پارت ۷❌️📍
روی رانم پارچه سیز انداختن کلی بتادین خالی کردن روی رانم و واژنم با پنبه تمیز کردن یهو دیدم چشام داره میره اصن حال حرف زدن ندارم سریع اکسیژن وصل کردن با گاز بی حسی ۲ دیقه ک تنفس کردم گازو قطع کرد انگار داشتم بیهوش میشدم ک دکتره گفت بچت گیر کرده بدو زور بزن با اینکه زور نمیزدم اما انگار داشت واژنم میترکید و درد داشت با دردام زور میزدم بعد کلی زور زدن کمک پرستار اومد از بالا شکممو فشار داد ک بچه سرش بیاد بیرون با فشازی ک میداد دردم ۱۰ برابر شد اخه جون بچه هم درخطر بود گفتن برش بزن توروخدا بچممم ک دکترع ۳تا امپول بیحسی زد بین دوتا سراخ و با قیچی برش زد برش زدن پوستمو حس کردم اما درد نداشت بعد دودیقه زور زدن و فشار شکم بعد برش یهو شکمم رفت پایین و بچع اومد بیرون گفتممممم اخیششششش راحت شدم تموم شد صدای گریشو ک شنیدم با همون لرزش بدنمو صدام میگفتم جونم مامان توبودی تو دلم بعد دانشجوعه لباسمو داد بالا گزاشتنش رو شکمم اینقد گرم بود بدنش ک نگو دستاشو فقط ماچ کردم دکتره گفت یه ساعت بزار تو بغلت بمونه بچه اروم شه تو بغلم بود بچم گریش کم شد خوابید منم قربون صدقش میرفتم اون خانوم خدماتیه دیدم گوشی ابجیم دستشه گفت خواهرت گفته عکس بگیرم ازش ببرم بدم ببیننش دوتا عکس گرفتو رفت بچمو گرفتن گزاشتن تخت بغلی لباس تنش کردن منم اون تایم ک بچه بغلم بود داشتم بخیه میخوردم ک فقط سوزن سوزن شدن حس کردم درد نداشت بعد دکتره جفتمو برد ب دانشجوها توضیح داد پارت بعدی

۳ پاسخ

داشتم میخوندم زورش تو بدن خودمم حس کردم😑😑

اونجا ک بچه رو میزارن رو شکمت چ حس خوبیه اونقد خوب بود ک دلم میخاد هزار بار تجربه ش کنم من خوشحال ترین بودم اون لحظه احساس غرور میکردم ک تونسم بچمو خدم ب دنیا بیارم همش کلشو بوس میکردم ک.و.ن.شو ماساژ میدادم با دستم خیلی حال خوبی داشتم حتی بعدش خودم خیلی راحت صبحونمو خوردم انگار ک هیچی نشده بود بعدش مامانم ا تبریز اومد یجوری بغلش کردم ک انگار اولین باره میبینمش😔وقتی اینو نوشتم واست ا اول تا اخرش گریه کردم😔

وااای خوب سزارین میکردی راحت میشدی
این همه عذاب

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۷ ماهگی
پارت ۴
ساعت ۹ اینا بودم که شده بودم ۹ سانت و اومدن برش زدن با تیغ قشنگ حس کردم و اون صدای که داد که باتیغ زد خیلی بد بود
کمکم بهم گفتم زور بزن من زور میزدم ولی بچه نمیومد بیرون خیلی زور زدم خیلییی دیگه توان برام‌نمونده بود میگفتم بخداا از این بیشتر نمیتونم نمیشههه بهم دستگاه تنفس وصل کردن
و یهو ۵ نفر ریختن بالا سرم یه ماما دیگه که با تجربه تر بود اومد بهم گفت الان ۹ سانت بازی حیفه بری سزارین همه زورتو بزن که بچه بیاد موهاشو داریم میبینم منم بخاطر حرفش و ترس از سزارین باهمه وجود زور میزدم ولی نمیومد😭
باز دوباره بهم گفت نگا هرموقع حس کروی درد داری و فشار به مقعدی میاد اونموقع زور بزن و زورتو ول نکن
منم هرچی اون میگفت انجام می‌دادم ولی نمیشد زورمو ول نکنم ینی اصلا امکان نداشت انگار نفسم داشت قطع میشد
میگفتم نمیشه بخدا نمیتونم ینی قشنگ مرگمو داشتم میدیدم من همینجور تا ساعت ۱۱ ونیم داشتم زور میزدم آخری که دیگه از حال داشتم میرفتم پرستارا تو گوش هم یه چیزایی میگفتن ینی واقعا حالم خیلی بد بود یهو چن نفر دیگه اومدن تو اتاق دوتا ماما اومدن رو شکمم دوتا پرستار هم یه شال سبز آماده کرده بودن و یه تخت برای بچه
مامان پارساو آیلین مامان پارساو آیلین ۱۴ ماهگی
ینی لعنتتتتتتت ب زاسمان طبیعی روزی هزار بار اون بیشعوری ک سر زایمان بالاسرم بود رو نفرین میکنم انقد باهام بد رفتاری کرد درد خیلی خیلی طاقت فرسایی داشتم چون بچم بد وارد کانال زایمان شده بود داشتم جون میدادم این زنیکه بجایی ک کمکم کنه بدوبیراه میگف من میگفتم خدایا خودت کمکم کن اون کیگف تو باید زور بدی خدا کمکت نمیکنه ولی جون بچم زور نمیزد ک بیاد بیرون منم نمیتونستم زور بزنم خیلی لحظه بدی بود میگفتم نمیتونم توروخدا کمکم کنین بچم چیزیش نشه ی خدمه بنده خدا اومد از بالای شکمم فشار داد بچه یکم اومد پایین تر و اون بیشعور گف سرشو دارم میبینم زور بزن من زور میزدم ولی نمدونم جرا فایده نداشت گریم گرفته بود برداشت بهم گف دهنتو ببند زور بزن بچت میمیره و من کلا جونم رفت با این حرفش فقط بعش گفتم چرا درک نمیکنی خوبه خودتم زنی با تموم بی رحمی تو چشام زل زد ب پرستار گف باشه لج میکنه قیچی و بده برش بزنم و چقد عذاب کشیدم فهمیدم برش زد انقدم بد برش زد ک نمیتونس بخیه بزنه داغونم کرد گوشت یطرفو کشیده ب طرف دیگه بخیه زده ی تیکه و پوستو چرخونده ب اون طرف بخیه زده بخیه هام نمیوفتاد ۴۰ روزگی رفتم مطب دکتر برام کشید الانم بعد۶ماهو نیم هنوز دارم عذاب میکشم دسشویی میرم اب میریزم درد میگیره جون پوستو کشیده خیلی ببخشید ولی واسه دفع نمیتونم زور بزنم نمتونم رحممو جمع کنم نمدونم داخلو چجوری بخیه زده وقتی رابطه داریم میمیرم و زنده میشم انگار میهاد جای بخیه ها شکافته بشه شوهرمم ادامشو پایین میگم
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت دو :)

زنگ زدم شوهرم ک‌ بدو بیا دارم میزاعم شوهرم سرکار بود بدو بدو اومد خونه دوش گرفت اومد ک بیاد دیده بود پشت ماشینمون تو پارکینگ ماشین پارچه با ساک بچه و من بدو بدو اومده بود سر کوچه ک اون یکی ماشین رو برداره رسید گفت آجر می‌بری که زایمان کنی😂 چون خیلی سنگین بودن
بارون بهاری نم نم میبارید هوا خیلی خوب بود
رسیدم بیمارستان گفتم دارم میزاعم چون شکمم خیلی کوچیک بود اول فکر کرده بودن زایمان زودرسه و نهایتا 6 یا ۷ ماهمه بعد چک کردن دیدن ن بابا ۴۰ هفتمه
معاینه کردن ۳ سانت بودم یه ماما همراه خیلی خوش اخلاق اومد گفت من ماما همراه شمام هر چی خواستی بگو گفتم باشه لباسام رو عوض کردم و شوهرم و مامانم اومدن پیشم همون ک دراز کشیدم رو تخت خوابم برد از خستگی دور دور خر و پف میکردم بعد ۳ ساعت اومدن بیدارم کردن برای معاینه گفتن ۶ سانتی گفتم غذا میخام بهم غذا دادن هر ده دقیقه میگفتم گشنمه بیمارستان رو روی سرم گذاشتم تا دوباره غذا و آبمیوه دادن شوهرم کمرم رو می‌مالید ک‌دوباره خوابم برد پرستار به شوهرم گفته بود این خانوم از موارد استثناس که خوابیده بدون هیچ چیزی
دیگه ساعت ۶ صبح بود ک.....!
مامان رقیه خانوم🥰 مامان رقیه خانوم🥰 ۱۱ ماهگی
مامانای عزیزی ک بچه هاشون مثل دختر من از هیچی برای گذاشتن توی دهنش نمیگذره خیلی مراقب باشید، 🥲
پریشب از بیرون ک برگشتیم خونه (از اونجایی ک دخترم از چهارماهگی پاهاشو حتی با جوراب میخوره و ما عادت داشتیم ببینیم) فکر نمی‌کردیم گل جورابش رو هم با دهن کنده باش و‌خورده باش، )
همینک اومدیم خونه مادرشوهرم تماس تصویری گرفت ک دخترمو ببینه منم لباس بچه رو عوض نکردم ورفتم آشپزخونه،
تماس ک تموم شد همسرم هم اومد آب بخوره،
یهو شنیدم دخترم داره سرفه میکنه،
دویدیم طرفش بغلش کردم زدم پشت گردنش،
همسرم میگفت بابا چیزی نخورده ، گفتم پس چرا اینطور میکنه، .انگار یکی دستموگرفت بچه رو سرشو بردم به پایین و پاهاشو زیر بغلم گرفتم و با سینه دستم دوتا محکم زدم پشت گردنش، یهو عوق محکم زد و یکم شیر بریده داد بیرون،
رفتیم صورتش رو بشوریم همسرم گفت صبر کن یه چیزی دهنش ،
یا خدا گفتم‌پلاستیک کی خورد،
به زور همسرم دهنش رو باز کرد دست انداخت دهن دخترم دیدیم گل جورابش رو خورده بود، گلش پارچه ای پلاستیکی بود
اندازه سکه ،
وقتی دیدمش یهو بدنم خالی کرد جونی توی پاهام نموند،
همش میگم چی شد ک اونجور بی اراده سرشو دادم پایین و زدم بهش،
فقط خدا و امامرضایی ک خاستم ضامن سلامتی دخترم باش کمک کردن،
اگر اونو بالا نمی‌آورد چی 😖🥺
خدا خودش مراقبت همه نی نی هامون باش،ماک از خودمون هم نمیتونیم مراقبت کنیم،

البته‌حدیث داریم که اگر خداوند مراقب بچه هامون نبود روزی هزاربار بچه ها میمردن(دورازجونشون) خدایا شکرت