۱۱ پاسخ

سلام عزیزم
میدونی گاهی اوقات زندگی چنان سخت میگذره که زخم هاش تا آخر عمر جاش میمونه
اما اینو همیشه یادت باشه اگر تونستی از پس اون روزا بربیای
حتما میتونی با این روزهاتم کنار بیای
میدونی یه مشکل سخت تو زندگی مثل یه زخم عمیق هست
که اولش بسیار دردناکه بعد کم کم بهتر میشه اما جاش تا همیشه میمونه
حالا که ما از اون روزهای سخت گذشتیم
دیگه انتخاب با خودمونه که هی هر روز بشینیم غصه بخوریم هی به جای زخم نگاه کنیم یا اینکه با نگاه کردن بهش به خودمون افتخار کنیم که بدون کمک هیچکس تونستیم.

میدونی دوران بعد زایمان خیلی مهمه ک آدم کمکی داشته باشه چون واقعا تا آخر عمرت یادت نمیره، من ی دختر لوس مامانی بودم زایمان سختی داشتم ک تا آخر عمر یادم نمیره،مامان من کرونا داشت خواهرمم یک هفته قبل من زایمان کرد خیلی اوضاع بدی بود ی خواهرم موند پیش اون یکی خواهر دیگمم اومد پیش من خداروشکر ک خواهرام بودن ،مامان بابام تا ده روزگی دخترم نتونستن بیان خونمون،یادم میاد چقد سخت بود خونواده همسرم ک هیچی ، خداروشکر میکنم ک خدا مامانمو دوباره بهمون داد،همه ی سختیایی داشتن مامانت قطعا اگر حالش خوب بود دریغ نمی‌کرد ،خداروشکر کن ک همشون سالم هستن این روزا از ما مامانای قوی ساخته امیدوارم زحمتی دلمون خوب شه

اول صبح روزتو با فکر کردن به گذشته خراب و داغون نکن
گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه
ولی اگه بذاری زیر پات قدت بلند میشه

میدونم منم خیلی دلم شکسته ولی بهتر هر چی از ادما دور بشی براشون با ارزش تری هرچی بهشون برسی و ازشون توقع داشته باشی ادم بدی میشی

منم سختی کشیدم وبچه هام وتنهایی بزرگ کردم ولی سعی کردم گذشته روفراموش کنم ودرگذشته نمونم ودرحال ودرلحظه باغچه هام زندگی کنم

منم اگه به این صورت تنها بودم نمیدونم چقدر پیر میشدم چون واقعا غصه میخورم، ینی هیچکس نیومد با اون وضعیت؟ واقعا زن قوی هستی، انشالله همیشه تنتون سلامت موفقیتای بچه هاتو ببینی همه چی از یادت بره، اما اگه حرفاتو از دلت بیرون نیاری بهشون نگی، هرچی که تودلته اونموقع غم و غصه هات یادت نمیره

عزیزم خدا داشته امتحانت میکرده تمام اون لحظه سختی جلو پات گذاشته بود که ببینه بندش چقدر صبر از خود گذشتی نشون میده

خب عزیزجان میگی ک مامانت مریض بوده با داداشت
و اینکه شما و شوهرتون باید ب این فکر میکردین ک بچه اولتون هنوز کوچیکه
ی شخص کمکی نهایت بخواد یکی دو هفته کمک حالت باشه
دیگه بقیه روز و شب ها رو باید تنها بگذرونی

ازمادرت کمک خواستی مریض بود نتونس بیاد از خواهرشوهرتم کمک خواستی؟؟اگه خواستی نیومد حتما موقع دخالت به روش بیار ولی اگه نخواستی اون از کجابدونه تو میخوای بیاد کمکت پس فراموش کن

بخدا منم همینطور بودم خیلی سختی کشیدم تا همه تنهام گذاشتن مادر خودم شهرستان بود اونایی هم که پیشم بودن سراغم نیومدن ولی الان مثل شما دلم باهاشون صاف نیست همه کارم واسشون میکنم ولی ته دلم ناراحتم خیلی شرایط بدی داشتم و دارم ولی به دادم نمیرسن خدا خودش بهمون ارامش بده

چقدر سخت بوده برات.... خداروشکر که الان تنتون سالمه و دوتا دسته گل توخونه داری عزیزم❤️

سوال های مرتبط

مامان بردیا♥️ آنیا😍 مامان بردیا♥️ آنیا😍 ۳ سالگی
مامانمینا ی همسایه دارن میگفت کتک از بهشت اومده😂😂😂
من اصلا قبول ندارم این حرفو الانشم حتی میگم خوب نیس
ولی بردیا ی اخلاق خیلی بدی داره
پشت پدرش .پدرمادر من و پدرمادر همسرم گریه میکنه
ینی راحت دوساعت خمدشو ب درودیپار میکولونه گریه شدید در خد بالا اوردن صداش میگیرع ک منم ببرید.دیگ تازه تازه کوتاه میومدم میزاشتم باخانوادها بره اما خودم ب شدت اذیت میشدم
چون ن غذاش درس میشد ن خوابش اخلاقشم ک بکل تغییر میکرد
چندروز پیش شام خانواده همسرم اینجا بودن
بردیام صب با باباش رفت خونشون شب با مهمونا اومد
رفتنی باز داشت میرفت
من انقدر از صب ناراحت بودم همخ کارامو با گریه کردم اروم نمیشدم
دیگ قاطی کردم نزاشتم بره خیلیم گریه کرد
فرداش سر غذا نخوردن ناراختم کرد این شد بهونه خودمو زدم خودشو زدم
البته یکی دوتا اونو زدم بیشتر رو خودم خالی کردم انقدر داد زدم گریه کردم
گفتم حق نداری بدون من جایی بری دنبال هیچ کس گریه نباید کنی
خلاصه ازاون روز دیگ هیچی نمیگه
میگ من فقط با مامانم بیرون میرم
برم جایی تنها میمونه
بعضی وقتا بنظرم ترس خوبه.حساب بردن از مادر خوبه
ولی بعدش ی عالمه بوسش کردم ارومم براش توضیح دادم بدون من جایی نباید بره.
هم خوشحالم حرفمو جوش میده هم ازخودم دلخور ک دست روش بلند کردم🥺🥲
مامان 🌸زهرا و تودلی مامان 🌸زهرا و تودلی ۳ سالگی
خانوما فردا دعوتم جایی قراره یکی بیاد که دخترش هم سن دختر منه.. دختر من تا یک سال و نیم و حدود دوسال از لحاظ جثه خوب بود مخصوصا سال اول.. از لحاظ پیشرفت‌های هوشی و فیزیکی هم الحمدلله خیلی جلو بود و هست اما بچه ی اون بندگان خدا خیلی لاغر و ضعیف بود خودش خیلی از نخوردنهاش میگفت یا من سعی می‌کردم وقتی باهم هستن خیلی متوجه ی خورد و خوراک بچه ی من نشه که یوقت ناراحت نشه.. یبار یادمه تقریبا ۱ سالگی دوتایی موز میخوردن دختر من حسابی خورد دختر اون لب نزد.. سوال میپرسید میگفتم مثل بقیه بچه های دیگه یبار خوب میخوره یبار نه، یبار معمولی.. نوسان داره و زنگ که میزد همیشه به حالت مقایسه ای روند رشدهاشون رو بررسی می‌کرد حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم ولی من متوجه میشدم.. مثلا رو شعر خوندن ها، اعداد، رنگ.. دندون آوردن راه رفتن حرف زدن بچشون با اینکه هم سنن اما اون بنده خدا روند رشدش چند ماه عقب تر بود.. که بنظرم چیز مهمی نبود، منم هیچ وقت از بچم تعریف نمیکردم حتی میگفتم بچه ها با هم متفاوتن یکی زودتر یکی دیرتر خلاصه همه بالاخره دندون دار میشن راه میرن حرف میزنن هیچکس بی دندون نمیمونه که و.. یعنی هیچوقت هیچوقت نخواستم بچم رو برتر نشون بدم یا اونو ضعیف.. اصلا درست هم نیست.. خوشم نمیاد از اینکه تعریف و تمجید به منظور برتری داشته باشم و تخریب هم نمیکنم. ادامه کامنت