۸ پاسخ

لطفا تا وقتی خودتون آمادگی ندارید اقدام نکنید ، بچه رو بیشتر اذیت میکنید.
هربار اقدام کنید بیشتر اذیت میشه

من کم کم دارم میگیرم ضعیف شده بیوفته روغذا شبا سیرپاستوزیزه میدم ولی بازم نصف شب پامیشه برا ممه😑

درخواست بده

واقعا خیلی سخته از شیر گرفتن من گریه ها کردم

الهی عزیزم منم موندم چجوری بگیرم پسرم شیرخشکیه الهی بمیرم براش خیلی به شیروابستس

از الان به صورت تدریجی شروع کن تا به موقش آسون بشه برات شرایط روحی خودت و شوهرتم باید خوب باشه

هنوز زود به بچه ضرر نرسون فدات

عزیزم منم اول آبان میگیرم واقعا کلافه شدم

سوال های مرتبط

مامان 🌙من مامان 🌙من ۱ سالگی
مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
رمز موفقیت من شربت آلبالو🤣
دیشب بهش شیر ندادم و امروز‌ روز دوم ترک شیر😍💃
یعنی اگر یه نگاهی‌ به پروفایل من بکنید می‌بینید چقدر از وابستگی دخترم به شیر شب نالیدم
۶ ماهه درگیرم و بالاخرهههه موفق شدم.
البته هنوز باورم نمیشه و حس میکنم امشب تلافی میکنه برام😵‍💫

از نیمه اسفند شیر روزشو‌ قطع کردم ، تا ۲۰ روز موقع خواب بعد از ظهر خیلی اذیت میکرد ولی یا سرگرمش کردم نخوابه یا توی‌ تاب و کالسکه و ماشین خوابیده‌ .
تا قبل از اینکه شیر روزشو قطع کنم ، نصف شب حتی نمیذاشت یه قطره آب بهش بدم و تا لیوان‌ یا شیشه‌ شیر رو میدید بیشتررر جیغ میزد و لج میکرد .
بعد از قطع شیر روز ،شبا قبول میکرد آب بخوره اما بعدش بلافاصله یقه مو میکشید و انقدر گریه میکرد تا شیر بدم ، نه میذاشت بغلش کنم نه بزارمش رو پام نه‌ باباش میتونست ارومش کنه و هر یکی دو ساعت یه بار تا صبح همین داستانو داشتیم من هی تلاش میکردم ندم ولی انقدر کلافه میشدم که میزدم زیر گریه و شیر میدادم بهش.
آب، شربت ایلیمو، شربت چهارشیره ، شیر خشک، شیر پاستوریزه گرم و سرد و شیرین هرکدوم رو میدادم یکم می‌خورد ولی بعدش دوباره سینمو میخواست.
دیشب به ذهنم رسید شربت آلبالو بهش بدم و در کمال ناباوری به محض اینکه چندتا قلپ می‌خورد چشماشو می‌بست می‌خوابید 😭💕
باورم نمیشد که شیر نمیخوره و هی بیدار میشدم نگاهش‌ میکردم که به محض گریه شربتشو بدم،
۶ صبح که برای سومین بار شربت خورد و خوابید از ذوق تا یک ساعت خوابم نبرد 🥺
مامان حلیا مامان حلیا ۲ سالگی
خانما بیاین نظر بدین خیلی مسئله مهمیه
دیروز دخترم داشت تو خونه راه میرفت.رفت توی راهرو ب‌ توی اتاق خواب نگاه کرد و گفت آقا...منم نگاه کردم دیدم کسی نیست.گفتم ن کسی نیست
با دستش اشاره کرد و گفت آقا...گفتم بیا ب من نشونش بده
بردمش تو اتاق ب گوشه اتاق نگاه کرد و گفت آقا...گفتم باشه بیا بریم پیشش یکم نزدیک شد و دیگه جلوتر نرفت.انگاری واقعا کسی رو میدید ک‌ میترسید ازش یا خجالتش میشد,دیگه بغلش کرد گفتم آقا کو...دوباره با دست اشاره کرد ک اینجاست🤐
گفتم بچه است دیگه شاید ی چیز الکی میگه.با خودم گفتم اگه بگم آقا رفت دخترمم میگه آره...ی جورایی میخواستم بهش تلقین کنم
گفتم آقا رفت.رفت خونشون....دخترم گفت ن😶
انگار واقعا داشت ی چیزی میدید
دوباره پرسیدم گفت ن نرفته همون گوشه رو با دستش نشون میداد
دیگه صلوات و بسم الله فرستادم از اتاق اومدم بیرون.....ولی ذهنم مشغوله
اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد.تا حالا حرف الکی نزده دخترم
شما نظر بدین....یعنی چی بوده؟