ادامه......


دور منم هزار نفر جمع شده بود
هی ب هم میگفتن آقای نمیدونم چیو صدا کنین کمک یار اونجا بود
مامانم یهو از راه رسید ترسیده بود بیچاره گفت چیشدع چیشده
بیچاره اومد خودش بلندم کرد گذاشت رو گفتم نکن کمرت درد میکنه گوش نکرد
بعد ک گذاشت رو تخت گریه کرد خیلی ناراحت شده بود
بعد یکم خوردنی داد خوردم اومدن دم دستگاه وصلم کردن معاینه میکردن هی و رحم من با کمال پرویی همون سه سانت بود و سلام
من راحت گرفتم سه ساعت خوابیدم بعد دو روز بیداری
اون سه ساعت خواب آنقدر ب من چسبید بین اون همه درد ک نگو نپرس
ولی بعد سه ساعت ک بیدار شدم دوباره انگار داشت دردام شروع می‌شد ک یهو دیدم همه دورم جمع شدن دارن با هم حرف میزنن انگار تبم رفته بود بالا بچم هم مدفوع کرده بود وقتی معاینه کردن خودمم دیدم ک ترشح سبز اینا بود
ولی بیشعورا صداشونو در نیاوردن
فقط میگفتن تبش رفته بالا سز میکنیم
اون موقع ک گفتم سز میکنیم انگار دنیا رو ب من دادن
آنقدر خوشحال بودم آنقدر خوشحال بودم ک نگو

۲ پاسخ

بخدا گریه م گرفت چی کشیدی تو 😱🥺🥺🥺

سلام درخواست میدی

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤
مامان مهیار🤎🧸 مامان مهیار🤎🧸 ۲ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
ی چیز یادم رفت از پارع کردن کیسع آب ک اون لحظه ک پارع کرد دکتر و رفت ب مامایی ک پیشم بود و سرم و تنظیم میکرد گفتم الان بچم آب نداره خفه نشه ک کلی خندید بهم گفت ن جاش خوبه😁دیگه نوار قلب هی وصل میکردن و دردام داشت شدیدو شدیدتر میشد ماماهمراه ک اومده بود بهم میگفت وقتی درد داری اسکات بزن ک من واقعا تو درد ها اصلا پاهام جون اسکات زدن نداشتن و هی بهم میگفت اصلا همکاری نمیکنی و منم میگفتم درد دارم نمیتونم این مابین دو باری خواهرشوهرم اومد داخل و چون داد و بیداد میکردم نمیذاشت مامانم بفهمه منم و خودش میومد ماساژ و اینا میداد بهم خیلی کمک کرد تو سرویس مینشستم و با اب داغ کمرمو ماساژ میداد ک این کار در واقع وظیفه ماماهمراهم بود ولی همونطور ک گفتم تیپ زدع بود ک میترسید تیپش خراب شه.. دیگه ب جایی رسید ک داد میزدم و دست خواهرشوهرم و میگرفتم و میلرزیدم و حاضر بودم درد مداوم داشته باشم ولی نگیره و ول کنه چون تا میومدم اون لحظه ک درد ساکت میشد جون بگیرم دوباره شروع میشد ک وحشتناک بود و اون آخریا دیگه التماس میکردم منو ببرید سزارین.. دیگه ساعت یازده و نیم شب بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت هفت سانتی یکم ک دستکاری کرد گفت فول شدی.. آماده شید برا زایمان ی بار تلاش کردن ک نشد و نیومد بهم گفت بیا پایین برو سرویس فکر کن داری دستشویی میکنی اون لحظه مامانم اومد داخل دیگه دست ب کار شد با اب ولرم و ماساژ کمر و پهلو منم زور میزدم تا ساعت دوازده و نیم سه بار رفتم سرویس و اومدم ک دوازده و نیم مامانم و بیرون کردن و دوباره خوابیدم رو تخت
مامان هاکان مامان هاکان ۲ ماهگی
#پارت پنجم
خلاصه خانوما داشتم از درد میمردم فقط اماما و خدارو صدا میزدم توی اینه ک‌ب خودم نگا میکردم عین ی کسی ک جنون داره شده بودم چشام پف‌کرده بود صورتم ورم کرده بود از درد خلاصه ساعت هفت صبح یکی اومد منو معاینه کرد همش استرس داشتم بگه هنوز همون دوسانتی ولی خداروشکر تو همون سه ساعتی ک کسی کاری باهام نداشت هفت ساعت شده بودم یکم خوشحال شدم یسره میگفتم خب کی زایمان میکنم پس میگفت من نمیدونم دست خودته سینه هاتو تحریک کن گریه نکن ک زایمانت ب تعویق بیوفته انشالله زایمان میکنی. وای الان دستکش یبار مصرف ک‌میبینم خووووف میکنم خیلی سخت بود خیلی
ساعت هشت صبح بود ک ۸ سانت شدم اومدن ب زووور کیسه ابمو پاره کردن ک یهو دیدم اب داغی ریخت رو پاهام ابمو ک دیدن میگفتن وای این ابش نمیدونم چی هست و اینا ...
خلاصه شیفت عوض شد ینی شانس من خیییلی بد بودا چون شیفت شب من درد داشتم افتضاح بود بعد ساعت هشت پرسنل جدید انقدررر مهربون بودن و خوب ک نگم.. دورمو گرفته بودن قربون صدقم میرفتن ماساژم میدادن‌و اینا
دوباره منو معاینه کردن گفتن ۹ سانتی الان دیگه درد داشتی زور بزن
وای وای وای نگم.... چقدرررررر زجرآور بود من ک کلا اکسیژن بهم وصل بود وقتی دردم میومد زور ک میزدم اون دنیارو میدیدم و برمی‌گشتم چهل دقیقه زور زدم سر بچه اومده بود حوری ک‌موهاش ملوم بود ولی بچم گیر کرده بود میگفتن رحمم قوس داره خانما ب معنای واقعی داشتم جون میدادم ی یهو ضربان بچم افت کرد دکتر شیفت جدید اومد بالا سرم گفت نمیتونیم ریسک کنیم تا الانم شیفت قبل خیییلی ریسک کردن نگهش داشتن ولی من نمیتونم سری بفرستیدش اتاق عمل...
فکر کنید من با دردای وحشتناک با دهانه رحم ۱۰ سانتی رفتم اتاق عمل
مامان لیامی مامان لیامی ۲ ماهگی
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۲ ماهگی
(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....
مامان هاکان💙 مامان هاکان💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
من توی ۴۱هفته و ۳روز رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۱ درجه باز شده ختم بارداری دادن بستری شدم ی اتاق تنها بودم اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲فینگر دیر پیشرفت کرده ایزی وصل کنین( سوند داخل رحمم ) بدترین درد دنیا روی همین ایزیه بود ک افتادم ب لکه بینی آبریزش ایزی ک فقط داد میزدم میگفتم کیی میشه من از این بیمارستان راحت بشم اومدن باز معاینه کردن گفتن با ایزی شده ۳ درجه ک خودشون زنگ زدن ب ماما همراهم اومد ورزش داد دردام کنترل میشد اوکی بود تا این ک اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲درجه من خودمو باختم چون ی روز تمام تو بیمارستان بودم هنوز زایمان نکرده بودم توی اون روز ی دوز ب من سرم فشار زدن من بدترین درد زایمانو سپری کردم ولی روی ۲درجه مونده بودم شب ساعت ۱۲ ی دوز سرم فشار قطع شد صبح ساعت ۶ دوباره شروع کردن ب سرم فشار باز دردام زیادتر شد من روی ۲ درجه بودم میومدن معاینه تحریکی میکردن خونریزی میکردم میگفتن باید طبیعی بدنیا بیاری من افسردگی گرفته بودم
مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمانم🤚🤱
دیگه رفته رفته بیشتر می‌شد دردم و ماما همراهم هم اومد دید درد ندارم رفت چند ساعت دیگه اومد ک یه کوچولو درد داشتم دیگه ورزش رو شروع کردیم ک ساعت ۴/۵ اینا بود ک شدم ۵ سانت اومدن کیسه آب رو پاره کردن و دردام بیشتر شد ولی چون من دردهای پریودیم شدید بود برام درد جدیدی نبود ولی از درد پریودی ک خودم داشتم داشت دردش بیشتر می‌شد ولی در کل همون درد بود دیگه رفتیم رو ورزش سجده ک خیلی عالی بود برا من و سر دوساعت فول شدم دیگه رفتم تو مرحله زور زدن ک خیلی سخت بود برا من نمیدونم چرا بلد نبودم زور بزنم😐زور میزدم ولی اونا میگفتن اون زوری ک باید بزنی اینجور نیست و باید زور رو بدی ب مقعدت و من نمیتونستم یه چند بار انجام دادم تا دستم اومد چجوریه گفتن باید جوری زور بزنی ک مدفوع کنی من خیلی زور میزدم ولی مدفوع نمیکردم دیگه دیدن نمیشه یکم برش دادن و یکی اومد رو شکمم و فشار میداد منم چند تا زور محکم و بالاخره سرش رو دیدن و بازم برش دادن😬 تا بالاخره ساعت ۸:۱۵دقیقه گل پسرم بدنیا اومد🥹
مامان بلوبری مامان بلوبری روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت ۴ مادرشوهرمم باهام بود تو اتاق زایمان هی آبمیوه و انرژی زا میداد بهم گلوم‌شده بود مثل چوب خشک ک هرچی میخوردم انگار ن انگار تا ساعت ۲ همین روال بود دوباره ماما اومد معاینه کنه من دوباره قسم و آیه توروخدا معاینه نکن دیگه با زور دوباره معاینه کرد گفت دو سانت شدی درد هام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود یه آبی با سرنگ تزریق کرد توی رحمم ک انگار زغال داغ کردن تو واژنم خیلی میسوخت گفت این کمک میکنه دهانه رحمت نرم بشه خلاصه گفت برو دوباره ورزش و سجده ساعت ۴ بود زنگ زدم شوهرم بیاد ماما گفت یه آب زعفرون غلیظ هم بگو بیار بخوری دیگه مامانم و شوهرم با هم اومدن من دردهام بیشتر شده بود و دیگه جون نداشتم از درد معاینه ک بسکه معاینه کرده بودن و من جیغ زده بودم خوابیدم رو تخت یه چرت زدم ماما گفت اگه همکاری کنی تا ساعت ۸ زایمان کردی دیگه شوهرم اومد شروع کرد به ماساژ دادن و حرف زدن و مسخره بازی دراودن تا من دردهام یادم بره تا شوهرم اومد و ماساژ شروع کرد بعد حدود یک ساعت ماما اومد دوبارعه معاینه گفت ۴ سانتی عالیه کاش شوهرت زودتر اومده بود خیلی داره بهمون کمک میکنه بدنت داره خودش هورمون ترشح میکنه تا زودتر زایمان کنی با یه میله حدود بیست سانتی کرد داخل واژنم و کیسه آبم پاره کرد تخت پر آب شد و خون یه آب گرمی ازم خارج شد دوباره با سرنگ دارو زدن داخل واژنم و داد و بیداد من رفت هوا خیلی میسوخت و درد داشت بدنم لرز افتاده بود بهش دندونام روهم نمی موندن تمام جونم میلرزید انگار دیگه تو این دنیا نبودم انقد حالم بد بود ماما گفت اشکال نداره طبیعی علاوه بر لرزشدید تهوع هم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۵
یه صف بود داخل همه رو ویلچر بودن یه نفر با کاغذ و قلم اومد گفت هرچی پمپ درد میخواد اسمشو بگه بنویسم منم اسممو گفتم دکترم اومد دلداریم داد و بعدم دکتری ک قرار بود بی حسم کنه اومد یسری اطلاعات گرفت و بعد منو بردن داخل اتاق و اولین نفر بودم انگار رفتم روی اون چهارپایه کنار تخت و شلوارمو دراوردن و نشستم روی تخت و پاهام رو جلوم دراز کرده بودم دکترم و اون اقای دکتر ک قرار بود بیحسم کنه اومدن اقای دکتر رفت پشتم و گفت بیا عقب انقدر رفتم عقب ک دیگه پشتم جا نبود لبه ی تخت بودم دقیقا اونجا ک باید سرم رو میزاشتم باسنم بود 😂گفتن خم شو چونت رو بچسبون به سینت نفس عمیق بکش با بتادین کمرم رو تمیز کردن ( یه ظرف استیل کنارم بود میدیدم ک گاز استریل و با انبر گرفتن و میزنن تو اون ظرفه ک توش پر بتادین بود و میکشیدن رو کمرم ) نفس عمیق کشیدم و انگار یه حباب کوچولو تو کمرم ترکید و تق صدا داد یهو اقای دکتر از زیربغلام منو گرفت و گفت خودتو شل کن دراز بکش و من چون پشتم خالی بود تختی نبود مقاومت میکردم میترسم بیوفتم و اون داد زد شل کن شل کت اخر سر اون از بغلم گرفت و منو کشید ب سمت پایین یه نفرم از پایین پاهامو کشید پایین و طی یه حرکت آنی به صورت طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم 😂
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹