۱۴ پاسخ

خوشبحال کسایی که کمکی دارن
من دوتا بچه دارم و پوستم کنده شده.

الهی عزیزم انشاالله خدا کمکت کنه منم پسرم یک ساله و سه ماهش بود حامله شدم پسرمم بد غذا بود از اینا که باید دنبالش راه میرفتم سرگرمش میکردم تا یه قاشق غذا بخوره دخترم دنیا اومد رفلاکس شدید داشت خودم افسردگی شدید گرفتم بعد زایمان هیچکس رو هم نداشتم تنهای تنها حتی شوهرمم یه لحظه هم کمکم نکرد اینقدر خودخواه بود نمبموند خونه که اعصابش و آرامشش بهم نریزه ببین شرایطم خیییییلی سخت بود خیلیییییلیییییی که شاید خیلیا اگه جای من بودن دوام نمیوردن ولی خدا بهم کمک کرد اون شرایط سخت گذشت از ته دلم از خدا میخوام بهت کمک کنه عزیزم توکلت فقط بخدا باشه 🌹🌹

منم دست تنها،مامانم دوره ازم ولی هرموقع میرم خونش همش کمک حالمه بچمو میگیره کاراشو میکنه ولی مادرشوهرم کنار دستمه نگامونم نمیکنه فقط برا پسرش سیاست داره

من که تک وتنها بودم مادر فوت کرده خانواده شوهر نگام نکردن فاصله بچه هام 23 ماهه الان بزرگ شدن ولی دعوا میکنن الان پسر 5 دخترم 3 سالشه

من با یه بچه سرویس شدم عصبی وپرخاشگر شدم

واقعاااا من که مریض شدم از بس تنهایی انجام دادم

😔😔😔😔

من مادر خواهرم الهی زنده باشن هنوز هم کمک چون آرتین دوسال 3ماهش آنیل

عزیزم من از خانواده ام دورم وواقعا هیچ کمکی ندارم این یکسال تک و تنها بچه ام بزرگ کردم وقتی مریض شده تنها بودم ختنه اش کردم تک و تنها بودم ولی خدا خیلی کمکم کرد انشالله که خدا کمکت می‌کنه نگران نباش

منم بخداهمینطورم بادوتا بچه مخصوصاپسرم بخدااصلانمیذاره هیچکاری بکنم حالم ازخونه به هم میخوره وبی هیچکاریم نمیتونم بکنم امشب بخداتوآشپزخونه گریم گرفته بود

اینقدر بی کس بودم که استخونام پودر شد.اگه شوهرم پایم نبود میمردم بوالله

منم دست تنها عزیزم با دوتا بچه واقعا افسردگی خدایی گرفتم فقد هروقت که مامان بابام میان بخدا راحت میشم یکم وگرنه ماهم مثل تو دده

منم دست تنها و واقعا سخته ب خدا روانی شدم انقد خسته ام دلم میخواد داد بزنم ن خانواده خودم ن خوانواده شوهرم اصلا کمکم نمیکنن دلم میخواد بمیرم از این همه خستگی

چن ماه حامله ای ‌.سخته که اینجور

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱۳ ماهگی
شد یکساله و یک ماه....🥲
مثل برقو باد گذشت....راستشو بخوای هنوز باورم نمیشه من همون دختر شیطونو سر به هوا که همه میگفتن بچه ای شوهر نکن تو چه میفهمی شوهر چیشه شوهر داری چیه متاهلی اسمش قشنگه خودش خیلی سخته مسئولیتاش محدودیتاش ممنوعیتاش ولی من شوهر کردم بعدشم بچه اوردم و الان من همون دختر شیطون سر به هوای خوش خنده شده یه مادر...یه مادری که تو این یک سال قد ده سال درس گرفت از زندگی هیچ وقت تو خودم نمیدیم بتونم یه موجود کوچیک بی زبون رو بزرگ کنم ازش نگهداری کنم ابو نونش بدم یکسالش کنم...ولی الان پسر کوچولوی مهربون من یکسالست 🥲خیلی راضیم از خودم از صبرم تو این یک سال من خیلی بزرگ شدم بیشتر از یکسال بزرگ شدم چون بنظرم ادم با درسایی که از زندگی میگیره بزرگ میشه نه با گذر زمان من یاد گرفتم بچه میشه جیگر گوشه ادم یعنی چی یاد گرفتم مار بشی مادر نشی یعنی چی یاد گرفتم وقتی از خستگی روحی و جسمی تو مرز بیهوش شدنی وقتی از درد بخیه و خونریزی در حال افتاد رو زمینی چطور سرپا وایسی چطور محکم وایسی یاد گرفتم که خواب برای مادر دیگه زمان و مکان خاص نداره من یاد گرفتم یه مادر میتونه بدون نون بدون خواب بدون حتی یه کمکی سرپا وایسه  فقط بخاطر جیگر گوشش این جیگر گوشش چه چیز عجیبیه واقعا میتونه همونطور که داره از بین میبردت‌ سرپا نگهت داره....ته همه حرفام خواستم بگم دمتون گرم مادرای قوی صبور خسته من لپ همتون ماچ میکنم بهتون افتخار میکنم که تونستین از اون دختر بچه شیطون سربه هوا تبدیل بشین به یه مادر آگاه قوی صبور و مهربون🥹💖تنتون سلامت عشقا😘🫂