سلام دیشب ما با خانوادمو یکی از داییام شام دعوت بودیم خونه خواهرم .پسر خواهرم ۴ماه از فرهان کوچیکتره.پسر داییم ۴ماه بزرگتر.این پسر داییم نمی‌دونم چرا انقد تخسه خیلی رو عصابمه فرهانو اذیت می‌کنه .وقتی ۳نفری یجا باشن فرهانو تو بازی راه نمیده پسر خواهرمم یاد میده ک با فرهان بازی نکن گوشی بازی میکنن برای اینکه فرهانو اذیت کنه گوشیو نشون نمی ده بهش قایم می‌کنه .هر دفه ام تو هر مهمونی تکرار می‌کنه.فرهانم هی میوفته دنبالشون هی سعی می‌کنه بره پیششون هی میگه ببینم گوشیو ببینم بازیو .اونا ک راه نمیدن یهو میزنه زیر گریه .ینی دیشب منو همسرم و مامانم و بابام و داداشم وهمه عصابمون خورد شد دیشب اصلا نتونسم بخوابم از عصبانیت سر درد گرفتم .هرچی با فرهان حرف میزنم ک وقتی اونا اینطوری میکنن تو محل نزار بیا بشین گوشی بازی کن بازی جدید نصب کن کارتون ببین محل نزار نشونشون نده باز گوش نمیده.یادش می‌ره کلا .احساس میکنم مقصر منم خیلی مامانی بار اومده .الان مامانم زنگ زده بود ک چون تنهاس اینطوریه اونا خواهر برادر بزرگتر دارن.اشکالی ندارع درست میشه .منم گفتم از این ب بعد ب همه بگو وقتی دایی اینارو دعوت میکنن مارو نگن.بخدا دیشب فشارم رفته بود بالا میخواستم سکته کنم از عصبانیت .ب بچه اشون ی تذکر نمیدن ک این کار زشته نباید انجام بده .شما باشید چیکار میکنید؟؟؟

۹ پاسخ

آخخخخخخ درکت میکنم

بچه های جاریم
درییییییغ از یکم شعور جاری و شوهرش ک بچه هاشون رو تذکر بدن ا نا حالا بزرگن
۴ تایی شروع میکنن ب مسخره کردن بچه م
الانا رابطه م سعی کردم کم کنم
و گفتم یبار دیگه تکرار کن ،جوری این بار برخورد میکنم ک کلا قطع رابطه کنن خودشون

ادعاشون همه جای خر رو آباد کرده ک مذهبی ۵ستن
از کوچیک و بزرگ فقط ب آرایش و مو و لباس گیر میدن اما دل شکستن و ازارشون رو همشون دارن از بچه ۶ سالش تا بابای ۴۵ سالش خونوادگی اینجورن

و پسر خواهرمم متأسفانه اینجور،باز خواهرم با تمام اخلاقای بدش سعی میکنه پسرش رو قانع کنه ک یکم وقت بزاره برا پسرم

عزیزم من چی بگم وقتی جای بریم بچه داشته باشن پسر بزرگم با بچه هاشون بازی میکنع همه پسرم بزرگم دوست دارن کوچیک نه دیگه کوچیک تو بازی راه نمیدن ما مجبور میشیم بزرگ دعوا کنیم بیا با داداشت بازی کن

به نظرم مطرح کن ببین خانواده دایی تون به سبک خودشون براب بچه شون ارزش قائل میشن و بهش تذکر نمیدن بهش آموزش نمیدن که با بچه شما بازی کنه شما هم از حریم خانواده ت دفاع کن علنی بگو بخاطر عزت نفس بچه م هرجا دایی و خانواده ش باشن ما نمیاییم حتی جوری که به گوششون برسه بگو‌من با خودشون مشکلی ندارم ولی نمیتونم تحمل کنم به بچه م‌بی توجهی بشه

من پسر خواهرم بزرگه ۱۶ سالشه پسرم که ۱۱ سالشه رو اذيت میکنه شوهرم دیگ نمیذاره برم خونش میگه اعصاب بچمو خورد میکنه حالا تو خوبه شوهرت بنده خدا هیچی نمیگه

این دفعه که اومدن‌خونت قشنگ وسایل بچتو جمع کن که دستشون نرسه بعد اگه همون بچه بی تربیت گفت بده بگو فرهان گفته اون با من بازی نمیکنه منم نه وسیله بهش میدم نه باهاش بازی میکنم

حالا مامان فرهان ببین دوتا بچه ناراحتش کردن داغونی من کلا چند شبه بیخوابم دخترمم مودب و مهربونه همه چیز رو هم میفهمه باهوشه تصمیم گرفتم کلاسشم عوض کنم ولی میترسم این دفعه چه برخوردی خواهد شد نه از تنهایی بچه نیست اصلا بچه ها بدحنس شدن

منم چند شبه به خاطر اینکه تو کلاس کسی با دخترم دوست نمیشه نخوابیدم میخوام حتی کلاسشم عوض کنم دور از جون بچه ها مون بعضی از بچه ها واقعا وحشی شدن درکت میکنم من میبرم کلاس میگم بشین میبینم بغل دستیش به مادرش اعتراض میکنه دخترم بغض میکنه منم گریه م میگیره اینا تربیت ندارن خانواده هاشونم آدمیت حالیشان نیست به بچه شون یاد بدن دقیقا هر وقت میبرم کلاس قبل از بردنش مریض میشم

عزیزم منم همین مشکل ودارم بابچه های خواهر شوهرم دقیقا همینکارومیکنن کاراوحرفای بعد مکنن باپسرم یعنی وقتی میان جنگ اعصاب دارم تذکرنمیدن هیچ حمایتم میکنن

اشکالی نداره اوناهم بچن باید بزرگتر بهشون یاد بده این همه حرص خوردن نداره

سوال های مرتبط

مامان مهدیار و ارمیا مامان مهدیار و ارمیا ۵ سالگی
سلام یه سوال ذهن منو درگیر کرده مانده بودم اینجا بپرسم یا ن خیلی خودم ناراحتم کلافه شدم اینقدر فکر کردم دوروزه پیش رفته بودم خونه پسر خالم پسرم یا بچه پسرخاله ک‌ یکسال از پسر من برگتره داشتن تو حیاط بازی می‌کردن ما هم داشتم حرف می‌زدیم بعدش گفتم برم ببینم بچها چکار میکنن دیدم پسر پسر خالم پشت پسرم وایستاده و شلوار پسر منو کشیده پایین من برموقعه رسیدم یعنی اولش بود دعوا کردم و پسر خودمو دعوا کردم و آوردم بعد از چند دقیقه آمدم خونم دیگ ب مادرش ک میشه دختر خالم چیزی نگفتم از پسرم پرسیدم گفتم اون ب من گفت این کارو کنیم من نگفتم و نمی‌دونستم منم پسرمو‌ چندتا زدم اینقدر ک ناراحت بودم فقط اولین بار بود این کارو دیدم من برام سواله ماندم چکار کنم از سرش بپره ب باباش هم نگفتم چون خیلی حساسه همیشه میگه جایی میری مراقبش باش با کسی بازی می‌کنه حواست باشه کار بد ب بچه یاد ندن منم بخدا ماندم چکار کنم میترسم دیگ هم ب خودم قول دادم حواسم بیشتر بهش باشه چکار کنم الان من کمک کنید دارم دیوانه میشم
مامان دو پسر مامان دو پسر ۵ سالگی
خانما من این علایم و میگم شما بگین بچم بیش فعاله یعنی...یعنی باید ببرمش دکتر....آخه چند وقت پیش یکی گفت بچت بیش فعالی


خیلی شلوغه ..خیل اذیت و شیطونی می‌کنه .. دوست داره همش شبکه پویا نگاه کنه... با گوشی بازی می‌کنه... بعضی شعرا رو یاد میگیره بعضی ها رو نه.. خیلی شعر بلد نیست یعنی
..بنظرم زیاد تمرکز ندارع...‌البته خانه سازی داره میشینه بازی می‌کنه... بعضی وقتا کمکم میده ..مثلا میگم سفره ببر یا اسباب بازیات جمع کن بریز اونجا... یا اون وسیله رو بیار ..بیشتر وقتا انجام میده
داداششو میزنه ولی دوسش داره مثلا وقتی خوابه می‌ره بوسش می‌کنه
تو بازی کردناشون دعواشون میشه
دوست داره خودش تخم مرغ درست کنه... البته یعنی تخم مرغ رو بشکونه تو یه ظرفی...
بنظرم مهربونه..وسایلاش ب دیگران میده.. دوست داره همش بازی کنه..جایی میریم یکجا نمیشینه همش در حال جنب و جوشه..
گریه می‌کنه سر هر چیزی .. زود عصبی میشه منو میزنه..نمی‌دونم چیکار کنم ک عصبی نشه...
زیاد هم حرف میزنه..سوال می‌پرسه... وسط حرف منو باش میپره...
اگر چیز دیگری یادم اومد پایین می‌نویسم
لطفاً کسی می‌دونه کمکم کنه