#پارت پنجم
خلاصه خانوما داشتم از درد میمردم فقط اماما و خدارو صدا میزدم توی اینه ک‌ب خودم نگا میکردم عین ی کسی ک جنون داره شده بودم چشام پف‌کرده بود صورتم ورم کرده بود از درد خلاصه ساعت هفت صبح یکی اومد منو معاینه کرد همش استرس داشتم بگه هنوز همون دوسانتی ولی خداروشکر تو همون سه ساعتی ک کسی کاری باهام نداشت هفت ساعت شده بودم یکم خوشحال شدم یسره میگفتم خب کی زایمان میکنم پس میگفت من نمیدونم دست خودته سینه هاتو تحریک کن گریه نکن ک زایمانت ب تعویق بیوفته انشالله زایمان میکنی. وای الان دستکش یبار مصرف ک‌میبینم خووووف میکنم خیلی سخت بود خیلی
ساعت هشت صبح بود ک ۸ سانت شدم اومدن ب زووور کیسه ابمو پاره کردن ک یهو دیدم اب داغی ریخت رو پاهام ابمو ک دیدن میگفتن وای این ابش نمیدونم چی هست و اینا ...
خلاصه شیفت عوض شد ینی شانس من خیییلی بد بودا چون شیفت شب من درد داشتم افتضاح بود بعد ساعت هشت پرسنل جدید انقدررر مهربون بودن و خوب ک نگم.. دورمو گرفته بودن قربون صدقم میرفتن ماساژم میدادن‌و اینا
دوباره منو معاینه کردن گفتن ۹ سانتی الان دیگه درد داشتی زور بزن
وای وای وای نگم.... چقدرررررر زجرآور بود من ک کلا اکسیژن بهم وصل بود وقتی دردم میومد زور ک میزدم اون دنیارو میدیدم و برمی‌گشتم چهل دقیقه زور زدم سر بچه اومده بود حوری ک‌موهاش ملوم بود ولی بچم گیر کرده بود میگفتن رحمم قوس داره خانما ب معنای واقعی داشتم جون میدادم ی یهو ضربان بچم افت کرد دکتر شیفت جدید اومد بالا سرم گفت نمیتونیم ریسک کنیم تا الانم شیفت قبل خیییلی ریسک کردن نگهش داشتن ولی من نمیتونم سری بفرستیدش اتاق عمل...
فکر کنید من با دردای وحشتناک با دهانه رحم ۱۰ سانتی رفتم اتاق عمل

۹ پاسخ

وای بمیرم چقد اذیت شدی ادم اینهمه درد طبیعی رو بکشه و بعد بگن عمل 😢

یا خودِ خدا
چقدر وحشتناک
چه عذابی کشیدی
من که چه برای خودم چه برای دیگران فقط سزارین رو پیشنهاد میدم
چون چیزایی اطرافم دیدم از طبیعی که درس شده برام
مخصوصا یکی دوستای بیچارم که نگم چه بلایی سر خودش و بچش اومد چون اونم تو شهرستان بود هیچکس قبول نمیکرد سزارین کنه

من یذره هم دلم میخواست برم طبیعی با این حرفات پشیمون شدم.. قطعاااا میرم سزارین

منم از ترس رفتم پیش پیش نوبت سز گرفتم،طبیعی خیلی سخته😓

خدا لعنتشون کنه چقدر اذیتت کردن خدایا این چ قانونیه اخه زایمان طبیعی اجباری دلم ریش شد برات

چقدر دردکشیدی من ۴تابچه هامم طبیعی زایدم بچه اول خیلی سخته منم باچشمام اون دنیارودیدم ولی از بچه دوم به بعد خیلی راحت بازور سوم بچم دنیااومد چون من دردامو خونه میکشیدم میرفتم چون توخونه دردنکشی بری اونا میکشنت اینقدرمعاینه میکنن

اوووف خدا لعنتشون کنه چ آدمایی بودن😑😑😑

وااای چقد بد، خدا خیرشون نده

یا خدا بیچاره دست آدمای ناشی افتادی بمیرم خدایا خودت به ماهایی که موندیم کمک کن

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمانم🤚🤱
دیگه رفته رفته بیشتر می‌شد دردم و ماما همراهم هم اومد دید درد ندارم رفت چند ساعت دیگه اومد ک یه کوچولو درد داشتم دیگه ورزش رو شروع کردیم ک ساعت ۴/۵ اینا بود ک شدم ۵ سانت اومدن کیسه آب رو پاره کردن و دردام بیشتر شد ولی چون من دردهای پریودیم شدید بود برام درد جدیدی نبود ولی از درد پریودی ک خودم داشتم داشت دردش بیشتر می‌شد ولی در کل همون درد بود دیگه رفتیم رو ورزش سجده ک خیلی عالی بود برا من و سر دوساعت فول شدم دیگه رفتم تو مرحله زور زدن ک خیلی سخت بود برا من نمیدونم چرا بلد نبودم زور بزنم😐زور میزدم ولی اونا میگفتن اون زوری ک باید بزنی اینجور نیست و باید زور رو بدی ب مقعدت و من نمیتونستم یه چند بار انجام دادم تا دستم اومد چجوریه گفتن باید جوری زور بزنی ک مدفوع کنی من خیلی زور میزدم ولی مدفوع نمیکردم دیگه دیدن نمیشه یکم برش دادن و یکی اومد رو شکمم و فشار میداد منم چند تا زور محکم و بالاخره سرش رو دیدن و بازم برش دادن😬 تا بالاخره ساعت ۸:۱۵دقیقه گل پسرم بدنیا اومد🥹
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان هاکان مامان هاکان ۳ ماهگی
# پارت ششم
وقتی داشتن منو میبردن چون سر بچم اومده بود دست خودم نبود همش زور میزدم بهم میگفتن زور نزن بچه خفه میشه منم داد میزدم ک اره شما منو تا الان نگه داشتی بعد بهم حرفم میزنی ... ینی خدا خیلی ب خودم و بچم رحم کرد چون بچم سرش اومده بود بعد منو سوار ویلچر بردن اتاق عمل نمیدونم چطوری بچم خفه نشد..
خلاصه من همش بهم فشار میومد و زور میزدم گریه میکردم میگفتم دست خودم نییییییست یهو ک اسپاینال رو زدن انگار بچه برگشت چون کامل دردم رفت
از توی سقف و دم و دستگاه داشتم میدیدم چطوری شکممو پاره میکردن
یهو ک صدای بچمو شنیدم جون گرفت بدنم ولی نشونم ندادن بردنش منم بخیه زدن و بردن ریکاوری کم کم دردا داشت سراغم میومد بچمم هنوز نیاورده بودن پیشم بیحسی شکمم ک‌رفت ی‌خانومه اومد فشااااار میداد شکممو ک خونابه دربیاید خییییلی زجر اور بود منم ک معدم خالی واااقعا جونم رفت از سزارین فقط اینجاش بد بود ک واااقعا ب طبیعی میارزید
خلاصه نی نیمو اوردن جفتم گذاشتن تا بیحسی پاهام بره بعد ببرنمون بخش
وقتی جفتم بود گریه ک میکرد صداش ک میزدم ساکت میشد بچم صدامو میشناخت. ی خانومم اومد سینمو گذاشت دهنش اونجا قشنگگگگ ترین لحظه عمرم بود ک خدارو از ته دل شکر کردم و جونی دوباره بهم داد..خلاصه کم کم بیحسی رفت و منو میخواستن ببرن وقتی مادرمو دیدم اشکام سرازیر شد . مارو بردن بخش و دوباره یکی اومد شکممو فشار داد اینجاش خیلی بد بود من از سوند میترسیدم ولی واقعا درد نداشت
خلاصه ک من زجر طبیعی رو تا مغز استخون کامل کشیدم بعد سز شدم
مامان هاکان مامان هاکان ۳ ماهگی
#پارت دوم
بالاخره من ۴۰ هفته و ۵ روز بستری شدم... من از صبح توی راه ساعت ۹ درد کشیدم تا ساعت ۳ بعداظهر که بستری شدم
اولش درد نداشتم زیاد ی شیفتم اونجا بودن که خیلی مهربون بودن باهام
میگفتن میخندیدن شوهرمم واسم خوراکی و غذا گرفته بود واسم اوردن یکم خوردم بهم میگفتن بخور تازه ک درد نداری منم میخندیدم چون اصلا ب ذهنم خطور هم نمیکرد قراره چه بلایی سرم بیاد.. کلا خیلی خوب بودن ولی تا ساعت پنج بعدش عوض شد ینی اینو بگم من از پرسنل هم شانس نیاوردم
شیفت بعد اصلااااا کاری باهام نداشتن ساعت شیش
منو معاینه کردن همچنان یک سانت بودم با دردای خفیف دیگه گفتن باید با دارو شروع کنیم که اومدن دوتا قرص و توی اب حل کردن و ب خوردم دادن بعد یک ساعت کم کم دردا شدید شد ساعت هفت شب بود که گفتن دوسانت شدی من هر ساعت از ساعت قبل بیشتر درد میکشیدم فکر کنید من از ساعت ۷ شب تا ۵ صبح دوسانت فقط باز شده بودم خییییییلی زجر کشیدم هیچوقت فکرشو نمیکردم اینهمه درد داشته باشم مادرم و مادرشوهرمم پشت بلوک بودن میومدن پشت در و میرفتن من فقط نگاشون میکردم و داااااد میزدم بهم میگفتن باید ب پهلو دراز بکشی ک‌ دستگاه ضربان جنین رو بهت وصل کنیم ولی من ی ساعت ک میموندم نمیتونستم تحمل کنم از تخت پایین میومدم یسره میرفتم سرویس و میومدم پرستار بهم گفت خانم باید بمونی روی تخت تا صدای قبلشو داشته باشیم ولی من انقدر درد داشتم ک‌ هرچی میگفتن گوش نمیدادم فقط میگشتم و درد میکشیدم
مامان گولمگول👶🏻🤍 مامان گولمگول👶🏻🤍 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲

خلاصه دکتر تا ساعت ۴ بیمارستان بود و منم بعد از ساعت ۲ کم کم یه دردای خیلی کوچولویی شروع شده بود و قابل تحمل بود تا ساعت ۵ ماما ها و اینا هم هی میومدن میرفتن چک میکردن مدام منم دیگه ۲ سانت شده بودمو دعا میخوندم ک جواب بده خلاصه تا ساعت ۵ من هیچیم نبود عملا از ساعت ۵ یه درد بدی افتاد به جونم که خدا میدونه ولی میتونستم تحملش کنم با تنفس و اینا مدامم دستشوییم میگرفت(ادرار)هی میرفتم میومدم دیگه ماما اومد معاینه کرد گفت خیلی خوبه رسیدی به ۴ سانت حرکت سرم فشارمم یکم بیشتر کرد ک درد منم بیشتر شد تا جایی ک صداشون زدم و اومدن معاینه کردن و کیسه آب پاره شد بعدش من یکم آروم گرفتم خدایی یکم ک گذشت سرم فشارو قطع کردن سرم معمولی بهم زدن گفتن بدنش استراحت کنه و اینکه ببینیم با زور سرم داری پیشرفت میکنی یا بدن خودت داره پیشرفت میکنه ک شکر خدا و کمک حضرت زهرا گاشف ب عمل اومد ک من دیگه نیازی ب بقیه سرم ندارم و خودم دارم پیشرفت میکنم😁سرتونو درد نیارم از طرفای ساعت ۶ ۷ من دردای وحشتناکی داشتم ک بیشتر حالت فشار و زور داشتن ن درد پریودی ماما هم همینطور میومد چک میکرد و دیگه ساعت نزدیکای ۱۰ بود ک من اصلا نمیتونستن تحمل بکنم کارم به فریاد کشیده بود کل بیمارستان شده بود یا فاطمه زهرای من😂هی بهم میگفتن زور نزن من قسم میخوردم بخدا من زور نمیزنم بچه هی زور میزنه باور نمیکردن تا اینکه اومدن معاینه و گفتن ن آقا زور بزن ک فول فولی منم زور زدن بلد نبودم دیگه خودشون راهنماییم کردن اونجا واقعا دردم فقط تو استخون لگنم بود دیگه برش دادن و ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه شب دختر قشنگم یهویی پرید بیرون😁😂
مامان دخملم🫀 مامان دخملم🫀 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۱
سلام عزیزان خوبین من امروز ساعت ۲ چهل دقیقه بعد از ظهر زایمان کردم دیشب تکون های نی نیم کم شده بود رفتم بیمارستان کمالی و معاینه ام کردن گفتن یک سانت بازی ولی میتونی بری خونه دردت گرفت بیای ولی چون بچتم کم تکون میخوره باید بستری شی خلاصه من رفتم بستری شدم ی جا ازمایش دادن گفتن توش ادرار کن بیار منم رفتم دسشویی همون جا چندتا زور حسابی زدم اومدم بیرون تحویل دادم نمونه رو بعد رفتم دیگ اتاق خودم بستری شدم خدااا وکیلی خیلی راضیم از کمالی خیلی پرستاراش مهربون بودن تا عمر دارم مدیونشونم خلاصه من رفتم بستری شدم ددباره اومد معاینه کرد گفت دوسانتی ساعت نزدیک ۴ اینای شب بود ک خوابم نمیبرد کم کم صبح شد شیفت ها عوض شد دوباره اومدن معاینه کردن گفتن ۳ سانتی اینم بگم معاینه زیاد درد نداره اگه یکم تحمل کنید و شل کنید دوباره رفتم دسشویی باز زور زدم اومدم بیرون راه رفتم ورزش کردم با توپ دوباره معاینه ایندفعه۴ بود بعد بازم ساعت ۲ اینا شیفت عوض شد یه پرستاره فوووق مهربون اومدن گفت هنوز سنی نداری برای این درد بزرگ اپیدول کن همون امپول بی حسی منم از خدا خواسته قبول کردم گفت بشی۶ برات میزینم ادامش پارت بعد
مامان بلوبری مامان بلوبری ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم اگه بمیرمم بالا نمیاره دیگه جلو خودم گرفتم با هر مکافاتی بود فقط بالا نیارم ساعت ۶ دوباره اومد معاینه گفت ۵ سانت شدی یه گاز هم داده بودن به من گفتن هروقت درد داشتی تو این فوت کن دکتر بی حسی اومد برام اپیدرال کرد همین جور ک داشت سوزن میزد تو نخاع من چرت میزدم و یه دفه می افتادم ک دکتر میگفت نباید بخوابی بیدار باش خیلی اوضاع بدی بود من گیج خواب ولی باید زور هم میزدم خلاصه اپیدرال کرد و من بدنم بیحس شد نیم ساعت حالت سجده بودم بعد دیگه گفت زور بزن تا میتونی من مدفوع داشتم قشنگ داشتم پی پی میکردم گفتم من باید برم دستشویی نمیتونی گفت ن باید همین جا دستشویی کنی گفتم یا منو میبری دستشویی یا دیگع زور نمیزنم همون موقع رفتم دستشویی راحت شدم قشنگ دیگه اومدم زور زدم تا خوابیدم رو تخت زایمان دکترمم اومد دیگع گفت تا میتونی زور بزن شوهرمم کنار بود انقد دستش فشار داده بودم ک کبود شده بود من دیگه بدنم توان نداشت مادرشوهرم و مامانمم فقط گریه میکردن حال اوضاع منو ک دیدن دوباره ماما اومد دستش کرد داخل واژنم شروع کرد به چرخوندن من از درد اربده میزدم تا دیگه دکتر گفت دارم موهاش میبینم زور بزن تا گفت موهاش میبینم من دیگه درد یادم رفت و فقط زور زدم بعدم دکتر پاره کرد و بچه کشید بیرون اون لحظه خیلی حس قشنگی بود دخترم ساعت ۷ و ۴۵ دقیقه شب به دنیا اومد زایمان طبیعی خوبه درصورتی ک رحم خودش باز بشه ن به زور دارو واقعا واسه من سخت بود ولی ارزش داشت لحظه به دنیا اومدن بچم دیدم بعدم بخیه هام عفونت کرد و مکافات داشتم الان هنوزم خوب نشدم بازم خداروشکر
مامان نفس💞 مامان نفس💞 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۲
تا کارای بستری رو کردیم و بردنم تو زایشگاه ساعت ۶ شد ی نوار قلب ازم گرفتن و دردام نا منظم شده بود بعضی وقتا دو سه دقیقه درد داشتم باز بعضی وقتا هر ۵ یا ۷ ۸ دقیقه می‌گرفت یک ساعت بعد اومد معاینه کرد بازم ۳ سانت بودم دردام کم کم بیشتر می‌شد اما باز نمیشد تا اینکه سرم فشار برام وصل کرد ی ۱۵ دقیقه بود ک یهو کیسه آبم ترکید معاینه کرد ۴ سانت بودم یکی دو ساعت دیگ هم بود ک اومد معاینه کرد ۷ سانت بودم هی دردام بیشتر می‌شد اما در حدی نبود ک جیغ بکشم با تنفس رد میکردم کمتر می‌شد دردام ۸ سانت ک شدم گفتن بلندشو بریم روی تخت زایمان وقتی بلندشدم دیدم آب کیسه آبم سبزه یکم بهشون گفتم مدفوع نکرده گفتن ن طبیعیه بردنم رو تخت زایمان دردام دیگ خیلی زیاد شده بود بعضی وقتا نفس میگرفتم بعضی وقتا هم وسطش جیییغ میکشیدم میگفتن جیغ نزن اما واقعا نمیشد سرم میزدم روی تخت میگفتم نمیتونم اما هیچ ب هیچ ۹ سانت ک شدم گفتن سر بچه یکم هنوز بالاس زور بده تا بیاد پایین حدود ۱۵ دقیقه وقتی درد داشتم زور میدادم آب کیسه هم همینطور خالی می‌شد ۱۰ سانت شده بودم وسایل و آماده میکردن ک ینفر از ماما ها اومد گف داره افت میزنه قلبش رفتن دکتر و آوردن گف باید سز بشه مدفوعشو خورده دیگ سریع تو ۵ دقیقه سوند وصل کردن و شلوار پام کردن آمادم کردن برای اتاق عمل بردنم اونجا و بی‌حسی و دیگ درد و نفهمیدم یهو صدای گریه بچه اومد ولی من نمیدیدمش حس عجیبی داشتم بعد ک بردنم تو بخش اومدن بچه رو شیر بدن ک دیدمش
مامان پگاه مامان پگاه ۳ ماهگی
رفتیم بیمارستان و من خیلییی میترسیدم ماماهمراهم خداروشکر اون شب شیفت بیمارستان هم داشت وقتی رفتم خودش بود اومد منو معاینه کرد بدون هیییچچ دردی بود خداخیرش بده
گفت بچه خیلی خوب اومده پایین و دهانه رحمت۳سانته
فشجارم اومده بود پایین ب خاطر ترس زیاد و لرز گرفته بودم
دیگه منو بستری کردن و لباسامو عوض کردن بردن اتاق زایمان
اونجا دردام کم کم شدت می‌گرفت و ماماهمراهم ساعتای۴نیم یا۵اومد معاینم کرد گفت خیلی خوبه ۴سانت شدی و ی معاینه تحریکی هم انجام داد ولی انصافا خیلی خوب بود و احتیاط میکرد
من از اونجا ب بعد دردام خییلییی شدید شد و فقط نفس می‌کشیدم و آه و ناله و داد و بیداد میکردم ۲بار درخواست مسکن کردم ولی راضی نمیشدن چون فشارم پایین بود
دستگاه ان اس تی هم وصل کردن بهم بچه هم حالش خوب بود
من همش میگفتم دستگاهو باز کنند ک برم سرویس و هر بار ک میرفتم دستشویی میشستم اونجا و دوش رو باز میکردم ک آب گرم بشه و از کمر ب پایینم رو میشستم دائم
اون وسطا خیلی اتفاقا افتاد و من الان ب هییچ عنوان یادم نمیاد نمیدونم چرا اینم بگم ک برام مسکن ضعیف ی بار زدن واسم
یادم میاد ک ساعت ۷ صبح بود ک اومدن منو معاینه کردن و گفتن ک خیلی خوبه۶یا۷سانت باز بودم
دستگاه ان اس تی رو باز وصل کردن ک یهو گفتن ضربان قلب بچه داره افت می‌کنه و منو بردن ی اتاق زایمان دیگه ...
ادامه
مامان پری ماه💜
نیل ماه 🩷 مامان پری ماه💜 نیل ماه 🩷 ۳ ماهگی
سلام دخترا
منم دیروز زایدم
۳۹ هفته بودم
زایمان دوم بودم و طبیعی
زایمان اولم با امپول فشار بود زایمان دومم دردام خودش شروع شد الحمدلله ب امپول اینا نرسید
دو سه روز درد داشتم خورده خورده بود میگرف ول میکرد
شب اخر ی کمپوت اناناس خوردمو ی گل گاوزبون
ساعت ۲ شب دردام منظم شد ۶/۵ رفتم بیمارستان
گفت دوسانتی
دیگه باهمون معاینه ها ک میکردن تند تند باز میشدم
تا اومدن بستری کنن و اینا ۸ رفتم زایشگاه
۱۰/۵ بچه دنیا اومد
کلا بارداریم پیاده روی و ورزش خیلییییییی کردم
این اخریا روزی سه تا نیم ساعت ورزش میکردم
دردای زایمان قابل تحمل بود یک ساعت اخر ک کیسه آبمو پاره کرد دیگه امونمو برید نه سانت شدم ب سرعت کلا از وقتی بردنم اتاق زایمان خابوندنم رو تخت ان اس تی وصل کردن نذاشتن از تخت بیام پایین اولش با تنفس قابل تحمل بود دردا ولی بعد ک کیسه آبو زد دردا زیاد شد دیگه فشار و زور میومد و جیغ میزدم ناخودآگاه
زور میومد تو واژنم میخاس بیاد بیرون میگف زور نزن تا دکترت برسه دکتره ک رسید کلا با اومدن بچه و بخیه و اینا ک زد ی رب بالا سرم بود
بخیه هم سه چهار تا گفت خوردی ۳۳۰۰ وزن بچه
من بلد نبودم زور بدم اگه دو تا زور خوب داده بودم بخیم نمیخوردم اون لحظه انقد فشار زیاد بود و درد داشتم و زور میومد ب واژنم نمیفهمیدم چیکار دارم میکنم
میگن زایمان دوم راحت تره درست میگن
من زایمان اولم خیلی طولانی بود ۱۸ ساعت درد کشیدم
این یکی دردام تو چند روز بود ولی قابل تحمل بود مث درد پریود سی ثانیه میگرف نامنظم بود
فقط و فقط ورزشایی ک کردمو پیاده روی ها ب دادم رسید حتما با آمادگی کامل برید برا زایمان طبیعی
انشالا ب دردتون بخوره
مامان نیهان مامان نیهان ۳ ماهگی
ادامه تجربه زایمان طبیعی من
خلاصه واسم قرص زیر زیونی گذاشته ساعتای نزدیک دوازده بود من ناهارمو خوردم چایی خوردم با همسرم فیلم دیدیم و….دوباره اومدن واسم قرص زیر زیونی کذاشتن و یکم بعدش من خیلی کم انقباض داشتم ولی کاملا قابل تحمل بود فقط صداهایی ک از زایشگاه میومد منم خیلی ترسونده بود چندساعت گذشت و‌اومدن تو پام امپول زدن و بهم گفتن ارامبخشه من گفتم اگه میشه پاشم یکم‌ورزش کنم گفتن نه زوده و‌حالت بد میشه سرگیجه میگیری بعد امپول و‌نباید از جات بلند بشی تو این مدت چندبار شیفت ماماها عوض شد و باهرشیفت جدید ماما من معاینه میشدم و همون یک سانت بودم ساعت شد هفت شب و دکترم اومد بالای سرم منو معاینه کرد و با دستش کیسه ابمو پاره کرد من اصلا فکرشو نمیکردم ک بخوان با دست پاره کنن و واقعا شوکه شدم و خیلی اذیت شدم و دردم گرفت و بهم گفت ازالان ب بعد دردات بیشتر میشه ماما شیفت جدید ک اومد بهم گفت ورزش کن و باهمسرت برو اب گرم بگیر رو کمرت و دستشویی برو و روتوپ بپر و قر بده من این کارارو کردم از ساعت هفت شب تا فک میکنم ساعتای یک شب من فقط داشتم این کارارو میکردم و دردام خیلی زیاد شده بود کمرم و شکمم میگرفت خیلی وحشتناک ک من فقط گریه میکردم و ورزش میکردم گلوم خشک خشک بود و تند تند همسرم واسم چایی خرما میاورد و کمرم ماساژ میداد منم بخودم‌میپیچیدم
مامان هاکان💙 مامان هاکان💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
من توی ۴۱هفته و ۳روز رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۱ درجه باز شده ختم بارداری دادن بستری شدم ی اتاق تنها بودم اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲فینگر دیر پیشرفت کرده ایزی وصل کنین( سوند داخل رحمم ) بدترین درد دنیا روی همین ایزیه بود ک افتادم ب لکه بینی آبریزش ایزی ک فقط داد میزدم میگفتم کیی میشه من از این بیمارستان راحت بشم اومدن باز معاینه کردن گفتن با ایزی شده ۳ درجه ک خودشون زنگ زدن ب ماما همراهم اومد ورزش داد دردام کنترل میشد اوکی بود تا این ک اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲درجه من خودمو باختم چون ی روز تمام تو بیمارستان بودم هنوز زایمان نکرده بودم توی اون روز ی دوز ب من سرم فشار زدن من بدترین درد زایمانو سپری کردم ولی روی ۲درجه مونده بودم شب ساعت ۱۲ ی دوز سرم فشار قطع شد صبح ساعت ۶ دوباره شروع کردن ب سرم فشار باز دردام زیادتر شد من روی ۲ درجه بودم میومدن معاینه تحریکی میکردن خونریزی میکردم میگفتن باید طبیعی بدنیا بیاری من افسردگی گرفته بودم