا رفته بود گل بگیره اولین نفر ابجیم اومد پیشم انقد جیغ جیغ کرد از ذوق کل بیمارستان صدای اون کولی بود😂🤣 بعدش با زور فرستادنش بره که مامانمم بیاد
مامانم اومد هی بوسم میکرد خیلی نگرانم بود بیچاره تا مادرم رفت رضا رسید بیمارستان اومد داخل یهو دیدم با یه چشای قرمز و پر اشک اومد داخل بچه تو بغلم بود داشتم شیر میدادم یه نگاه هم نکرد به بچه منو گرفت بغلش هی سرمو بوس میکرد گلمو داد دستم انقد حالمو پرسید که مطمعن شد تازه متوجه شد امیر مهدی رو سینمه😂🤦 بچه رو بغل گرفت بوسید و باهاش حرف زد دوباره داد بغلم که شیر بخوره یه ساعت فقط اقا رضا هی میگفت درد نداری خوبی الان چیزی نمیخای؟
ایشونم با زور فرستادیم بره بیرون ... ماما اومد کمکم کرد پاشدم رفتم دسشویی خودمو بشورم یچی بپوشم ببرنم بخش
اینم از زایمان من😍
ولی خدایی یچی بگم غیر اون دو روزی که درد کشیدم خود اون دو ساعت زایمان کردم خیلی دردش بهتر بود چون اون دو روز دردش کلافت میکرد و اذیت کننده بود ولی واقعا دردش از یادتون میره و خیلی خاطره خوبیه بخصوص برا من چون دوباره دلم میخاد تکرار بشه که انقدر احساس نزدیکی کنم به امام حسین و امام زمان
بدون شوخی دردش قابل تحمل بود ... درد داشتاااا نمیگم خیلی خوب بود اصلا درد نداشت ... ولی منکه خیلی راضی بودم از زایمانم و دردا رو یادم نیست و حتی الان که داشتم مینوشتم دلم خواست دوباره تو اون شرایط باشم
البته بدن با بدن فرق داره و ممکنه یکی خیلی دردش براش غیر قابل تحمل باشه و دلش نخواد دیکه زایمان رو تجربه کنه و یکی مثل من کله خر باشه و اینحوری دلش تنگ زایمان باشه