خواهرا گفتن منو‌هماهنگیشون یکی شد
ساعت ۱۰:۴۵ وارد اتاق عمل شدم‌
ن درد داشت امپولی ک ب کمر زدن ن چیزی
فقط سوند وصل کردن ی حس چندشی داشت
دکترمم بود خیالم راخت بود نگم براتون چ کولی بازی در اوردم😐😂😂 اژ امپوله ترسیده بودم هی ب پسره میگفتم من میترسم توروخدا میگفت از انژیوکد دستت دردش کمتره میگفتم توروخدا راست مگی میگقت اره😂😂
بعد با بتادین داشت میشست من گفتم یا ابلفضل گفت‌دختر دارم میشورم اروم باش 😂😂😂 خلاصه زد و‌خلاص ملورینم ۱۰:۵۵بدنیا اومد بردن تمیزش کنن من هی کلمو‌میاوردم ببینم هی دعوام میکردن ک‌سرتو تکون نده
خلاصه بچم فقط‌ گریه میکرد از ش عکس گرفتن اوردن پیشم 🥴😂😂 واااای نگم براتون از حسششششش اروم شد همین ک بهم چسبید
بعدشم بردن تمیزش کردن بردنش بیرون الهی دورش بگردم من
بعدشم منو بردن ریکاوری و بخش ملورین تمام مدت پیشم بود 😍
اون شب اصلا تاصب حس نداشت پاهام انگاری پا خواب میره همینجوری سخت بود نمیتونستم بچمو بغل کنم یا بشینم
🥴🥴🥴

۸ پاسخ

مریم جان از من به تو نصیحت
حداقل تا ۴۰ روز
اصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصلا
خمو راست نشو
سنگین بلند نکن
به خودت فشار نیار

یک عمر کمردرد برات میمونه

ای خداااا😍😍😍چ حس خوبی گرفتم انشالله خوش قدم باشه

نمیدونم چرا یسری میگن آمپول کمر هیچی حس نکردیم مگه میشه ،
والا من سر عمل آپاندیس بی حسی کمر زدن ،لحظه زدن نفسم بند اومد از درد
انقدر این تجربه بدی بود نمیخوام سزارین بشم ،بدتر اینکه بی حس نشدم
و یه اتفاق بدتر افتاد که نمیگم الان بقیه میترسن

سلام عزیزم منم واقعا طبیعی رو میخوام .اولی رو طبیعی داشتم .این دومی از سزارین وحشت دارم .از بس ک هر کی رو دیدم از لحظه لحظه هاش گفت سخته.واقعا امپول پشت کمر درد نداشت؟؟؟من میگم انقد میترسم برم ب دکترم بگم بی هوش کامل کنه!؟ببین من از ی ازمایش ساده ی امپول عضلانی ی سرم هم میترسم.من طبیعی ۸شب درد کشیدم ۱۳ظهر فرداش بدنیا امد و درد کشیدم.از اتاق عمل و اینکه بیدار باشم و همه چی بشنوم وحشت دارم😭

مبارکه عزیزم
خوش قدم باشه ملورین نازتون😍😍😍

ولی خدا رو شکر کن اجباری سزارین شدی بدون هزینه اضافه
طبیعی چیه اخه🥴

من الانم که بچم 20 روزشه وقتی گریه میکنه تا بغلش میکنم آروم میشه بغل هیچ کس وقتی گریه میکنه آروم نمیشه

درد بخیه ها چطوره مریم ؟شیاف استفاده کردی ؟

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۱ ماهگی
پارت چهارم
دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
وقتی بالا آوردم خیلی حالم بهتر شد مثل حال اولم دیگ سرحال شدم دکترمم داشت عمل میکرد
کلا یک ربع هم این اتفاقا طول نکشید ک متوجه شدم دکترم داره شکممو فشار میده ک بچم بیاد پایین برداره
دو سه تا فشار داد دخترمو درآوردن
از اون داشتم نگاش میکردم بردن تمیز کردن آوردن لپ کوچولوشو چسبوندن به لبام گفتن بوسش کن
از اونور داشتن فیلم می‌گرفتن
منم گریم گرفته بود خیلی حس عجیبی بود ینی برگردم عقب دکترم میگف صد میلیون بده برا سزارین میدادم بخدا
اما از طبیعی فراری بودم
اینم بگم وقتی تو اتاق بهم nst وصل بود اتاق بغلی یکی داشت زایمان طبیعی میکرد انقد داد زد ک من حالم بد شد
از آخرم انقد داد زد نمیدونم چیکارش کردن ک خودتون بهتر میدونید بعد گذشت سه چهار ساعت زایمان کرد
خلاصه دکترم شروع کرد ب بخیه زدن
و عملم تموم شد منو بردن ریکاوری
نگم از ریکاوری ک خیلی شلوغ بود همون روز
همه بی هوش بودن خیلی ترس نام بود یکی اهوناله میکرد یکی سرش بسته بود بلاخره ترکی ی جور بود منم داشتم یکی یکی نگاشون میکردم😂
اومدن گفتم یکم منتظر بمون تا اتاقا خالی بشه
بعد گذشت یک ساعت منو بردن تو اتاق
شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود ک راحت باشم
وقتی از ریکاوری درومدم مامانمو بابامو شوهرم و..همه منتظرم بودن و از چهره هاشون می‌فهمیدم هم خوشحالن هم نگران من
دیگ بردن منو تو اتاق هی میومدن. بهم سرمیزدن
اینم بگم دست دکترم خیلی سبک بود
بخیه هام خیلی کم درد میکرد
ساعت هفت بود منو آوردن تو اتاق دیگ شب شده بود
مامان تربچه خان مامان تربچه خان ۶ ماهگی
قسمت پنجم
سوند رو بهم وصل کردن که یه لحظه سوخت ولی دردش بد نبود البته برا من ک دو روز دهنم صاف شده بود چیزی نبود چون همیشه فوبیای سوند داشتم😂
ویلچرو اوردن و منو بردن
برا سزارینم خودم رضایت دادم اصلا رضایت همسر لازم نبود
طفلک همسرم شب اول بخاطر این موضوع رو صندلی پشت در خوابیده بود ک اگه چیزی شد خواستن سز کنن سریع امضا کنه کنه چون خونمون یکی دو ساعت با ترافیک فاصله داشت از اونجا خونه مادرمم ک نزدیک بود نرفت میترسید چیزی بشه و حضورش لازم باشه...
تاحالا اتاق عمل نرفته بودم اولین بارم بود خیلی سرد بود انگار کولر زده بودن
اونجا هی میپرسیدن اخرین بار کی غذا خوردی گفتم دیروز ناهار خوردم بعد گفت اخرین چیزی ک خوردی چی بود گفتم خرما
گفت کی گفتم ۳ ساعت پیش بعد میگفت چرا میپیچونی مگه نگفتی دیروز 😂خلاصه یکم سربه سرم گذاشت بعد امپول رو به کمرم زدن ولی ۳ ۴ بار فرو کرد دراورد تا بزنه😐😐
دراز کشیدم حس کردم بخاری روشن کردن نگو ک دارم بی حس میشم
کل بدنم داغ و بی حس شده بود تا زیر گلومو حس نمیکردم خیلی عجیب بود ۵ دقه بعد بچه بدنیا اومد به همین راحتی بدون درد و سختی فقط ی حس نفس تنگی بهم دست داده بود و فشارمم رفته بود بالا
گفتم بیارید ببینمش گفت وایسا تمیزش کنم
بعدم گفت اصلا شکل خودت نیس گفتم شکل باباشه
گفتم سالمه گفت اره ظاهرا
هی میگفتم بیاریدش نمیاوردن ک جون به لب شدم تا تمیزش کنن
مامان لیا💕🐣 مامان لیا💕🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
#پارت_سه
ساعت ۸ و نیم دخترم بدنیا اومد
خلاصه منو بردن سمت ریکاوری
اونجا همه میلرزیدن ب جز من😐🤣خیلیم شلوغ بود اون روز بیمارستان
شش بار اومدن شکممو‌ ماساژ دادن ک بی حس بودم نفهمیدم
دوس داشتم زودتر برم بخش دخترمو ببینم چون اصلا چیزی ک زاییده بودمو ندیده بودمش🤌😐🤣
سعی داشتم بخابم ولی نمیشد یه مرد عمل آپاندیس کرده بود همش داد میزد
ساعت ۹ بود رفتم ریکاوری ساعت ۱۰ و نیم رفتم بخش
از بعد عمل همش سعی می‌کردم سرمو تکون ندم فقط
منو بردن اتاقم جا ب جا کردن زنگ زدن همراهم ک مامانمو شوهرم بودن اومدن
ک اونجا فهمیدم دخترمو نشون شوهرم ندادن و دلهره گرفتم شدید
اونا میگفتن بردن بخش نوزادان ولی من ترسیده بودماااا
ک چرا نشون ندادن چیشده مگ

خلاصه کم کم داشت بیحسیم‌ میرفت و دردام شروع میشد
اولش فقط ناله میزدم ولی یکم بعدش فقط داد و بیداد از درد
میگفتم مسکنی شیافی چیزی بزنید میگفتن تازه زدیم
پمپ درد میگفتم بیارید میگفتن دکتر بیهوشی صلاح ندیده تجویز کنه برات😐🫠
خیلی درد داشتم وحشتناک بود
مامان نازگل مامان نازگل ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان قسمت سوم: سزارین
سریع بهم سوند وصل کردن که سوزش داشت(اینم بگم که من بخاطر آمپولای فشار درد خیلی زیادی داشتم) سوار ویلچرم کردن بردن اتاق عمل اونجا چون صبحونه خورده بودم از کمر بی حس شدم دوتا آمپول بی حسی تو کمرم زدن که از شکم به پایین دیگه حس نداشتم) خوابوندنم یه چیز سبز جلوم کشیدن و شروع کردن من فقط حس فشار داشتم اون لحظه ها ساعت ۱٠:۱۵بچه به دنیا اومد اولش گریه نمیکرد گفتن یکم آب کیسه آبشو خورده دیگه خلاصه گریه کرد و داشتن تمیزش میکردن منم حس حالت تهوع و سنگینی قفسه سینه داشتم که یه خانمی بالاسرم بود بهش گفتم تو سرمم یه آمپول زد خوب شدم قسمتی که شکم رو فشار میدن من همون داخل اتاق عمل انجام دادن اصلا چیزی نفهمیدم فقط حس فشارداشتم دیگه بچه رو آوردن کنارم دیدمش بردنش و منم بردن ریکاوری اونجا یکم بودم و بعدم دیگه بردنم بخش نباید چیزی میخوردم تا ساعت۵ که از ۵ به بعد ففط کمپوت می خوردم شبش هم آخر شب سوند رو برداشتن یکم سوزش داشت بعدم گفتن با کمک همراهم راه برم که اومدن پایین از تخت سخت بود برام هنوزم برام سخته و با کمک اولش بلند میشم اما بعد خودم راه میرم) فقط درد داشتم که مامانم برام شیاف گذاشت خلاصه شب اول خب یکم سخته ولی شبای بعد راحت تره فردای اونروز هم از بیمارستان مرخص شدیم سوالی بود درخدمتم
مامان شاهان✨👼🏻 مامان شاهان✨👼🏻 ۳ ماهگی
خب میخوام از تجربه سزارینم بگم
پارت اول
من ۱۹ تیر ساعت ۱۲ ظهر حرکت کردم سمت بیمارستان..منو همسری و زنداییم،،ساعت یکونیم دو بود رسیدیم و مدارک و به پذیرش دادیم و منو بردن که بستری کنن،مم قرار بود ساعت ۳ عمل شم ولی متاسفانه عملای دکتر جابجا شد و طول کشید و منو ساعت ۶ ونیم بردن اتاق عمل،،قبلش تو تریاژ سوند بهم وصل کردن که من تنها عذابی ک کشیدم سر همین سوند بود،،سوند کوچیک وصل کرده بودن و من خیلی درد داشتم هرچی هم میگفتم میگفتن طبیعیه در صورتی که من پد زیرمو کامل خیس کرده بودم چون سوند کوچیک بود ادارم میریخت بیرون..پرستار اومد و پد زیرمو عوض کرد،،دیگه ان اس تی و یه سری آزمایش گرفتن و ساعت ۶ ونیم منو بردن،،من کم کم استرس گرفتم ولی جو اتاق عملش خیلی خوب بود خیلی برخورداشون عالی بود،،موقعی ک منو میزاشتن رو تخت دکترم دید پد زیرم خیسه و بررسی کرد و برام سوند بزرگتر زد اونم بعد بی حسی،،،آمپول بی حسی هم اصلا درد نداشت من اصن چیزی حس نکردم😐کم کم پاهام گرم شد و بی حس شدم و پسر قشنگم ساعت هفتو بیس دقیقه بدنیا اومد
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۴ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مامان گردو(لیانا🩷) مامان گردو(لیانا🩷) ۳ ماهگی
خلاصه در عرض دو سه دیقه از قسمت قفسه سینم‌کامل دیگ هیچی حس نمیکردم فقط حس کردم‌ک کل شکم و بیکینیمو بتادین میزدن پرده کشیدن جلوم و رسما عمل و شروع کردن در طول عمل کلی غر میزدم ب جونشونا هی میگفتم حالت تهوع دارم‌ یا نفسم خیلی سنگینه من فوبیای دست و پا بسته شدن دارم یعنی قشنگ حس میکنم‌ دارم میمیرم برای همین ب شدت نفسم تنگ شده بود با همه اینا با حوصله همش‌توی سرمم امپول میزدن و همه حسام‌تو دو دیقه رفع میشد بااینکه همه میترسن توی دولتی دکتر شیفت بیاد بالاسرشون و دانشجو واسشون کارارو انجام بده ولی بر خلاف همه اینا من دکتری ک انتخاب کرده بودم و میرفتم ویزیت پیشش خودش عملم کرد حتی تا بخیه زدنش دانشجو بود ولی فقط دستیار بودن خلاصه ی فشار خیلی شدیدی حس کردم‌ک یکی‌ زیر قفسه سینمو فشار دادو در عرض ده دیقه لیانا خانومو چون بریچ بود و کلش زیر معدم ب دنیا اوردن منم از خودم انتظار نداشتم‌مث 🐶اون وسط گریه میکردم😂دیگ‌ رفتن سراغ کیستم و سلیطه خانوم از لحظه ای دنیا اومده بود صدای گریش میومد بعد پنج دیقه اوردنش چسبوندنش ب صورتم انقد گرم بود و ب محض اینکه چسبید بهم لباشو ورچید و ساکت شد بچم🥹دیگ بردنش بخش نوزادان‌ یکم بهش اکسیژن بدن و بدنش گرم بشه با دیدنش ب شدت ضربان قلبم بالا رفته بود دکتر هی داشت باهام صحبت میکرد ک علائم حیاتیم برگرده ب حالت عادی بعد نیم ساعت کلا عمل کیست و بخیه تموم شد و منو بردن ریکاوری بعد ی ساعت ریکاوری موندن اوردنم بخش از شدت فشاری ک ب معدم اومده بود واقعا گریم‌ داشت درمیومد ولی خب بعد نیم ساعت رفع شد بیحسیمم بعد دوساعت کلا رفت بقیشم تاپیک بعدی😁❤️
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۲ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود