۶ پاسخ

پارت سوم .واقعا خیلی خوب بود پمپ درد وقتی بهم وصل کردن دردم میومد فشار میدادم و حس خواب داشتم و خوابم گرفته بود یه دفعه شنیدم که مامانم و مادر شوهرم گفتن برن بیرون و کلی ماما و دکترم دورم هستن دکترم معاینه کرد گفت ۷سانتی کلی بهم روحیه داد که آفرین تا اینجا اومدی خیلی خوبه لگنت قشنگ همکاری کن و فلان بعدش پمپ درد و قطع کرد ودردای اصلی که آدم میمیره و زنده میشه اومد سراغم شکمم فشار میدادن و ضربه میزدن تا سر بچه بیاد و میگفتن زور بده انگار داری مدفوع می‌کنی منم تا درد داشتم زور میزدم ولی نمیشد گریه میکردم ائمه رو صدا میزدم دکترم می‌گفت همکاری. کنی سرش میاد دارم موهای بچه رو میبینم بار پنجم بود یه زور خیلی قوی دادم با جیغ که که قشنگ فهمیدم به چیزی اومد بیرون و راحت شدم وقتی بچه اومد بیرون صدای گریه شو شنیدم خیلی حس خوبی بود انگار راحت شدم بعدش بچه رو گذاشتن روی سینه ام شروع کردن بخیه زدن که درد نداشت درسته زایمان طبیعی اولش درد داری و می‌میری من خیلی کم تحمل هستم واقعا فکر میکردم وسط راه کم میارم و سزارین میشم ولی خدا توانشو بهم داد زایمان طبیعی کردم تجربه ی خوبی بود

پارت دوم :وقتی رسیدیم معرفی نامه ای که دکترم قبلاً داده بود تا هر وقت دردم گرفت برم بیمارستان دادم به بیمارستان با مدارک. پزشکی .بعدش یه ماما معاینه ام کرد و گفت یه سانت باز شدی زنگ زد دکترم وگفت که بیاد از بچه نوار قلب میگرفتن و دستگاه به شکمم وصل بود بعدش قطع کرد منو بردن توی اتاق دیگه تادکترم بیاد وقتی دکتر اومد معاینه کرد و گفت یکونیم سانتی برو توی حموم آب گرم و بگیر کمرت اسکات بزن منم با کمک مامانم رفتم و اسکات زدم بعدش دوباره معاینه کردن دو سانت باز شده بودم پرستار اومد و آمپول فشار زد توی سرم وگفت الان دردت کم کم شروع میشه ساعت ۱۰ونیم شب بود با سرم توی اتاق راه رفتم با کمک مادر شوهرم و مامانم روی توپ ورزش کردم که کم کم دردم می‌گرفت و ول میکرد تا دردم میومد مامانم کمرم و ماساژ میداد تا کم بشه من فقط ناله میکردم که درد دارم گریه میکردم تا قطع میشد دوباره آروم میشدم دوباره ماما اومد معاینه کردگفت ۴سانتی آمپول فشار و قطع کرد منو بردن توی اتاق دیگه که اونجا دیگه جای اصلی بودمنم گریه میکردم از درد که دارم می میرم اومدن پمپ درد وصل کردن وقتی وصل کردن گفتن هروقت دردت گرفت فشار بده

من خودم سزارین شدم ولی خواهرم احتمالا طبیعی خیلی نگرانشم خودم اصلا تحمل درد این شکلی ندارم

💜💜💜💜💜💜

وای موهام سیخ سد خوندم😖

عزیزم زایمانت راحت بود قبلش ورزش کرده بودی من هنوز نمیدونم چیکار کنم؟

سوال های مرتبط

مامان شاهان🩵 مامان شاهان🩵 ۲ ماهگی
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
دوشنبه ۱۲/۶
۳۸هفته و ۳روز بودم رفتم دکتر، معاینه کرد دو سانت باز بودم. ان اس تی گرفت گفت حرکات بچه کمه بهتره بیای برای زایمان. گفت پس فردا بیا بیمارستان.
توی این دو روز حسابی ورزش کردم تا بلکه دردم بگیره ولی چهارشنبه صبح بدون درد راهی بیمارستان شدم. ساعت ۹.۳۰ بدون درد بستری شدم. اولین معاینه تحریکی رو که انجام دادن، دل دردای پریودی خیلی کم پیدا کردم. تا ساعت ۱۰ دکتر اومد معاینه کرد همون دو سانت بودم و برام سرم فشار با دوز کم تجویز کرد.
بعد از سرم فشار دل دردام کمی بیشتر شد ولی قابل تحمل بود. درخواست ماما همراه کردم. ماما همراه توی دردام بهم ورزش میداد که خیلی به کاهش دردم کمک میکرد. تا ساعت ۱به همین صورت گذشت. ساعت ۱ دوباره دکتر اومد برای معاینه که گفت ۳ سانت شده و کیسه آبمو زد. بعد از کیسه آب دردام خیلی بیشتر شد ولی یه کم که گذشت توی انقباض هام ضربان قلب بچه افت پیدا میکرد. که ماسک اکسیژن بهم وصل کردن تا شرایطم اوکی شد. یه ساعت بعد دوباره معاینه شدم که هنوز همون سه سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم. دردامم زیادتر شده بود.
مامان آیرا 🥹🩷 مامان آیرا 🥹🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت اول :

پنجشنبه ۴ بهمن قرار بود با همون مامایی که هماهنگ کرده بودم بیاد سر زایمانم ( ریحانه شادمان ،تیم خانم ممتاز) قرار بود استخر بریم
۳۹ هفته ۳ روزم بود و همش منتظر درد زایمان بودم
توی راه یه سری انقباض داشتم ولی جدیش نگرفتم
تا استخر رفتیم و برگشتیم توی ماشین تا راه خونه من هر ۵ دقیقه به اندازه ی ۱۰ ۱۵ ثانیه انقباض داشتم
دهانه رحمم ۱/۵ باز بود
با خودم فکر میکردم احتمالا دارم خیلی نزدیک میشم و‌میخواستم اگه بیشتر شد به ریحانه پیام بدم
دیگه رسیدیم خونه درد های منم تقریبا قطع شده بود و من درد نداشتم
حواسم پرت شده بود اصلا یادم نبود تا شد ساعت ۷ عصر
من دراز کشیده بودم شوهرمم داشت پی اس بازی می‌کرد
من احساس کردم یه چیزی تو دلم شکست یا پاره شد
شبیه شکوندن قلنج
نمی‌دونم چجوری بگمش دردی نداشت من صداشو شنیدم و حسش کردم حسابی ترسیده بودم به شوهرم گفتم گفتش که‌ نگران‌نباش از دلته احتمالا نوشابه اینا خوردی از اونه
منم قانع شدم تا اومدم یه تکون بخورم احساس کردم جیشم ریخت
اومدم پاشم برم دستشویی دیدم نه خیلی بیشتر از جیشه
انگار یه شیر ابو باز کرده باشی و خیلیم داغ بود
همینجوری ازم میرفت
مامان لنا ❤️ مامان لنا ❤️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۲

تا شدم ۳۷ هفته و ۱ روز نوبت دکتر زنان داشتم رفتم اونم معاینه کرد و گفت هنوز دو سانتی ولی سر بچه توی لگن فیکس شده همین باعث میشه زود دهاته رحمت باز بشه ، اونم معاینه تحریکی برام انجام داد
، فرداش صب از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی و برگشتم ، توی تخت نشسته بودم که حس کردم یه ابی ازم اومد ، سریع رفتم دستشویی دیدم داره همینطور ازم اب میاد ، فهمیدم کیسه ابم پاره شده ، رفتم دوش گرفتم وسایلم رو جمع کردم و با شوهرم رفتیم بیمارستان .
اونجا معاینه کرد و گفت اره کیسه ابت پاره شده ولی دهانه رحمت همون دو سانته ، بستریم کردن و کم کم بهم امپول فشار تزریق کردن ، ساعت ۸ و نیم صبح بستری شدم ، تا ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد باز معاینه کردن و هیچ تغییری نکرده بودم کیسه ابم رو خالی کردن که خیلییی درد داشت داشتم میمردم از دردش واقعا ، ولی دردهای اصلیم که خیلی شدید بود شروع نشده بود
همینطور روی توپ ورزش میکردم و بشین پاشو میرفتم و روی تخت ورزش انجام میدادم
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۲ ماهگی
شرح زایمان من ٫٫طبیعی٫٫

پارت اول:

سلام مامانا اومدم بعد یک ماه شرح زایمانم رو تعریف کنم...
اخرای ۳۸ هفته بودم تقریبا ۳۸ هفته و ۵ یا ۶ روز بودم که پیاده روی رو شروع کردم پسرمو پیاده می‌بردم مهد و برمیگشتم و اینم بگم دخترم خیلی اومده بود پایین جوری که بعد پیاده روی دیگه نا نداشتم از بس زیر شکمم درد میکرد،۳۹ هفته بودم رفتم بهداشت خانوم ماما معاینه شکمی کرد گفت دوسه روزه زایمان می‌کنی چون درد داری،گفتم نه من که درد ندارم،گفت متوجه نیستی رحمت سفت شده،برگشتم خونه شب شد خوابیدیم ساعت ۳ نصف شب بود با حس خیس شدن شلوار بیدار شدم ،دیدم بله کناره های شلوارم خیسه پاشدم رفتم دستشویی دیدم کیسه م پاره شده و همش آب میریزه شوهرمو صدا زدم و پد خواستم ازش و گذاشتم و اومدم خونه وسایلام و مدارکا رو جمع کردم و زنگ زدیم به مامانم و راهی بیمارستان شدیم ساعت ۴ اینا بود رسیدیم بیمارستان و من رفتم معاینه و گفت آره کیسه ت پاره شده و ۱ سانتی هنوز برو پرونده تشکیل بده بیا بستریت کنم ،شوهرم و مامانم رفتن پرونده تشکیل دادن و اومدن و با کمک مامانم لباسمو عوض کردم و لباس بیمارستان پوشیدم،تا ساعت ۶ صبح اصلا درد نداشتم
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی
پارت دوم:🌱

تا قبل از اینکه دکتر معاینه تحریکی بکنه قرار شده بود که سه شنبه برم بیمارستان بستری بشم و ختم بارداری بگیرم..
خلاصه دیشب ساعت ۸ رفتم بیمارستان، از شانس خوبم ماما همراهم شیفت خودش بود و کلا بلوک خیلی خلوت بود. قشنگ از روی فرصت برام معاینه تحریکی انجام داد که خب واقعا تنفس عمیق شکمی موقع معاینه تحریکی کلی از درد رو کم می‌کنه و واقعا میزان درد رو خیلی میاره پایین.
بعدش که معاینه کرد و گل مغربی گذاشت دوباره ان اس تی گرفت و من هنوز ۲ سانت بودم. زنگ زد به دکترم، دکترم گفت برم خونه وقتی دردام زیاد شد بیام اگرم دردم زیاد نشد سه شنبه بیام برای ختم بارداری.
ماما همراهم دوباره یه معاینه تحریکی انجام داد و گفت برم خونه ورزش کنم و بعدش یه شام توپ بخورم و بعدشم برم حمام و اسکات بزنم.
منم تمام کارایی که گفته بود انجام دادم . ۲ ساعت ورزش کردم،‌گربه رفتم، سجده طولانی ، پروانه، تاب لگنی و خب آخریش هم اسکات داخل حمام بود.
ساعت ۱۲.۵ رفتم که بخوابم اما دیدم وووووو. دردم داره زیاد می‌شه در حدی که نمی‌تونستم بخوابم
مامان هامین🤱🏻 مامان هامین🤱🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارینم .. پارت اول
اگه سوالی چیزی داشتین بپرسین عزیزان 🥰
هفته 36 بارداری بودم اون اواخر سردردهای شدید یک طرفه صورتم منو کلافه کرده بود طوری که اشک از یکی چشمام بی اختیار می‌ریخت .. 36 هفته و دو روزم بود رفتم پیش دکتر گفت فشارت بالاس و اگه همینجور ادامه دار باشه مجبورم ختم بارداری بدم برام آمپول بتامتازون نوشت شبش سه تاشو زدم فرداشبشم سه تای دیگشو ..
پس فرداش دوباره رفتم پیش دکترم تا فشارمو بگیره فشارم خوب بود یه آمپول فمولایف نوشت همون موقع زدم گفت برای جلوگیری از زایمان زودرسه .
عصر همون روز دراز کشیده بودم که یهو دیدم کیسه آبم پاره شد و همینجور آب ازم می‌رفت رفتم دستشویی آب و خون ازم می‌رفت و من استرس گرفته بودم😢
اینم بگم دو شب قبل انقباض هم داشتم که من اصلا فکرشم نمی‌کردم موقع زایمانم باشه ! چون آخه خیلی زود بود !
خلاصه رفتیم بیمارستان و زنگ زدن به دکترم خودشو تا آخر شب رسوند از من اکو قلب جنین و گرفتنو یه سری آزمایشات
و بلاخره ساعت 11 و نیم بردنم اتاق عمل و ساعت 23:۴۵ دقیقه آقا هامینم بدنیا اومد ....
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
یک روز قبل از روزی که زایمان کردم صبح که از خواب پاشدم دیدم لباسم خونی شده استرس گرفتم سریع اومدم به دکترم زنگ زدم گفت پاشو بیا بیمارستان به شوهرم زنگ زدم سرکار بود مرخصی گرفت اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانته دهانه رحمت و برو اگه درد داشتی یا خونریزیت بیشتر شد بیا رفتم خونه شب که شد از ساعت دوازده بچه خودشو هر نیم ساعت یبار سفت میکرد درد می‌پیچید داخل کمر و دلم و نفسم می‌گرفت قبلاً هم این دردا رو داشتم حدود دو ماه بود ولی ایندفعه شدتش بیشتر بود هر چقدر خواستم شوهرمو بیدارکنم دلم نیومد و گفتم آخه من امروز ی سانت بودم ی ساعت هم تا بیمارستان راه بود گفتم الکی این راه رو نریم خلاصه تا ساعت شش صبح به خودم می پیچیدم تا شوهرم میخواست بره سرکار گفت میخوای بریم بیمارستان گفتم نه آخه من دیروز ی سانت بودم و خلاصه نمی‌تونستم بشینم یا دراز بکشم فقط راه میرفتم دردش قابل تحمل تر بود و حدودا شده بود یک ربع یکبار
ساعت یازده صبح زنگ زدم شوهرم گفتم دردش زیاد شده بریم بیمارستان ی چک بکنن من تشخیص نمیدم این درد زایمانه یا نه خلاصه تا بریم بیمارستان شده بود ساعت سه و نیم و درد ها بین راه خیلی زیاد شدن تا رسیدم گفتن شش سانت هستی و ماما اومد کیسه آبم رو ترکوند. درخواست اپیدورال کردم و اتاق خصوصی و ماما خلاصه اومدن اپیدورال کنن نیم ساعت طول کشید و خیلی بد بود دکتر گفت نخاعت تنگه ی درد بدی مثل برق گرفتگی ی دفعه می‌پیچید داخل پای راستم و جیغ می‌کشیدم و همراهش هم انقباض داشتم حدود پنج دقیقه یبار خلاصه تموم شد درد کمر و دلم از بین رفت ولی حس فشار زیاااد قابل تحمل نبود