۵ پاسخ

پس من چي بگم توي شهر غريب دور از خانواده
شوهرم همش سركار
با بچه مدرسه اي
به قول شما اسباب بازي هاي تكراري ديگه خودشم دوسشون نداره
حالا بيرونم ببرمش راه كه نميتونه بره

هممون همین حسو داریم عزیزم

نه عزیزم خودتو ناراحت نکن دیگه همه توانت رو داری میزاری
این روزا میگذره
بازی کن باهاش شعر دانلود کن
اصلا به خودت سخت نگیر

خوشبحالتون
اصفهان انقدر هواش الودس ک قرمز
میترسم ببرمش بیرون
نبرم بیرونم یه جور
همه زندگیا کلافه کننده شده

همه همینیم عزیزم
بازی و کارای تکراری
حالا خوبه شما میتونی تنها بری بیرون
من همینم نمیتونم
دیگه باید صبوری کرد تا بزرگ بشن یا دومی رو سریع بیاریم

سوال های مرتبط