دگه فقط یه زور زدن اقا تلپی افتاد از اون حجم خالی شدن خیلی ترسیدم 🙁
اونا هم سری گذاشتن رو بدن
منم وایییی برش دارین الان میفته😂
دگه ماما همراه صحبت میکرد از اوج سفید بودنش 😁
منم همون لحظه ریحانه چشاش چه رنگیه🤣
دگه صداش در امد من اروم شدم نوازشش کردم حس مادر بودنه یهو انتقال یافت 🥹
خوب بود حسش🫀

دگع یهو گفت میخام بخیه بزنم منم لرز گرفتم سری بچه برداشتن نیفته🥲
بخیه رو زدن
نمیدونم چتا زدن ولی حس میکنم یخوردع بیشتر زدن
یکمم درد داشت
نمیدونم اونا گفتن کم بخیه میخوردی🩹
منم یا خودم ک واییییییی جر خوردم پاره شدم🤦🏻‍♀️
دگه وسایل جمع کردن تمیز کردن منم رفتم رو تخت بغلی تمام دردام رفت
شکممم کاملا تخت شده بود😄
ذوق داشتم
دگه بچه اوردن شیر دادم خیلی از سفیدی بودنش تعریف کردن ک به کی رفته😂
گفتم بابا شلوغش نکنید به خودم رفته باباش سبزس😂
واز انجای ک دلم میخاست چشاش رنگ چشای برادر زادم سبز بینی ش به خودم رفته😂
خلاصه هر قسمتی از بدنش شبیه برادر زاده یا خواهر زاده هام شده ☺️
منم خررررر ذوق ترینم😂

خلاصه تموم شد سه اذیت کردنش درداش میرزید. ☺️❤️

۹ پاسخ

اخی انشالا هممون صحیح و سالم زایمان کنیم و بغل بگیریم.و قیافشم همونجوری بشه ک دوس داریم😉😊🥰

ببخشید عزیزم میپرسم چجوری برش میزنن منظورم جهتش.چون من شنیدم افقی روی واژن برش میزنن.درسته؟

به سلامتی عزیزم ماما همراه داشتی؟

منی که بچممم،کپی باباش شدا،من فقط حملش کردم،همین،دلم،میخواست چشماش به خودم بره رنگی بشه هنوز معلوم،نی چه رنگیه😅😅😅

ایجانم بسلامتی هم اون راحت شد هم‌تو🥰🥰

قدمش خیر باشه عزیزم ممنونم که تحربه زایمانتو گذاشتی ♥️♥️♥️🌹🌹🌹

عزیزم😍مرسی که تجربه ات رو برامون گذاشتی قدم نو رسیده و مادر شدنت رو بهت تبریک میگم انشالله که نامدار باشه

ای جونم قدمش مبارک و خیر باشه واستون عزیزدلم😍😍❤❤

عزیزمممممم

سوال های مرتبط

مامان هامین🩵🫀 مامان هامین🩵🫀 ۱ ماهگی
مامان پرنسا مامان پرنسا ۱۲ ماهگی
پارت 3

بعدش گفتن برو رو‌تخت رفتم دیدم چاقو تیغ همه چی آوردن ماما بود پرستارا بودن خدمه ها خلاصه گفتن بهت زور اومد توهم زور بدنه

هی زور می اومد منم زور میدادم🥺🥺🥺خیلی گناه داشتم خیلی ی مامایی همش دست شو می‌برد و می‌گفت زور بده بیارم بیرون🙄🙄منم میدادم خلاصه ی دفع گفت آفرین سر بچه رو دیدم وای که چقدر خوشحال شدم چقدر حس خوبی داشت اون لحظه...
بعدش البته اینم بگم ک اول آمپول بی حسی زدن و بریدن 😔 بعد هی زور دادم بچه رو کشیدن بیرون گذاشت رو شکمم🥰🥰خیلی حس خوبی بود همه اون دردا دیگ تموم شده بود ی خرما گذاشتن دهنم یکم اب دادن بهم چون دیک خیلی بی طاقت بودم بعدش دست شونو بردن و جفت هم آوردن بیرون😵‍💫 خیلی راحت شده بودم تا اینک بخیه ها شروع شد خیلی خیلی خیلی درد داشت کل زایمانم 20دقیقع طول نکشید بخیه ها 40دقیقه طول کشید چون باید خیلی با دقت انجام می‌شد خلاصه اونم زدن😆 پرنسا رو بردن لباس تنش کردن آوردن دادم بهم گفتن شیر بده تا خواستم بدم بیهوش شدم باز بردن گفتن یکم بخاب بعد دوباره ی ساعت رفت اومدن با همون بخیه ها معاینه کردن واییییییی مردم ترکیدم 😩😩 دیدن مشکلی نیست رفتم بخش دخترم کنارم بود همسرم با گل اومد خلاصه تو بخش خیلی خوش گذشت امیدوارم شما هم این حس و تجربه کنیددد🥰🥰🥰🥰🥰
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 ۱ ماهگی
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان Nini مامان Nini روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۲

معاینه ام کرد و گفت سه سانتی و کیسه آبت پاره شده نامه داد گفت برو با آمپول فشار زایمان کن خلاصه اومدم خونه رفتم حموم یکم زیر دوش ورزش کردم و رفتم بیمارستان بستری شدم ساعت ۳ شب آمپول فشار رو وصل کردن تا ساعت ۷ و نیم صبح ولی دردم شروع نشد دکتر اومد کیسه آبمو پاره کرد و دردام شروع شد و یهو از سه سانت شدم پنج سانت مامام که گیتی محمود آبادی بود اومد و فقط یه حرکت قمبل کردن داد و رفت😐ولی دوتا مامای دیگه بودن خیلی خوب بودن باهام بعدا فهمیدم مامانم بهشون پول داده ولی خیلی اخلاقشون خوب بود اومدن بالا سرم یکیش کمرمو ماساژ داد و ورزش داد که ساعت ۹بود که حس زور بهم دست داد و ماما گفت زور بزن بعد از کلی زور زدن خواست برش بزنه که سوختم یعنی درد زایمان انقدر سخت نبود بعد از برش دوباره زور زدم دیدن بازم سر بچه نمیاد بیرون دوباره یکم دیگه برش زدن و بعدش هم یکم دیگه برش زدن درکل خیلی برش زدن خلاصه بعد از کلی زور زدن سر بچه بیرون‌اومد و بدنش هم سریع کشیدن بیرون و گذاشتن روی شکمم انقدر سبک شدم که نگو ولی وقتی شروع کرد به بخیه زدن مردم و زنده شدم و کامل حس میکردم وقتی بخیه میزد هر چقدر هم بیحسی میزد بیحس نمیشدم خلاصه بعد از کلی جیغ و داد بخیه زد و برام پد گذاشتن و گفتن به بچت شیر بده
الانم فعلا ببمارستانم و فردا مرخص میشم
انشالله همتون به خوبی و خوشی زایمان کنید🫶🏻🩵
مامان هامین🩵🫀 مامان هامین🩵🫀 ۱ ماهگی
پارت ۳🏥

دگه معاینه کرد دیدن نه بابا طی اون دوساعت با اون همه ورزش وتوپ دهانه رحمم اخ نگفته همون ۴.۷۰درصد مونده بود🙁
دگه امدم یه باز امپول فشار زد دردا میگرفت ول میکرد اما برا من قابل تحمل بود🫠
همش میگفتم بابا تا اخر همینه دگع دردام انچنای نیس اذیت نمیشم زود زایمان میکنم🙄

امپول فشار اصلا تاثیر نداشت لامصب نمیدونم چی بود امدن سری به دستم زدن گفتن انجوری کند بره بچه افت قلب میکنه🥲🤦🏻‍♀️

دگه دردا امد ولی خوبیش همین بود گاز انتونکس اورد برام خیلی خوب بود تنفس ک میگرفتم گیج میشدم بدن بیحس دردا متوجه نمیشدم😄
البته موقعه درد باید گاز میگرفتم
گاز انتونکس هم روند زایمان کمتر میکرد زود تر نتیجه میداد🫤

دگه همینجوری درد داشتم اما برام قابل تحمل بود میگفتم تا اخر میکشم ولی دگه یهو موقعه معاینه گفتن ۸سانتی😐😐😐
عه واااااا میگم طی اون گاز ک میگرفتم دری وری میگفتم😂😂😂

ک علی خدا لعنتت کنه مردم 😂
هامین جااااان بابات بیا بیرون نمیکشم😂
حالا خودمم میتوجه میشدم چی میگم بعد خندم میگرفت🤦🏻‍♀️
مامان پسری💙 مامان پسری💙 ۸ ماهگی
پارت چهارم♥



رفتم تو زایشگاه و از همون لحضه بدبختی هام شروع شد ماما اومد معاینه کرد و رفت به منم گفت روی صندلی برعکس بشین بعد دو ساعت اومدن بهم امپول زدن و رفتن هر نیم ساعت سرم رو عوض میکردن ولی دریغ از یک درد
خلاصه هر چی قرص تو بیمارستان داشتن دادن بهم 😂
بازم دردام شروع نشد خلاصه روز اول تموم شد اینم بگم ک از روز اول بستری شدنم مادرم و پدرم و خاهرم هر لحضه پشت در زایشگاه بودن طفلکی ها
روز دومم همینطور مزخرف گذشت تا شب اخر شب دردام شروع شد بعد دو روز جوری بود ک دلم میخاس بمیرم انقد درد داشتم اومدن معاینه گفتن چهار سانت شده و تا صب راه رفتم کیسه ابم با سوند سوراخ کردن
تو همون دوروز چها بار امپول زدن بهم خیلی اذیت شدم شب اخر قرص نمیدونم چی بود گفتن نداریم باید از بیرون بگیرن برات بابای بیچارم کل شهر رو زیر و رو کرد تا پیدا شد اونارو گذاشتن تو واژن چند تا ماما عوض شد تا بالاخره یه ادم مهربون اومد گفت قلبش اروم میزنه احتمالا سز میشی منم خوشحال شدم اما یه سرم بهم زدن که بیشتر باز بشه و سریع زایمان کنم حدود هفت صبح بود که اومدن معاینه و گفتن بچه اومده پایین و سرش داره میاد بیرون و خلاصه دو نفر ک ماما بودن اومدن رو سرم گفتن باید زور بزنی منم که سنی ندارم و تحمل درد رو ندارم خیلی ترسیده بودم خلاصه بی حسی زدن و برش دادن به بدبختی اومد بیرون اما همون لحضه که گذاشتن رو سینم همه دردام فراموش کردم خیلی حس خوبی بودی
مامان دیاکو مامان دیاکو ۹ ماهگی
پارت ۷❌️📍
روی رانم پارچه سیز انداختن کلی بتادین خالی کردن روی رانم و واژنم با پنبه تمیز کردن یهو دیدم چشام داره میره اصن حال حرف زدن ندارم سریع اکسیژن وصل کردن با گاز بی حسی ۲ دیقه ک تنفس کردم گازو قطع کرد انگار داشتم بیهوش میشدم ک دکتره گفت بچت گیر کرده بدو زور بزن با اینکه زور نمیزدم اما انگار داشت واژنم میترکید و درد داشت با دردام زور میزدم بعد کلی زور زدن کمک پرستار اومد از بالا شکممو فشار داد ک بچه سرش بیاد بیرون با فشازی ک میداد دردم ۱۰ برابر شد اخه جون بچه هم درخطر بود گفتن برش بزن توروخدا بچممم ک دکترع ۳تا امپول بیحسی زد بین دوتا سراخ و با قیچی برش زد برش زدن پوستمو حس کردم اما درد نداشت بعد دودیقه زور زدن و فشار شکم بعد برش یهو شکمم رفت پایین و بچع اومد بیرون گفتممممم اخیششششش راحت شدم تموم شد صدای گریشو ک شنیدم با همون لرزش بدنمو صدام میگفتم جونم مامان توبودی تو دلم بعد دانشجوعه لباسمو داد بالا گزاشتنش رو شکمم اینقد گرم بود بدنش ک نگو دستاشو فقط ماچ کردم دکتره گفت یه ساعت بزار تو بغلت بمونه بچه اروم شه تو بغلم بود بچم گریش کم شد خوابید منم قربون صدقش میرفتم اون خانوم خدماتیه دیدم گوشی ابجیم دستشه گفت خواهرت گفته عکس بگیرم ازش ببرم بدم ببیننش دوتا عکس گرفتو رفت بچمو گرفتن گزاشتن تخت بغلی لباس تنش کردن منم اون تایم ک بچه بغلم بود داشتم بخیه میخوردم ک فقط سوزن سوزن شدن حس کردم درد نداشت بعد دکتره جفتمو برد ب دانشجوها توضیح داد پارت بعدی
مامان فندوقم🤎🧸 مامان فندوقم🤎🧸 روزهای ابتدایی تولد
پارت زایمان طبیعی ۳:
من تا ۷ سانت ک شدم تموم دردا رو تحمل کردم اصلا صدام در نیومد بعد پاره کردن کیسه اب دیگ داشت دردام غیر قابل تحمل میشد دیگه داشتم جیغ میزدم از درد ک یهو فول شدم و رسیدم به ۱۰ سانت چون تکنیک زور زدن رو بلد نبودم خیلی اذیت شدم همین زور زدن خودش کلی طول کشید بعد این منو سریع بردن اتاق زایمان سر بچه دیده میشد ولی زورای من خیلی یواش بود دیگ آخرش داشتم کم می آوردم ضربان قلب بچه داشت افت میکرد به خودم اکسیژن وصل کردن بهم گفتن ی زور دیگه بزن بچه گناه داره گیر کرده از ته وجودم زور زدم یهو دیدم نینیم عین ی ماهی افتاد بیرون گذاشتن رو شکمم مردم و زنده شدم ولی وقتی اومد بیرون انگار ی بار سنگین از رو دوشم برداشته شد وقتی دستشو گرفتم اصلا باورم نمیشد من این دردا رو تحمل کردم و زاییده باشم حتی باورم نمیشد ک مادر شدم 🥺🙂
خلاصه بعد بچه رو بردن و منو بخیه زدن ۴ تا بخیه خوردم و این روند زایمان من از ساعت ۸ الی ۱ شب طول کشید چون نمی‌خواستم زیاد درد بکشم خیلی همکاری کردم دردا رو تا تونستم تحمل کردم تو اتاق با وجود دردام ورزش کردم و خودمو تا ۱۰ سانت رسوندم تا سریع تر تموم بشه با اینکه تجربه سختی بود ولی خیلی واسم شیرین بود الان که به عقب برمی‌گردم با خودم میگم کاش بیشتر استفاده میکردم و دلم تنگ میشه 🥺♥️
انشالله همه مادرا نینی هاشونو سلامت بغل کنند