۷ پاسخ

من الان دیدم تایپک هاتون .خیلی خوب و مفیده♥️ممنون بابت وقتی که میزاری

عزیزم انقد تجربیات خوب گزاشته بودی که تایپک هات تاتجربه زایمانت رو همه رو خوندم کوچولوهامون هم تقریبا همسن هستن

عزیزم من واثعا ازت الگو برداشتم ازت ممنونم‌که اینقدر زحمت کشیدی تجربه و اطلاعاتتو به اشتراک گذاشتی

عزیزم مطالبت خیلی مفیدن حداقل اینکه بدرد من خورده

عزیزم خیلیم عالی و به جاست برای امثال من که مشغله زیاد تر از فرزندم دارم لقمه آماده هست شما کارتون درسته و بستگی به دید و فرهنگ افراد دارید بازخورد میگیرید فرهنگها متفاوته و خدشه ای به کار شما وارد نمیشه ممنون از انتقال زحماتت ان شائ الله خداوند برات جبران میکنه 🌹🌹🌹✨✨✨

عزیزم تایپیکات خیلی خوبن ❤️من ک استفاده کردم ممنون ازت❤️ب دل نگیر 🙏

,چه عالی من احتیاج دارم به چنین تجربه هایی

سوال های مرتبط

مامان موهیتو مامان موهیتو ۶ ماهگی
مامانا امروز میخوام درمورد یچیزی باهاتون صحبت کنم
همونجور که خیلیاتون میدونین من ماما هستم و زایشگاه کار میکنم
امروز میخوام اون تجربه بد زایمان رو از دید یه ماما براتون بگم شاید قابل درک تر باشه اون لحظات واستون
دیشب ما یه خانوم ۳۵ ساله داشتیم که بارداری سومش بود و بچه سومش بعد از ۱۶ سال گیرش اومده بود
اول شیفت که من تحویلش گرفتم معاینه در حد ۲ سانت بود
خلاصه با کمک همدیگه ساعتای ۹.۵ معاینه مریض رسید به ۸ سانت و وقت زایمانش بود که از ساعت ۷ تا ۹.۵ اینقدر جیغ میزد که من حتی تو این تایم نتونستم به بقیه مریضام سر بزنم چون وضعیت اونا به ظاهر بهتر بود
من پوشیدم و اماده شدم برای زایمان
مریض اصلا همکاری لازم رو نداشت دائم پاهاش رو میبست
هرچی برای توضیح میدادم باید این مدلی باشی اصلااااا گوش نمیکرد و فقط جیغ میزد بعد از کلی تلاش بالاخره قبول کرد که همکاری کنه
ساعت شده بود ۹.۵۰ و مریض هنوز زایمان نکرده بود و اصلا زور های خوبی نمیزد جوری که سر بچه حتی یک سانت هم جلو نمیومد انگاری که مادر با من لج کرده بود و زور نمیزد
قلب بچه از ۱۴۰تا اول رسید به ۱۱۰
بعد شد ۹۰ تا ۱۰۰ که ما زنگ زدیم به دکتر که بیاد و چون دکتر سر سزارین بود ما عملا هیچ راه دیگه ای نداشتیم بجز ادامه تلاش برای زایمان
ادامه رو توی کامنتا میزارم
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲۴#
دلم از تمام دنیا گرفته بود به مامانم میگفتم مامان مگه من زامبیم یا نکنه بچه آدم نزاییدم که همه ازم فرارین مامانمم داریم میداد . پیش خودم میگفتم وقتی شوهرم مردی که ۱۳سال از زندگیمو باهاش گذروندم اینجوریه دیگه از بقیه چه توقعی دارم بیخیال فقط فکر پسرم و سلامتیش باشم
دلم شده بود پر از حسرت که میدونستم اصلا به این زودیا خوب نمیشه گاهی بدون اینکه حواسم باشه غرق خانمهایی که شوهرشان پیششون بود میشدم میگفتم مگه من چیم کمتره خدایا چرا باهام این کارو میکنی که دیگه دارم دنبال یه عیب و ایرادی از خودم میگردم بعضی وقتا فکر میکنم اون حجم از صبوری و تحمل دقیقا از کجا میومد چرا واقعا فریاد نمی‌زدم بلند خواسته هامو نمی‌زدم توری شوهرم چرا یقشو نمیگرفتم بگم باباوظیفته که الان باشی کنار من من دارم واقعا از این همه بی‌تفاوتی دق میکنم چرا دهنم بسته بود فقط نگاه میکردم اینم بگم شوهر من واسه دخترمون که یازده سال قبل‌تر بود واقعا سنگ تمام گذاشت یعنی با اینکه سنش کمتر بود و تجربه اولش بود هیچی کم نذاشت اما الان این مرد چش شده بود نمیدونم
مامان رادمان جون مامان رادمان جون ۶ ماهگی
گاهی اوقات تو گهواره یا خارج از اون کسایی رو میبینم که یه جوری در حق خودشون و بچه هاشون ظلم میکنن که آدم واقعا دلش میگیره.چندین نفرو دیدم که وضعیت مالی خوبی ندارن و میشه گفت وضعیت مالیشون خیلی هم بده ولی همینطور بچه میارن و عقیدشون اینه که بچه با خودش روزی میاره و تنها چیزی که برای آدم میمونه بچس که در آینده تنهاشون نمیذاره.باور کنید اون بچه ای که توی فشار و محروم از خیلی چیزا بزرگ میشه اینقدر دچار کمبود و عقده میشه که نه تنها برای پدر و مادر نمیمونه ،دشمن اونا هم میشه.بحثم با کسایی که یه بچه دارن نیست.اینجا دیدم با وضعیت مالیه خیلیییی بد سه چهار تا بچه ی کوچیک دارن باردار هم هستن.خیلیاشون هم به خاطروام فرزندآوری اینکارو میکنن.واقعا چه ارزشی داره؟؟؟
یا زن و شوهرایی که تو مرز طلاق و جدایی هستند باز به خودشون اجازه میدن تو اون شرایط و محیط متشنج بچه دار بشن.واقعا ظلمه ظلم.من به چشم خودم دیدم که اون بچه ها چه زجری میکشن.کاشکی هر کسی میدونه شرایطش ازهر لحاظ مساعد بچه دار شدن نیست ، یه بچه رو عذاب نده.