۷ پاسخ

منم دیشب از بس به زایمان فک کردم که تاصبح خوابم نمیبرد اولاش اصلا هیچ ترسی نداشتم اما هرچی بهش نزدیک تر میشم بیشتر میترسم

واييي دقيقاااا

همشون تو زمان خودشون سخته من اولاش انقدر ب غذاها بی میل بودم هیچی نمیتونستم بخورم گریه میکردم میگفتم کی تموم میشه
الانم ک سنگینی خیلی سخته بلند شدنی باید یکی بلندم کنه یا ازیجا بگیرم بلند شم و کمرمم خیلی افتضاح درد میکنه
چنروزیم هس استرس زایمان زودرس و گرفتم خدا بخیر کنه فقط و بچم تو تاریخی ک دکترم زده دنیا بیاد

الهی آمین عزیزم

من هیچی از خدا نمیخوام جز این که دخترم صحیح و سلامت بیاد بغلم و عمر طولانی خدا بهش بده

ویار بدترین بود از نظر من

یعنی من حاضرم هزار برابر اون حالت تهوع ها و چیزی نخوردنا و اذیت شدن های اولش رو تحمل کنم ولی این استرس زایمان و تکون نخوردن ها تموم بشه

سوال های مرتبط