۵ پاسخ

بعد زایمان ما میگیم سایه ات سبک شده احتمالا تو دوران بارداری یا زایمانت نرفتی قبرستون یا رد بشی؟؟؟
ببین حرز امام جواد بزار همراهت موقع خواب چاقو و قرآن بزار زیر بالشتت و اینجوری میشی بسم الله بگو اگر باز خوب نشدی باید سرکتاب بگیری

بختکه.وقتی وسط خواب چند بار از خواب بیدار بشی دوباره بخوابی اینجوری میشی.وقتی بیدار شدی دیگه نخواب.مغزت بیدار میمونه ولی بدنت هنوز خوابه.من اینجوری فکر میکنم چون منم همینطور میشم

ضعف شدید داره بدنت عزیزم ، به خودت خوب برس مکمل ها و قرص آهنتو حتما بخور

سلام عزیزم.قرآن بالاسرت بذار.ی پیاز فرو کن توچاقو بذار بالاسرت.ب خودت ی سنجاق قفلی وصل کن

سلام
حرف امام جواد ببند
آیت الکرسی بخون قبل از خواب و دائما بخون

من حقیقت از اول بارداری اینطوریم یه ترس عجیبی دارم همش دعا میخونم و قرآن خیلی بهتر شدم

سوال های مرتبط

مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۲ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
می‌خوام یه تجربه بگم و ببینم شما هم این حس رو دارید یا نه
من از وقتی پسرم دنیا آمد عادت دادم گهواره برقی
خوب هم عادت کرده توش می‌خوابید و بیدار می‌شد اما من حس خوبی نداشتم حس میکردم باید نزدیک خودم باشه .. بچمم یه حالتی داشت انکار خیلی بهم نزدیک نبودیم.. از نظر عاطفی. یه شب خیلی گریه کرد . گرفتم بغلم آنقدر ماساژ دادم که خوابم برد و بچه هم توی بغلم خوابیده بود بیدار شدم اپل ترسیدم گفتم چه کاری کردم ‌ بعد دیدم نه پسرم خیلی عمیق خوابه تصمیم گرفتم با رعایت نکات ایمنی نگه دارم کنارم توی بغلم بخوابم ... بچم که بیدار شد حال دیگه ای بود دردش کم شده بود اصلا یه جور دیگه نگاه میکرد این عجیب بود
..یکم نشستم فکر کردم جز اینکه دو ساعت توی بغلم خوابیده بود اتفاق دیگه ای نیافتاده بود .ارزون روز گاها توی بغلم با احتیاط میخوابونم لباسمو کم میکنم که به پوستم تماس بدم
چون نتونستم شیر خودمو بدم تماس پوست به پوستم کم بوده و همش توی گهواره بوده حس میکردم بچم دچار کمبود محبت بوده ... الان وقتهایی که بد عنق هست و گریه می‌کنه آروم میذارم. توی بغلم و باهم می‌خوابیم.... معمولا بچه ام خوب میشه ... فکر کنم حس کرده دوستش دارم ☺️
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان تیارا مامان تیارا ۱۰ ماهگی
سلام من میخوام بعد ۵۰ روز از خاطرات روز زایمان بگم.تا ااانم واقعا وقت تایپ کردن نداشتم.
سوم بهمن ساعت ۹ صبح رفتیم بیمارستان بعد از کارای پرونده سازی رفتم تو اتاقی که ضربان قلب بچه رو بگیرن.بعد بهم آنژیوکت وصل کردن که من دردی حس نکردم..به پرستار میگفتم لطفا سوند بعد از بیحسی بزن گفت نمیشه.بالاخره اومدن واسه وصل کردن سوند.یه درد یا سوزش کمی داشت اما قابل تحمل بود اما از حس بد بعدش نگم خیلی حس بدی بود.حس سوزش از داخل اصلا کلافه کننده بود.بعد از سوند اومدن با ویلچر بردنم اتاق عمل.نمیدونم چرا زیاد استرس نداشتم حالا تجربه اولمم بود مثلا..دیگه بعداز گرفتن مشخصاتم و غیره بردنم تو..دیگه نگهم داشتن سوزن اسپاینالو بزنن به کمرم..وااااای حس وحشتناکی بود.برای من درد نداشت ولی قشنگ حس کردم اون مایعش تا مغز استخونم انگار فرو رفت حین زدنش پام چند سانت یهو پرید جلو خیلییی بد بود.دکتر بیهوشیمم بد اخلاق بود..بعد خوابوندنم رو تخت دستامم بستن من هی میگفتم تو رو خدا من هنوز حس دارم شروع نکنید بعد بهم گفتن پاتو بیار بالا ولی انگار من پایی نداشتم که بیارم بالا هیییییچ حسی نداشتم..امااا وقتی که شروع کردن شکممو باز کنن من همه چیو حس میکردم فقط درد نداشتم.انگار چند نفر باهم داشتن منو کش میاوردن بعد حالم بد شد گفتم حالم خوب نیست سریع اکسیژن گذاشتن بهتر شدم بعد حدودا ده دیقه یه صدای گریه شنیدم.صدای تیارامو شنیدم..نمیتونم از حس اون لحظم بگم‌براتون..من حس گریه و بغض باهم داشتم اینکه یه موجودی تو یه لحظه از عمق وجودت میاد و مال تو میشه خیلی حس شیرین و قشنگیه..آوردن گذاشتن کنار صورتم.گرمای صورتش مثل آتیش بود.
ادامه دارد