۶ پاسخ

لایک کن عزیژم

خب.

خبببب

بقیش چی شد

خو بقیش

به سلامتی عزیزم‌منم‌قرار بود امروز زایمان‌کنم‌۳۸ هفته تمام بودم ولی امروز بچم ۳۱ روزشه

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت ۱
من تو کل بارداری فقط خوردم و خوابیدم،  چون تهوع های شدید داشتم و معمولا بیحال بودم و خلاصه تحرک زیادی نداشتم ولی ماه اخر یکم به خودم اومدم و یکم میاده روی و ورزش انجام میدادم، تو بیمارستان هدایت که دولتی هست پرونده باز کردم و ماه اخر بربی مراقبت اونجا میرفتم ، یک هفته قبل زایمان خیلی پیاده روی و ورزش کردم و یکمم خونه رو ریختم و جمع کردم و شب قبل زایمان یه کمپوت آناناس بزرگ رو تنهایی خوردم و کلی تو خونه پا مرغی رفتم ، صبح روز ششم خرداد بیدار که شدم کمر درد پریودی داشتم و تند تند میرفتم سرویس درحالی که هیچ خبری نبود فقط حس میکردم جیش دارم،  دیگه دیدم دردام مثل قبله که پریود میشدم آماده شدم و منتظر و ساعت ۱۰ لک خونی دیدم و یکمم کمر دردم بیشتر شده بود به همسرم زنگ زدم و اومد و چون لک دیده بودم ترسیدم تا هدایت برم و رفتیم نزدیک خونمون بیمارستان فیاض بخش که معاینه کردن و دیدن دو سانتم ، گفتن تو شب یا فردا میزایی ، منم دیدم وقت دارم با رضایت خودم از اونجا اومدم بیرون و رفتم هدایت دیگه کمر دردم بیشتر شده بود و رنگم همش به زردی میزد اما دلدرد نداشتم ۴۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم اونجا ساعت ۱/۳۰ بود که اونجا معاینه شدم و ۴ سانت بودم و خونریزی و کمر درد هم بیشتر شده بود شیفت دکتر خودم نبود و دکتر امیدی بودن ، لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و انژیوکت وصل کردن .
مامان دیارا مامان دیارا ۴ ماهگی
خب خب منم بلاخره وقت پیدا کردم که بیام بعد یه ماه از تجربه ی زایمانم بگم
تجربه ی زایمان طبیعی (پارت 1)
سلام مامانا من از هفته ی ۳۵ خیلی پیاده روی میکردم روزی یه ساعت پیاده روی داشتم و همش امیدوار بودم که زایمان راحتی دارم همش ذوق اینو داشتم که زود تر برم معاینه ببینم چند سانتم اصلنم تو بارداری استرس و ترس نداشتم به همین پیاده روی امیدوار بودم من تا هفته ۳۸ همینجور هر روز پیاده رویامو داشتم تا اینکه اول هفته ی ۳۸ رفتم برا معاینه ی لگن رفتم و معاینه شدم دکتر گف خیلی لگن خوبی داری و نزدیک سه سانت بازی منو میگی انقدر خوشحال شدم همینو گف دیگه هیچ چیزی نگف یا راهنماییم نکرد فقد گف بعد از این ترشحات قهوه‌ای رنگ داری همون شب که من معاینه شدم از همون شب دل درد پریودی هر رب ساعتی یا نیم ساعتی میگرفت و ول میکرد به مادر شوهرم گفتم گف اینا ماه دردیه چیزی نیس دیگه منم خودمو بی خیال گرفتم دو روز درد داشتم و ترشح داشتم شنبه که رفته بودم معاینه دیگه شب دوشنبه ساعت دو سه شب دردام بیشتر شد و هر رب ساعتی میگرف و ول میکرد اصن نخوابیدم از درد به خودم میپیچیدم ساعت چار صبح تایم گرفتم تا پنج دردام منظم شد و هر پنج دیقه شد دیگه خیلی دردام بیشتر میشد و گریه میکردم شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم بیمارستان من خیلی درد دارم دیگه خونه مادر شوهرم بودیم اونم بیدار کردم ساعت شیش با هم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی زایشگاه که رفتم دیدم یه زنه وسط زایشگاه نشسته و درد میکشه ترسیدم گفتم شاید رسیدگی نمیکنن دیگه نیم ساعتی منتظر بودیم تا زنه اومد معاینم کرد گف چار سانتی همونجا جوری معاینم کرد کیسه ابمو پاره کرد دیگه لباس پوشیدم و رفتم بستری شدم
مامان خوش قدم💙 مامان خوش قدم💙 ۵ ماهگی
خب خب من اومدم با تجربه زایمان طبیعی با بی حسی😁
پارت یک:
اول از همه بگم من با نظر خودم طبیعی رو انتخاب کردم و راضیم ولی بشدت ازینکه بی حسی زدم ناراضی
من از دوشنبه صبح دردام شروع شد ولی خفیف رفتم یه دوش ابگرم گرفتم دوسه تا اسکات بیشتر نتونستم بزنم کلا دوروزی که درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم تنبل هم خودتونین 😑😁بعد حموم دیگه درد نداشتم تا یکی دوساعت بعدش که دوباره شروع شد ولی بشدت نامنظم یعنی یه بار هر ده دقیقه میگرفت یه بار هم نیم ساعت یه بار هر یکساعت و ... تا ۴عصر که دیگه منظم شد و هر بیست دقیقه میگرفت دیگه از ۴ پاشدم پیاده روی کردم و شروع کردم دعا کردن واسه همه😅از ساعت ۶ کم کم رسید به ده دقیقه تا ده شب
دیگه اون موقع هر ده دقیقه میگرفت ولی اصلا شدید نبود و قابل تحمل بود
خلاصه دوباره رفتم دوش گرفتم و کمرم زیر اب داغ ماساژ دادم ساعت ۱۲ونیم رفتم بیمارستان و با کمال پرویی توقع داشتم دوسه سانتی حداقل باز شده باشم ولی زهی خیال باطل یه سانت بودم کلا
دوبار ان اس تی گرفتم و ضربان پسر قشنگم خوب بود اومدم خونه ساعت ۳ شده بود دراز کشیدم خوابم‌برد ولی تا ۴پنج شیش بار از درد بیدار شدم و خوابم‌برد
دیگه از ۴دردام شدید شد و هر ۵دقیقه
وای از ساعت که نمیگذشت هرچی به ماماهمراهم میگفتم میگفت دردات کاذبه تو یه هفته دیگه زایمان میکنی😐تو‌ نهایتا الان یکونیم سانتی
منم تا ۸خونه موندم و درد کشیدم‌دیگه ساعت ۹رسیده بود به هر سه دقیقه که ۶۰ثانیه دقیق درد داشت اونم غیرقابل تحمل فقد گریه میکردم دیگه حرف مامامو گوش نکردم و رفتم بیمارستان معاینه شدم ۵ سانت شده بودم و خونریزی کردم سریع بستریم کردن مامام اومد و تا یازده و‌نیم زایمان کردم
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۱ ماهگی
خب بعداز دو هفته اومدم تجربه سزارین رو بگم:

پارت اول

اول از همه بگم که من اوایل همش میگفتم طبیعی، ولی هرچی به اخراش نزدیک میشدم استرس میگرفتم، بعد میدیدم تو گهواره و مطب از سزارین چقدر راضین، و خب میدیم خیلی طبیعی ها هم چقدر زیاد بخیه خوردن و … ، دیگه تصمیم رو گرفتم رو سزارین، با اینکه معاینه نیمه تحریکی هم شدم تو ۳۸ هفتگی و دکترم گفت لگنت خوبه ولی سر بچه خیلی تو لگن نیست، هفته بعدشم چون کاهش حرکت و لکه صورتی داشتم رفتم بلوک زایمان، معاینه شدم و گفتن باز نیستی، همون یه فینگری که هفته پیش بود همونه… تاریخ زایمانمو دوست داشتم ۷/۷ باشه ولی بیمارستان نیکان سزارینی قبول نمیکنه تاریخ های رند ، دیگه گفتم ۷/۸ که لااقل با تاریخ تولد همسرم که ۸/۸ هست و خودم که ۳/۲۸ یکم همخونی داشته باشه😁
خلاصه شب قبلش رفتم حموم ، کاملا موهامو خشک کردم چون اتاق عمل سرده، از استرس فقط ۱ ساعت خوابیدم، بلند شدم ساعت ۴ نماز خوندم کارامو کردم با مامانمو همسرم رفتیم ، من رفتم بلوک زایمان کارامو انجام بدن
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۲ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان عزیزکم🫀 مامان عزیزکم🫀 ۷ ماهگی