۵ پاسخ

درسته بچه ها زودتر از چیزی که فکرشو بکنیم بزرگ میشن و ما رو تنها میزارن .
یکی میگفت با بچه ها تون هم مثل مهمون برخورد کنید چون اینا هم مثل مهمونن یکی چند روز یکی چند سال مهمونته

الهی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

عزیزم ازتون خواهش میکنم با این حرفا ب مادرا عذاب وجدان ندین میدونم شما قصد عذاب وجدان دادن ندارین و حرف دل خودتونو زدین اما باور کنید اینقدر اینستا پر شده از این حرفا ک ما مادرا حس میکنیم باید همیشه کامل و تکمیل باشیم همیشه باید صبور باشیم همیشه باید از خودمون از لذتامون و خیلی چیزای دیگه بگذریم بخاطر بچه هامون . بله درسته بچه بزرگ میشه خونه ها مرتب میمونن ی روزی همه میرن سر خونه زندگیشون و ما تو خونه تنها میشیم و صدرصد دلمون واسه این روزا تنگ میشه ولی ما مادرا چی چرا هیچ کس از خستگی از بی حوصلگی از رنجه ی مادر نمیگه ما مادرا همه دلمون میخواد بچه‌هامونو تو ارامش،بزرگ کنیم داد نزنیم دعوا نکنیم و نهایت لذتو از کنار هم بودن با بچه‌هامون ببریم ولی بیاید قبول کنیم ک مادرا ی روزایی از کور در میرن ی روزایی از خستگی زیاد داد میزنن ی روزایی از،درک نشدن و بحث کردن با شوهر خسته میشن و ی دنیا ناراحتی تو دلشونه و ممکنه ب خلاف میلشون تمام این ناراحتی رو بچشون خالی کنن میدونم نباید اینکارو کنن ولی تو اون لحظه واقعا ادم کنترلی رو خودش نداره . ما مادرا ب اندازه کافی بخاطر بچه‌هامون عذاب وجدان داریم این حرفا عذاب وجدانمونو بیشتر میکنه

بخدا خودمونم‌ اینارو میدونیم‌ ولی چه کنیم که فقط ت حرفه درجاقاطی‌ میکنیم‌

ومنی ک الان دلم زده واسه یکسالگی دخترم
تازه میخاست راه بیفته وزبون بازکرده بود
ازیکسالگی تا۲سالگی درگیرمشکلات بودم هیچی نفهمیدم

سوال های مرتبط

مامان نیکان و پرنیان مامان نیکان و پرنیان ۲ سالگی
من زیاد نمیتونم از خونه بیام بیرون بحاطر بچه ها. امروز بعداز یکی دوهفته بچه هارو بردم پارک، افسردگی گرفتم برگشتم😐😐🤦‍♀️🤦‍♀️
یه خانومی اومد کنارم نشست رو صندلی یه بچه یکساله بغلش بود،صحبت ک کردیم فهمیدم ایشون مادر یار هستن!
یه خانومی دوقلو پسر یکساله داره. مادر یار گرفته هرروز از ۸ صبح تا ۵ عصر میره کمک مادر ک بچه هارو نگهداره تا مادر که دیشب نخوابیده ، بتونه استراحت کنه و حمام بره و بخوابه.
گفت مادرشون هم خونست ولی همیشه من به بچه ها غذا میدم شیر میدم میخوابونمشون. پارک میبرم.
دلم به حال خودم سوخت
فقط خدا میدونه چجوری این ۲سال و نیم گذشته واسم. دوتا بچه شیره به شیره با فاصله یکسال و یکماه دارم.
پسرم ۶ماهش بود حامله شدم
سختی های دوران بارداری به کنار ک با شکم ۹ماهه پسر ۱۳ کیلومو بلند میکردم باسنشو بشورم از یه طرف دردم میگرفت از یه طرف عق میزدم.
تا به اینجا برسن هم یه طرف ک تمام موهام سفید شده و پاهام با ۲۶ سال سن پراز واریس شده.
جالبیش اینه همیشه هم قبل از اومدن شوهرم خونه رو برق میندازم انگار مهمون داره میاد. انگار ن انگار ۲تا بچه نوپا و شیطون تو این خونه هستن.
شب ها همیشه با تمام خستگی به شوهرم سرویس میدم
و جالبترش اینکه میگم کاش یه جوری برم سرکار😐
یعنی دور از جونم سگ جون تر از من نیست دیگه😐
عکس برای قبلِ ک بعداز بشور بساب و تمیزکاری ، یه لحظه رفتم دخترمو پوشکشو عوض کنم اومدم دیدم پسرم کل خونه اشپزخونه رو با آرد یکی کرده 😐