خانوما فردا دعوتم جایی قراره یکی بیاد که دخترش هم سن دختر منه.. دختر من تا یک سال و نیم و حدود دوسال از لحاظ جثه خوب بود مخصوصا سال اول.. از لحاظ پیشرفت‌های هوشی و فیزیکی هم الحمدلله خیلی جلو بود و هست اما بچه ی اون بندگان خدا خیلی لاغر و ضعیف بود خودش خیلی از نخوردنهاش میگفت یا من سعی می‌کردم وقتی باهم هستن خیلی متوجه ی خورد و خوراک بچه ی من نشه که یوقت ناراحت نشه.. یبار یادمه تقریبا ۱ سالگی دوتایی موز میخوردن دختر من حسابی خورد دختر اون لب نزد.. سوال میپرسید میگفتم مثل بقیه بچه های دیگه یبار خوب میخوره یبار نه، یبار معمولی.. نوسان داره و زنگ که میزد همیشه به حالت مقایسه ای روند رشدهاشون رو بررسی می‌کرد حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم ولی من متوجه میشدم.. مثلا رو شعر خوندن ها، اعداد، رنگ.. دندون آوردن راه رفتن حرف زدن بچشون با اینکه هم سنن اما اون بنده خدا روند رشدش چند ماه عقب تر بود.. که بنظرم چیز مهمی نبود، منم هیچ وقت از بچم تعریف نمیکردم حتی میگفتم بچه ها با هم متفاوتن یکی زودتر یکی دیرتر خلاصه همه بالاخره دندون دار میشن راه میرن حرف میزنن هیچکس بی دندون نمیمونه که و.. یعنی هیچوقت هیچوقت نخواستم بچم رو برتر نشون بدم یا اونو ضعیف.. اصلا درست هم نیست.. خوشم نمیاد از اینکه تعریف و تمجید به منظور برتری داشته باشم و تخریب هم نمیکنم. ادامه کامنت

۱۷ پاسخ

سلام عزیزم
کلا اون خانوم درگیر مقایسه هستش
و از درون زجر میکشه
کسی که اهل مقایسه باشه چه خودش چه همسرش یا هر کس دیگه
ممکن نیست روی آرامش رو ببینه چون همیشه برتر از ما هست
ولی نمیدونم ولی احساس میکنم که شما هم فرزندت مقایسه میکنی ولی نه به شکل عینی
خیلی غیر مستقیم
به خاطر همین ناراحت شدی
همیشه ما مادرها ممکنه اشتباه کنیم و تو این دام بیفتیم دائم به خودمون یادآوری کنیم که دنیا میدون مسابقه نیس
فقط تلاش مهمه فقط
اگه برای خوراکش تلاش کردی و نتیجه نشد هیچ وقت سرزنش نکن خودتو و مقایسه هم نکن
تلاش برای من مهم ترین چیزه
تلاش با آگاهی
ان شاءالله زهرا خانوم عاقبت بخیر بشه گلم

عزیزم من به عنوان مادری که همیشه نگران وزن پسرم بودم میگم
یبار دوستم اومد خونمون ازش خواستم اجازه بده پوشک بچشو ببینم که پی پی کرده چون اون موقع مشکوک‌بودم پسرم سو‌جذب داشته باشه میخواستم مدفوع بچه طبیعی و ببینم . داشتم با اینن حرف شما به این فکر میکردم شاید اون دوستمم ناراحت شده .
از طرفی همیشه نگران وزنشم روزی ششصد بار وزنش میکنم . بچه ای هم ببینم همسنشه یجور که ناراحت نشه سعی میکنم قد و وزنشو بپرسم . چون فقط نگرانم هیچ قصدی ندارم . نگرانی هامم دلیل داره بی خودی نیست .
خداییشم اگه تو شرایط مشابه شما هم بودم همچین کاری و میکردم .
این مادر برعکس شما که تمام سن بچتون نگران وزنش نبودین حرص خورده همیشه نگران بوده همیشه تو ذهنش بالا و پایین کرده . چون زحماتش جواب داده سعی داره با این رفتارا حال خودشو خوب کنه


یه چیزی بگم شما هی میگین برام مهم نیست بچم وزن داره یا نه ادما با هم فرق دارن درسته حرفتون ولی ما مادریم میشه نگران نباشیم . شما برات مهمه واسه همین ناراحت شدی

منم باشم ناراحت میشم. ب نظرم کارش خوب نبوده. منم تقریبا مثل شمام وقتی خودم اینطور رفتار کنم. توقع دارم طرف مقابلمم درک داشته باشه و همینطور برخورد کنه نه ک ترازوشو بیاره

چون معتقدم بچه ها هم مثل ما بزرگسال ها ممکنه تو یه مسئله ای نقطه ضعف داشته باشن یا یه جایی بهتر عمل کنن... قطعا دختر من باهوش‌ترین نیست. اونم ضعیف نیست.. دختر من تو یه سنی استپ وزنی کرد و الان هم مورچه ای وزنش بالا میره و جدیدا کلی هم بابتش حرص میخورم.. اون بنده خدا هم چون بچش ضعیف جثه بود انواع دکترها رو برد.. شیرخشک رو تا مدتها بعد از دوسال میداد و جایگزینش گین آپ روزی ۵ وعده میده یعنی آخرین باری هم که دیدم می‌خورد.. حالا چند وقت پیش رفته بودیم خونشون خیلی هم دیر به دیر رفت و آمد داریم.. بچش الحمدلله خیلی خوب جون گرفته بود حالا دختر من که قبلا تقریبا ۲ برابرش بود الان اون بچه از دخترم پرتر هم بنظر میرسه، حداقل من اینطور حس کردم.. بعد ترازوشون رو آورده بود میگفت بیان وزن کنن ببینم چقدرن!! که الحمدلله بچه ها نرفتن و مشغول بازی بودن
حقیتش من خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم
که اینهمه مدت ۳ سال من هیچوقت نه بروی شما اوردم(مثل بعضیا که تا بچه لاغر میشه اولین جملشون تو احوال پرسی همینه که عه بچت لاغر شد..) نه کوچیکترین مقایسه ای کردم که یوقت ناراحت نشن..
حالا که خودم درگیر وزن بچم شدم و استپ کرده
و اون بچه مدام در حال گین اپ خوردنه و جون گرفته
درسته که اینطور رفتاری کنه!؟ آخه آدم ترازو میاره وسط!!!
من هیچوقت اون زمان اومدم چنین کار مسخره ای کنم؟

بهرحال فردا که هممون خونه ی کسی دعوتیم و اونا هم میان
ممکنه نمیدونم از رو چی ولی مقایسه انجام بده..
شما باشین چیکار میکنید؟ چه برخورد و واکنشی؟
تقریبا نمیتونم نرم چون یجورایی منم جزو صاحب اون مجلسم

هر کی هر حرفی از مقایسه زد،یه کلام و محکم ،بگو مسابقه دعوت بودمو نمیدونستم😤

الکی حساسی.خب صحبت در این موارد بین همه ی مادرا هست. پسر من و دختر دوستمم دقیقا همسنن. ما هم مرتب با هم صحبت میکنیم و از کارایی که بچه هامون میکنن صحبت میکنیم.چه ایرادی داره؟! مثلا من‌میگم رهام مرغ نمیخوره. تو چطوری میدیش؟ اونم راهنمایی میکنه.یا برعکس.یه میگم بچت خوشبحالت زود میخوابه و اینچیزا

اگه دیدی هی گفت که بچه ی من تپل تر از بچه ی شما شده،خیلی مودبانه بگو،به زور گین آپ و....ایناس
باید بنیه بچه قوی باشه،اینا همش باده

ببین بحاطر دل خودش اینکارو کرده چون تا بوده بچه شما وزنش بالاتر بوده حالا میخواد عددی رو ترازو ببینه ک خیلی وقته آرزوش بوده و درگیرش کرده
میخواد دل خودشو اروم کنه چون دائم تو فکرش در حال مقایسه بوده
من کارشو شایسته و درست نمیبینم اما اگ جای شما بودم گذشت میکردم و ب روش نمیاوردم چون همه مون مادریم و میدونیم چقد مسائل بچه ها مارو درگیر میکنه و بهش حق بدین

منم جای شمابودم ناراحت میشدم دخترمنم باپسرخواهرم هم سن هستن دیگه ترازو نمیاریم وزن کنیم فوقش قدوزنشابپرسیم بدم دختر من بدخوراک پسراون نیست چطور انتظارداشته باشم اونم وزنش خوب باشه دکتربردم گفته دخترت وزن قدش نرماله دیگه مقایسه کردن حدی داره

خیلی رک و مودب بگو عزیزم یادته چقدر وزن بچت یه تایمی پایین بود اینقدر دکتر بردی خداروشکر خوب شد یادت میگفتم جدی نگیر ...بعد یه لبخند بزن بگو الانم جدی نگیر بیشتر موارد ژنتیکی همونطور ک قد و استخوان بندی ژنتیکی مگه همه آدما هم قد هم وزنن بعد دوباره لبخند بزن بحث عوص کن

یه ایت الکرسی بخون از خدا بخواه فردا بهت خوش بگذره هیچ چیزی پیش نمیاد گلم بچه باید طبیعی رشد کنه دختر منم یه عمری بچه بود خوب غذا خورد الان همس دلش نمیخواد اصلا بچه ها قابل پیش بینی نیستن شاید فردا روزی دوباره بچه شما وزن گرفت ولی اینا با خودت تکرار کن گرایش مثبت اون نباید ترازو میاورد ولی شما که مسیول فهم و درک اون نیستید پس براخودتون مهم‌نباشه یه چیزها اصلا اصلا ارزس ناراحتی نداره و گلم این موضوع از اون موضوعات هست

اول که اصلا به روی خودت نیار که بچت کم وزنه یا نه اگرم دیدی زیادی رو مخت راه میره بگو بچه من طبیعی داره رشد میکنه بدون هیچ داروی چاقی یا چیز دیگه همینجوری ازش راضیم چاق بشه دوراز جون هزار جور مریضی میاد سراغ بچه

عزیزم همونطور ‌ ک بجه ها با هم فرق دارن بزرگترها هم با هم فرق دارن. دیگ عقل اون بنده خدا تا همین حده. بزنش به بیخیالی.

حساس نباش و مهم هم نباشه برات

اصلا متنفرم اینقد ب وزن بچه ها یه عده حساسن؛اخه با عرض پوزش مگ گوساله پرورش میدین میخای پروارش کنید ک ذبحش کنید؟این دکتراهم هی تو مغز این مادر پدرا کردن ک همش شکم بچتونو پر کنید ِغافل از اینک ادمی ک شکمش پر باشه عقلش تهی میشه،بیخیال عزیزم اونا فک میکنن پیشرفت بچه فقط وزنشه بهتم برنخوره شعورش تااون حد قد میده

سلام منم سعی می‌کردم بازم به روی خودم نیارم وآرامش خودمو حفظ کنم

بنظرتون من الکی حساسم یا شما هم جای من بودین ناراحت میشدین؟

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام خانوما یه سوال دارم اگه یکی پیش بچه شما گاهی وقتا حرفای بد بزنه شما چیکارمیکنید؟همسرتون چیکارمیکنه؟
من یه دونه برادردارم قبلا هم اینجا گفتم که اخیرا خیلی بداخلاق شده وداره همه رو اذیت میکنه، بچه ی منو خیلی دوست داره اگه یهو بچهه م جلوش زمین بخوره با من دعوا میگیره که حواست کجاست وقتی میرم خونه مادرم ،اگه گوشی دست بگیرم یا گرم حرف بشم بپه شروع کنه به بازی های خطرناک،مثه از مبل بالا رفتن ، داداشم به من تذکر میده که حواست به بچه باشه درشرایطی که خودشم حواسش هست یعنی تا وقتی توی اتاق خودش نباشه حواسش به بچه ی منه، بچه هم اگه بره اتاقش دست از کارمیکشه باهاش بازی میکنه براش شعرمیخونه، ولی از قدیم یه مشکلی بوده اونم اینه که بچه رو زیادمیبوسه اوایل خیلی سروصورتشو بوس میکرد پوست بچه قرمز میشد چندین باربهش گفتم ریش تو بچه رو اذیت میکنه ماهم دست وپاش رو میبوسیم، چندباربا من بداخلاقی کرد که توبه بچه یاد دادی بگه دایی منوآخ میکنه چون بچه رو فشار هم میده،ولی من یادش ندادم بچه خودش اینجوری میگه یا قبلا که حرف نمیزد از دستش فرارمیکرد، دیشب مادرموداداشمو یه دختردایی م که چندوقته خونه م نیومده حدودیه ساعت اومدن خونه ی ما، موقع اومدنشون برق رفت، وپسرمن با پدرش پایین بود چهارطبقه رو بدون آسانسور اومدن توی تاریکی بالا، کل مسیربردارم سعی کرده بود دست بچه رو بگیره که نیفته بچه هم طبق معمول دستشو نداده بود رسیدن پاگردآخری دیدم داداشم دیگه کلافه ست بهش میگه به خدا می افتی خیلی تاریکه بیا دست منوبگیر
مامان روفیا مامان روفیا ۳ سالگی
سلام عزیزان من تجربه از پوشک گرفتن دخترم رو خلاصه نوشتم ،امیدوارم کسی که نیاز داره استفاده کنه و کمکی براش باشه
اینقدر ناراحت میشم پیامهایی رو میخونم که موفق نشدن و هم خودشون و هم بچه داره اذیت میشه😔

بزار تجربیات خودمو بگم و دوره ای که شرکت کردم
اول از همه شرایط مادر باید اوکی باشه و بعد شرایط بچه
اینکه از دو سالگی شروع کردم کم کم با قصه و کتاب آموزش دادم و هر موقع که مثلا حمام می‌رفتیم به دلخواه خودش میگفتم جیش کن و این ماه های آخر هم دیگه توی روز یکی دوبار تا جایی که خودش همکاری میکرد پوشکشو باز میکردم و میبردمش دستشویی بعضی وقتها هم نمیومد،که یکی دوبارم پی پی کرد ولی ترس داشت، حالا پی پی رو براش اسم اعضای خانواده و شکل هایی که دوست داشت میزاشتیم و بای بای و اینا،با خمیر بازی پی پی درست کردم و از باسن عروسکش مثلا میومد توی توالت فرنگیش و رنگ بنفش خیلی دوست داشت یک شرت بنفش گرفتم براش و خلاصه به مرور تا نزدیک سه سالگی گرفتمش از پوشک به دلخواه خودش چون منزلمون رو جابجا کردیم نمیشد زودتر بگیرم باید به خونه جدید عادت میکرد
مامان عشق مامان عشق ۳ سالگی
سلام خوبید خانما، بچه هاتون خوبن؟ گاهی وقتا برام خیلی سوال پیش میاد چرا بعضی ها خاص و بده اخلاقشون، نمیدونم شاید من حساسم یه دوست دارم نه صمیمی ، دخترش ۲ سالشه بعد دختر من با دخترش بازی میکنه اون حساسه ۴ چشمی حواسش بهشه ، خودشو خیلی دخالت میده تو کار بچه ها کاملا فهمیدم ادا س ، میگه یعنی من اهمیت میدم دنیای دخترا با پسرا فرق داره ما دوتامون دختر داریم اون یه پسرم داره ، اونوقت میگه تو نباید بزاری بچه رژ لب بزنه و لاک ناخن میگه گوشواره ننداز اونوقت پسر ۲۰ ساله ش گوشواره انداخته گاهی با اینجور آدما نمیدونم چجوری رفتار کنم ، به بچه ش میگه از خودت دفاع کن چجوری یعنی مثلا موقع بازی میگه چون دوستت اسباب بازی نداد تو برو از بگیر این رفتار در شان یه زن ۴۳ ساله نیست من ۱۳ سال ازش کوچیک ترم ولی اینجور اخلاقی ندارم ، خیلی رو مخم رفته میگه مت خیلی بلدم ولی واقعا اشتباه میکنه حالا اون رفتار رو کرد به نظرتون چی باید میگفتم ، بعد نیم ساعت اومده به دخترش میگه برو توست رو بگیر حالا نه بچه ش گریه میکرد نه کسی کاری کرده بود منم گفتم دیگه دخترت یادش رفته باز یادش میندازی که چیییی میگه خواستم سر به سر دخترت بزارم کاملا مشخص بود که حرص می‌خورد دخترش توپشو نخواست واقعا اینجور آدما مادر نیستن دشمن دیگران و خودشونن منی که مادرم درسته بچه مو دوست دارم ولی بچه های دیگه هم دوست دارم اون داشت لج می‌کرد با بچم این یه درد دل بود و خواستم بگم واقعا هر کسی بچه ش رو شیر میکنه به بد کزدن به بچه ی دیگه مادر نیست
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
امروز با شوهرم و بچه هام رفتیم یه دوری بزنیم. بعد شوهرم کنار یه پارک نگه داشت تا دخترم یکم بازی کنه. پارکم امروز تعطیل بود خیلی شلوغ بود. دختر منم عاشق تاب بازی. تاب هام همه پر بود منم گفتم دخترم بریم بازی‌های دیگه رو بکنیم بعد برگردیم تاب بازی اما گریه میکرد میگفت فقط تاب. یکی از بچه ها خیلی رو تاب مونده بود منم رفتم اونجا ایستادم که اومد پایین دخترم رو سوار کنم. اما دخترم همش گریه میکرد که زود. زود میخوام سوار شم. اصلا مفهموم صبر یا نوبت رو نمیفهمه. بعد مامان اون پسر به من گفت دخترت چند سالشه گفتم سه سالشه. گفت پس چرا اینطوری رفتار میکنه. باید تو این سن مفهوم نوبتی رو بدونن. حتما یه دکتر ببر نرمال نیس. راستش فک میکردم شاید حرفای خانوم درست باشه اما از طرفیم خیلی ناراحت شدم. از اون موقه همش تو فکرم و رفتارای دخترم رو زیر نظر دارم. به شوهرم گفتم میگه تو زیادی حساسی تا یکی حرفی میزنه روت تاثیر میزاره. ولی خب واقعا خیلی درگیرم. دخترم خوب حرف نمیزنه فقط کلمه میگه جیغم زیاد میزنه ولی بنظرم بخاطر حرف نزدنشه. بردم دکتر مغز و اعصاب. دکتر پیشنهاد داد که حتما اول ببرم کاردرمانی چون باید درک و توجهش کامل بشه. که بتونه حرف زدنم یاد بگیره.. اما خب هنوز پیشرفت چندانی نکرده. هنوز نتونستم از پوشک بگیرم. هنوزم خوب دستور پذیر نیس. البته چیزایی که به نفعشه و دوس داره رو زود میفهمه و انجام میده اما بقیه موارد نه. و خیلی چیزای دیگه. دلم خیلی گرفته انگار یه غم رو دلم سنگینی میکنه دلم نمیخواد این موضوع رو هم به کسی بگم فقط به شوهرم میگم که یکم دلم آروم بشه اما اون همش میگه زیادی حساسی چیزی نیس😒
مامان گل دختر و پسر مامان گل دختر و پسر ۳ سالگی
سلام خانما خوبین ی مشورت،خانما مادرشوهر من ۵ تا بچه داره با شوهرم ولی فقط بچه اخریشو دوست داره مثلا ی مثال بزنم این یکیشه خرجشو از شوهر من میگیره بعد بچه های خواهرشوهرم ۲ تا هستن امسال عید به اونا نفری ۲۰۰ عیدی داد به بچه های من ۱۰۰ تومن یا مثلا وقتی ما نیستیم خونشون برا بچه های خواهرم با پول خودش میره بستنی سالار و مگنوم و اینا میخره بعد دختر من ی وقت اونجا بگه بستنی میخوام میگه از بابات پول بگیر بریم برات بخریم بعد اصلا لحن صحبتش با بچه من انگار بچه من بچه های همسایس ی سره دختر دراز لاغر مردنی زشت بعد نوه های دختریش پدرشون قدش ۱۶۰ همسر من ۱۹۰ بعد اونا کاملا به پدرشون بردن بعد میگه اینا خیلی خوشگلن بزرگ شن قد بلند میشن خوشگلای من اینان،مثلا ی سری رفتیم خونشون ی بستنی تو یخچال بود قبلا خریده بود دخترم دیدش گفت بستنی میخوام بعد داد و بیداد سر دختر من که این بستنی سامین بچه دخترش که ۶ سالس فردا میاد میخوادش خب بابا پیرزن بی عقل اونو بده به این فردا یکی بخر بذار جاش نمیکنه این کارو،حالا سرتونو درد اوردم از اینجا میخوام بگم تازه چی شد من هر سری مادر شوهرمو دعوت کردم خونمون چشش برنداشت بیاد بعد خونه همون دخترش که دامادش چندبار از خونه بیرونش کرده پا میشه میره مثلا امسال بلند شد رفت تولد اونا با اینکه دومادش باهاشون دعوا داشت بعد من بدبخت تا حالا بی احترامی نکردم امسال خیر سرم گفتم ی تولد خوب بگیرم برا دخترم ی تولد مفصل گرفتم دعوتشون کردم نه خودش اومد نه گذاشت