۱۴ پاسخ

دیگه نمیتونستم تحمل کنم . گفتم تو رو به خدا برام اپیدورال بزنین . اوناهم میگفتن تا وقتی ۴ سانت نشی نمیشه .
تا ساعت ۶ غروب بود خیلی خیلی درد کشیدم ، اون موقع معاینه کردن گفتن الان ۴ سانتی . دکتر رو خبر کردن که آمپول اپیدورال برام بزنن .

( پارت دوم )
ساعت ۷ صبح زنگ زدم به مامانم که حاضر بشه بریم بیمارستان . راهی بیمارستان شدیم ، رفتیم بخش اورژانس مامایی . معاینه کردن و گفتن که کیسه اب پاره شده و یک سانت دهانه رحم بازه و بچه وارد کانال زایمان شده .
۳۸ هفته و ۶ روزم بود .
زنگ زدن به دکترم و گفت که بستری بشم تا بیاد .
دیگه خیلی استرس داشتم ، چون نمیدونستم قراره چی بشه ، اصلا میتونم دردهاش رو تحمل کنم یا نه .
بستری شدم و لباسام عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم تا دکترم بعد نیم خودش رو رسوند و معاینه ام کرد

لطفا لایک کنید بقیه‌ش هم بخونم

لایکم کن بتونم باقیش رو بخونم

عزیزم اپیدروال زدی دردات اروم کرد یا تاثیری نداشت چون منم میخوام بزنم

( پارت سوم )
بچه وارد کانال زایمان شده بود ولی من درد نداشتم فقط خیلی ریز درد داشتم .
چون بچه وارد کانال شده بود و دهانه رحم یک سانت بود مجبور شدن برام آمپول فشار بزنن ☹️ . بعد اینکه سرم رو بهم زدن ، نیم ساعت بعدش تقریبا حس میکردم دردام کمی بیشتر شد . یه دردی از تو کمر می‌گرفت و بعد میزد به دل و پاها .
هر چی می‌گذشت دردها هم بیشتر می‌شد. ساعت ۱ ظهر بود که دردها به اوج رسید . معاینه میکردن و گفتن ۲ سانتی 🫤 میگفتن دیر پیشرفت میکنی .
منم از درد همش داد میزدم و گریه میکردم . پرستاران میگفتن که داد نزن وقتی درد شروع میشه نفس بگیر یا وقتی درد نداری کمی ورزش کن .
ولی من که اصلا نمیتونستم . خیلی خیلی وحشتناک بود😶

چقدر استرس گرفتم بابت طبیعی خودم میدونم تحمل درد ندارم 💔🫠

بسلامتی بقیشم بزار بخونیم

لایکم کنی بقیشو بخونم

بسلامتی لایک کن بقیشم بخونم

عزیزم دکتروبیمارستانت بگو

(پارت هفتم )
دختر قشنگم هانا جان🥰 ساعت یازده نیم شب به دنیا آمد.
من خودم دوست نداشتم آمپول اپیدورال بزنم ، میخاستم تحمل کنم چون آدم صبور و پر تحملی هستم و از طرفی هم گفتم شاید عوارض داشته باشه .
ولی واقعا نشد که نشد .
من که میگم اگه دیدین نمیتونین تحمل کنین ، واقعا خیلی خوبه . چند ساعت دردات غیب میشن و حداقل یه استراحتی میکنین .حالا دکتر هم گفت عوارض نداره .
ولی به هرحال الان یه قرص ساده هم بخوری بالاخره عوارض داره دیگه .
در کل من از آمپول راضی بودم . عوارضش هم میسپاریم به خدا 🙂 در کل اگه بخام با توجه به تجربه ای که من کردم اگه میدونستم اینطوریه حتما سزارین میکردم .هر دوتاش سختی های خودش داره و بستگی به بدن طرف هم داره.🙃
ان شاالله که همگی تون به سلامتی زایمان کنین و عزیزای دلتون رو صحیح و سالم بغل بگیرین 🥰
سوالی داشتین بپرسین جواب میدم

( پارت ششم )
خداروشکر بچه مشکلی نداشت . ولی چون من لحظه های آخر زایمان تب و لرز شدید گرفتم ، گفتن باید سه روز تحت نظر باشه . چون کیسه آب طولانی مدت پاره بوده و تایم زایمانم طولانی شد (۱۸ساعت درد) امکانش هست که بچه عفونت کرده باشه 😶 . دیگه وقتی دخترم به دنیا آمد، لباساش که پوشیدن بردنش ان ای سیو.
خودم سه روز بستری بودم ، به خاطر تب باید آنتی بیوتیک میگرفتم و دخترم هم پنج روز تحت نظر بود .
خیلی سخت بود اینکه بچت هم پیشت نباشه ، هر چند ساعت یه بار میرفتم بهش شیر میدادم . دلم کباب میشد وقتی میدیدم تو دستگاهه.
خلاصه با هزار جور کم و زیادش خداروشکر صحیح و سالم یک‌شنبه ظهر مرخص شدیم و آمدیم خونه🙂

( پارت پنجم )
دکتر بیهوشی آمد برام آمپول اپیدورال رو زد . وقتی آمپول رو بهم زدن ، یک ربع بعد انگار از آسمون افتادم پایین. دردام رفت . خیلی کم احساس درد میکردم که شبیه یه درد پریودی ساده بود . وقتی آمپول رو زدن شکم و کمرم و یه قسمت هایی از پاهام سر شده بود . دیگه از وقتی آمپول رو زدن تا ساعت ده شب آروم بودم . تو این فرصت غذا هم برام آوردن که خوردم، واقعا داشتم هلاک میشدم چون از ۴ صبح هیچی نمیتونستم بخورم .
بعد وقتی آمپول رو زدن ، خیلی خوب پیشرفت میکردم . تا ساعت ده شب ۸ سانت شده بودم . دم دقیقه میامدن معاینه میکردن .
ساعت ده نیم ۹ سانت شدم . و یک ربع یازده شده بود ۱۰ سانت فول .
حالا نوبت این بود که زور بزنم تا سر بچه از دهانه رحم رد بشه و وارد واژن بشه . دوباره از ساعت یک ربع یازده دردام اوج گرفت . میگفتن هر موقع مدفوع کردی اون موقع باید ببریمت روی تخت اتاق زایمان .
خیلی خیلی دردای عجیب غریبی بود .
هر چی زور میزدم سر بچه از دهانه رحم رد نمیشد. مجبور شدن دوباره برام آمپول فشار بزنن🫤☹️ .درد ها ثانیه به ثانیه بیشتر می‌شد 😶. همزمان صدای قلب بچه رو هم تحت نظر داشتن .من دیگه توان نداشتم ، افتادم به تب و لرز. خیلی شدید دندون میزدم . افت فشار پیدا کرده بودم .
دیگه با هزار تا بدبختی و...ساعت یازده ده دقیقه منو بردن رو تخت زایمان . همش باید زور میزدی . واقعا اوج درد وقتی بود که سر بچه میخاست بیاد بیرون .
وقتی سر بچه که آمد بیرون و گذاشتن روی دلم تمام دردها غیب شدن 🥺. اصلا اون برشی که دکتر موقع خارج شدن سر بچه زد و هنگام زدن بخیه هیچ کدوم حالیتون نمیشه.

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی دوم #پارت دو
من از۳۶هفته این کار هایی که گفتم تو پارت قبلی رو انجام میدادم
ده روز بعد رفتم معاینه گفت دهانه رحم ۲سانت بازه و پیاده روی رو داشته باش که دردات خودشون شروع بشه
من بعد از معاینه پیاده روی رو کم کردم چون هوا سرد بود نتونستم برم زیاد کم‌و بیش پیاده روی میکردم و گل مغربی میگذاشتم و منتظر شروع درد ها ولی خبری نشد چون دو سانت باز بود توقع داشتم زودتر از اینا دردم بگیره
چهارشنبه رفتم یه پیاده روی طولانی
بعد از پیاده روی رفتم حمام آب گرم و شب نزدیکی عمیق که دردام شروع بشه
روز بعد که بیدار شدم پنج شنبه صبح
حس کردم واژنم شدید درد میگیره و ول می‌کنه چند دقیقه یکبار
ولی دل و کمرم درد نمی‌کرد
همینجور تا عصر نامنظم می‌گرفت و ول میکرد
منم با تنفس رد میکردم و عصر رفتم دوتا کمپوت آناناس خوردم که باعث تشدید انقباض ها بشه
و آماده شدم رفتم بیرون چندتا وسیله کم داشتم گرفتم و پیاده هم راه رفته باشم دیگه دردی نداشتم رفتم پیاده روی که درد منظم بشه
موقع برگشتن حس کردم دوباره درد میگیره قابل تحمل و ول می‌کنه ساعت ده شب بود نشستم کنار بخاری کمرم گرم باشه
ساعت یازده به ماما پیام دادم و شرایطم گفتم درد می‌گرفت واژنم و پایین تنه و شکمم سفت میشد هر ده دقیقه یه ربع
گفت تو ۱۵دقیقه سه بار دردت گرفت برو بیمارستان
تایم گرفتم یبار سر پنج دقیقه درد میومد ول میکرد یبار ده دقیقه میشد منظم نبود دقیق
از دوازده شب تا سه ۷دقیقه ای می‌گرفت ول میکرد به شوهرم گفتم کمرم با روغن زیتون ماساژ داد یه ربع
سرما خوردگی داشتم خیلی خوابم میومد گفتم بزار یکساعت بخوابم بعد بریم بیمارستان گفت باشه وسایلم آماده گذاشتم
مامان محمد امین🚙🩵 مامان محمد امین🚙🩵 ۲ ماهگی
صبح با یه حالت واژن درد از خواب بیدار شدم حس میکردم واژنم داره هوا میره ولی دردش درحدی نبود که مطمعن باشم نشونه زایمانه دو سه بار پشت سرهم رفتم سرویس همش حس میکردم جیش دارم سری اخر که رفتم یه مایع مایل به زرد ازم خارج شد مطمعن نبودم که کیسه اب باشه اومدم بیروم لباسموعوض کردم پد گذاشتم دوباره خیس شد ولی خیلی زیاد انگار که جیش کنی در حد جیش بود هرچی تکون میخوردم بیشتر و بیشتر میشد عین چشمه بود که جاری شده باشه زنگ زدم به ماما گفت بعد پاره شدن کیسه اب ۱۸ ساعت وقت هست نگران نباش برو صبونه بخور دوش ابگرم بگیر ورزش کن ساعت ۱۲ برو بیمارستان منم بیام ساعت ۸ بود که کیسه ابم پاره شد
زنگزدم به همسرم اومد همونطور که ماما گفته بودم دوش گرفتم با همسرم رفتیم خ نه مامانم خونه اونا خیلی نزدیکه بیمارستان صبونه که خوردیم یکم ورزش کردم اماده شدم بریم بیمارستان قبلش رفتم سرویس دیدم رنگ مایع عوض شده سبز رنگ شده به ماما زنگ نزدم چون دیگ داشتم میرفتم بیمارستان


بقیه شو تو جواب ها میزارم
مامان بشری سادات مامان بشری سادات روزهای ابتدایی تولد