۸ پاسخ

عجب🤣🤣🤣🤣

خوب صداش درنیومد۳ ساعتو بچه من باهاش خرف نزنم انقد نق میزنه ک باهام حرف بزن‌

😂😂😂😂

چه جالب بوده اون موقع قیافت😂😂

😂😂😂

وای قبلابرای منم پیش اومده بود خیلی ترسناکه

بگردم
چن ساعت خابیذی اون همچنان بیدار بود طفلی😭

😂😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان بشه🤎 مامان بشه🤎 ۳ ماهگی
من اینقد امروز احساس خستگی دارم که نگووو
دیشب تا ساعت ۲ شب داشتم وسایل مدرسه ی بچه ها رو آماده میکردم بعدش خوابیدم نینی یه بار ساعت ۳ و نیم یه بارم ۵و نیم بیدار شد بهش شیر دادم خوابیدم تا ۶ و نیم دیگه پاشدم بچه ها رو آماده کردم راهی مدرسه شدن تا ۷ و ده دقیقه نینی بیدار شد بهش شیر دادم فقط دعا میکردم دوباره بخوابه که من چشمام باز نمیشد از بی خوابی خدا رو شکر خوابید منم خوابم برد دوباره با صدای نینی بیدار شدم دیدم ساعت ۷ و چهل دقیقه شده 🥴 بهش نگاه کردم کاملا سرحال بازیش گرفته بود شیرم نمیخواست خوابم نداشت حالا من داشتم میمردم از خواب اینقد خوابم میومد که فقط داشتم بهش نگاه میکردم حرف نمیتونستم بزنم😂 تا ۸ شد پستونک دادم خوابش برد منم بی هوش شدم باز با صدای گریش بیدار شدم ساعت ۸ و چهل بود پوشکش پر بود دیدم همسرم داره میره بیرون گفتم پوشک و دستمال مرطوب رو بده دستم...عوضش کردم همسرم رفت نینی هم دیگه اصلا خواب نداشت آقو آقو میگفت ولی من در حال بیهوش بودن بودم گذاشتنش تو کریر خودمم بالشمو گذاشتم کنارش تکونش میدادم خوابم برد ولی هر چند دقیقه صداشو میشنیدم چشامو باز میکردم نگاش میکردم بچم قربونش برم با خودش بازی میکرد یک ساعتی گذشت همسرم اومد همین که دیدمش دیگه واقعا بی هوش شدم هیچی نفهمیدم تا ساعت یازده که گوشیم زنگ خورد دیدم بچم خوابه همسرم گفت شیر خورده بازی هم کرده خوابیده هنوزم خوابم میاد ولی دیگه بچه ها از مدرسه میان و من ناهارم ندارم جون در بدنم نیست اصلا🥲🥲
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۴ ماهگی
ادامه......


دور منم هزار نفر جمع شده بود
هی ب هم میگفتن آقای نمیدونم چیو صدا کنین کمک یار اونجا بود
مامانم یهو از راه رسید ترسیده بود بیچاره گفت چیشدع چیشده
بیچاره اومد خودش بلندم کرد گذاشت رو گفتم نکن کمرت درد میکنه گوش نکرد
بعد ک گذاشت رو تخت گریه کرد خیلی ناراحت شده بود
بعد یکم خوردنی داد خوردم اومدن دم دستگاه وصلم کردن معاینه میکردن هی و رحم من با کمال پرویی همون سه سانت بود و سلام
من راحت گرفتم سه ساعت خوابیدم بعد دو روز بیداری
اون سه ساعت خواب آنقدر ب من چسبید بین اون همه درد ک نگو نپرس
ولی بعد سه ساعت ک بیدار شدم دوباره انگار داشت دردام شروع می‌شد ک یهو دیدم همه دورم جمع شدن دارن با هم حرف میزنن انگار تبم رفته بود بالا بچم هم مدفوع کرده بود وقتی معاینه کردن خودمم دیدم ک ترشح سبز اینا بود
ولی بیشعورا صداشونو در نیاوردن
فقط میگفتن تبش رفته بالا سز میکنیم
اون موقع ک گفتم سز میکنیم انگار دنیا رو ب من دادن
آنقدر خوشحال بودم آنقدر خوشحال بودم ک نگو