۷ پاسخ

عزیزم منم دوتا دارم ی پسر اولی ی دختر ۴ماه منم قبلاً شاغل بودم قشنگ میفهممت

منم دقیقا همین حس شما رو دارم ،البته دختر من دو سال و نیمش ،پسرم ۶ ماهه ،ولی وقتی مثلا نشستم دخترم شیشه شیر داداشش میاره یا میاد بهم میگه مامان خيلی دوست دارم ،تمام سختی ها تنهایی ها و دور شدن از محیط اجتماعی و کار یادم میره، بزرگ کردن بچه ها برای مادر میتونه انگیزه دوباره برا شروع زندگی باشه

منم همینطور ..بچه اولمه فکر اینکه کی باز برگردم ب کار و روتین دیوونم میکنهه
همم خیلی ذوق بچه رو دارم ....ی حس دوگانگی 🫠🫠🫠🫠

عزیزم
خداقوت
تو بهترین مادر برای بچه هاتی😍مطمئنم همیشه قدردان تو خواهند بود

منم همین حسو دارم و فکر اینکه کی میتونم دوباره کار کنم دیوونم می‌کنه. از یه طرف دلم میخواد پیش بچم باشم از یه طرف دوس دارم دوباره به محیط کار و اجتماع برگردم🥺

منو دو تا بچه دارم بهم سخت میگذره شاغلم بودم بیرون خونه ولی دارم الان بچه داری میکنم

خیلی خوبه با دو تا بچه واقعا سخته

سوال های مرتبط

مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۴ سالگی
سلام دیشب ما با خانوادمو یکی از داییام شام دعوت بودیم خونه خواهرم .پسر خواهرم ۴ماه از فرهان کوچیکتره.پسر داییم ۴ماه بزرگتر.این پسر داییم نمی‌دونم چرا انقد تخسه خیلی رو عصابمه فرهانو اذیت می‌کنه .وقتی ۳نفری یجا باشن فرهانو تو بازی راه نمیده پسر خواهرمم یاد میده ک با فرهان بازی نکن گوشی بازی میکنن برای اینکه فرهانو اذیت کنه گوشیو نشون نمی ده بهش قایم می‌کنه .هر دفه ام تو هر مهمونی تکرار می‌کنه.فرهانم هی میوفته دنبالشون هی سعی می‌کنه بره پیششون هی میگه ببینم گوشیو ببینم بازیو .اونا ک راه نمیدن یهو میزنه زیر گریه .ینی دیشب منو همسرم و مامانم و بابام و داداشم وهمه عصابمون خورد شد دیشب اصلا نتونسم بخوابم از عصبانیت سر درد گرفتم .هرچی با فرهان حرف میزنم ک وقتی اونا اینطوری میکنن تو محل نزار بیا بشین گوشی بازی کن بازی جدید نصب کن کارتون ببین محل نزار نشونشون نده باز گوش نمیده.یادش می‌ره کلا .احساس میکنم مقصر منم خیلی مامانی بار اومده .الان مامانم زنگ زده بود ک چون تنهاس اینطوریه اونا خواهر برادر بزرگتر دارن.اشکالی ندارع درست میشه .منم گفتم از این ب بعد ب همه بگو وقتی دایی اینارو دعوت میکنن مارو نگن.بخدا دیشب فشارم رفته بود بالا میخواستم سکته کنم از عصبانیت .ب بچه اشون ی تذکر نمیدن ک این کار زشته نباید انجام بده .شما باشید چیکار میکنید؟؟؟
مامان مهدیار و ارمیا مامان مهدیار و ارمیا ۵ سالگی
سلام یه سوال ذهن منو درگیر کرده مانده بودم اینجا بپرسم یا ن خیلی خودم ناراحتم کلافه شدم اینقدر فکر کردم دوروزه پیش رفته بودم خونه پسر خالم پسرم یا بچه پسرخاله ک‌ یکسال از پسر من برگتره داشتن تو حیاط بازی می‌کردن ما هم داشتم حرف می‌زدیم بعدش گفتم برم ببینم بچها چکار میکنن دیدم پسر پسر خالم پشت پسرم وایستاده و شلوار پسر منو کشیده پایین من برموقعه رسیدم یعنی اولش بود دعوا کردم و پسر خودمو دعوا کردم و آوردم بعد از چند دقیقه آمدم خونم دیگ ب مادرش ک میشه دختر خالم چیزی نگفتم از پسرم پرسیدم گفتم اون ب من گفت این کارو کنیم من نگفتم و نمی‌دونستم منم پسرمو‌ چندتا زدم اینقدر ک ناراحت بودم فقط اولین بار بود این کارو دیدم من برام سواله ماندم چکار کنم از سرش بپره ب باباش هم نگفتم چون خیلی حساسه همیشه میگه جایی میری مراقبش باش با کسی بازی می‌کنه حواست باشه کار بد ب بچه یاد ندن منم بخدا ماندم چکار کنم میترسم دیگ هم ب خودم قول دادم حواسم بیشتر بهش باشه چکار کنم الان من کمک کنید دارم دیوانه میشم