۶ پاسخ

نگوووو خسته شدم همه روزا شبیه هم و خسته کننده

وااای دلتون میادمن همش به پسرم میگم آروم آروم بزرگ شو،تک تک لحظه هاش قشنگه ،پیش من داره زود می گذره
بچه های اولم دوقلوبودن خیلی خسته شده بودم ولی این چون یکی بودخیلی پیشم راحت ه بزرگ کردنش😁

منم کلا دختر ساکت و ارومی بکدم اهل بیرون رفتنم نبودم ولی خب سرکار که میرفتم با همکارها به نوعی معاشرت میکردیم توس راه بالاخره چهارتا چیز میدیدم دام باز میشد
اما الان با بچه کوچک حس زندانی دارم شوهرم شب ۹ میاد تا اونموقع تنهام .
یه روزهایی با بچه میرم بیرون قدم میزنم ولی احه کجا برم. محلمون پارک خوبی نداره همش معتادها هستند.
تو کوچه و خیابان هم حدی داره قدم زدن
برای همین بیشتر خونه ام خیلی از نظر روحی خسته ام.
پدر و مادرمم همش کار دارن میرن شهرستان من میمونم و تنهایی

هر چی بچه ها بزرگتر میشن سختی هاشون هم با خودشون بزرگتر میشه باید سعی کنیم از مسیر لذت ببریم🙃

منم کم اوردم😥

منم دیگه نمیتونم خدایا صبر بده

سوال های مرتبط