۱۶ پاسخ

نگران نباش عادت میکنی ناخودآگاه بیدار میشه آدم از صدای بچه ....

سلام گلم سایه مادرت بالا سرتون مستدام بازخوبه دلت گرمه مامان داری بازدوباره میادپیشت، من سراین زایمانم مامانم چندماهی ازدست دادم ازروززایمان تاالان کارم شده همش گریه اذیتاوشب بیداریای بچه ودست تنهاوبدون مامان😭واقعاسخته کاش مامانم زنده بودوفقط هرروززنگم میزدصداشومیشنیدم، میگذره آجی بچه باهمه سختیاش بزرگ میشه بعدهمش میشه خاطره عزیزم

سلام بالاخره باید تنهایی مراقبش باشی.به دلت بد راه نده.خدا بزرگه.توکل کن.من پنجشنبه زایمان دارم.مادرم ندارم.قراره خواهر بزرگم پیشم بیاد.حتی بخاطر دخترم جلو بغضم هم میگیرم.

ای خواهر باز مادره تو بوده ۱۰ روز من از روز اول ک از بیمارستان اومدم تنها بودم‌ بی خوابی کلافگی ک بماند دردی ک داری از همه بیشتره

حالا من سر بچه اولم مامانم بود ولی فقط اشپزی میکرد و ظرفهارو میشست اصلا بلد نبود بچه داری یادش رفته بود تازه میگفت من تا وقتی که بچه ناف داره میترسم اصلا حتی تو بیمارستانم نمیتونست جای بچه رو عوض کنه و من پول دادم پرستاره اومد جاشو عوض میکرد.و من خودم چون کسی نبود خودم از اول کارای بچمو میکردم با بخیه سزارین میشستم جاشو عوض میکردم حموم میبردم لباسشو عوض میکردم بخیم باد کرده بود بعد زردی گرفت و چند شب زیر دستگاه بود جوریشد من ترسو خودم توخونه بخیه شکممو کشیدم.اینارو گفتم که بدونی هر چه زودتر سرپای خودت باستی هم خوابت سبک میشه هم احساس مسئولیتت زیاد میشه و خودت همه چیو تجربه میکنی و راه میفتی.اگرم سوالی داشتی بپرس تاجایی که بلد باشیم اینجل جواب میدیم و راهنماییت میکنیم به شوهرتم بگو هوشیار بخوابه.خدا مامانتو برات نگهداره

حق داری یکم سخته اما عادت میکنی. من از روز سوم کلا تنها بودم و همه کارامو هم خودم میکردم. خیلی وقتا گریه کردم و کلافه شدم اما تهش عادت کردم به همه چی. فقط صبور باش و سعی کن برای خودت و بچت محیط آروم و شادی رو فراهم کنی. هرچقدر استرس و کلافگیه خودت بیشتر باشه بچه هم بیشتر اذیتت میکنه.

به نظرم زوده میتونی شما بری اونجا تا راه بیفتی خدایی ده روز که آدم نمیتونه حتی غذا واسه خودش درست کنه من الان نزدیک سه ماهه ذهنم سرویسه با وجود هم مامانم میاد و میره هم همسرم کمکمه بازم بیخوابی دارم ناله میکنه

عزیزم تایک‌مدت کارایی مثل حمام کردن بچه رو بذار وقتی مامانت هست باهم انجام بدین که شماهم کم‌کم راه بیوفتی ، بعدم از خونوادت بخواه اگه براشون ممکنه ما‌ه‌های اول بیشتر بیان پیشت که اذیت نشی.اما در کل یه مدت که بگذره قلق کار میاد دستت فقط یکم همراهی همسر و‌خونواده رو می‌طلبه

من با سه تا بچه شرایطم مثل توئه،یکی می‌ره دوم یکی پیش دبستانی اینقدر که سختمه خسته میشم استراحت ندارم غذای درست درمون نمیتونم بخورم شیرم داره خشک میشه کلی داروی شیرافزا میخورم اما هر روز داره کمتر شیر تولید میشه

اولش خیلی سخته بگو همسرت کمکت کنه باهاش حرف بزن بگو نمیتونم تا عادت میکنم کمکم باش مخصوصا شبا که خوابم سنگینه نگران نباش ۱هفته ای راه میوفتی و میبینی خیلیم سخت نیست

عزیزدلم باید حداقل تا دوماه صبرت رو‌زیاد کنی .این دوماه اول خیلی سخت و دیر میگذره .خصوصا اگ‌بچه اولت باشه.حتی‌گاهی ممکنه بزنی‌زیر گریه‌.از فشار و‌سختی .اما میگذره .واس‌منم اینجور بود اما به مرور‌همه جی بهتر میشه .هم خود بچه روال تر میشه هم‌خودت قوی‌تر‌میشی

اشکال نداره همه همین حس شما را دارن منم زایمان قبلیم خواهر پیشم بود وقتی که میخواست بره خیلی گریه ناراحت بودم بعدش دیگه با خودم کنار آمدم که باید خودم بزرگش کنم 😂 خوب میرفتی خونهدمادرت میموندین

حستو درک میکنم ادم مامانش میره یهو تو دلش خالی میشه حالا چکار کنم با بچه
ولی به این غکر کن بلاخرع تو باید بتونب خودت بچرو تر خشک کنی کاراشو کنی هرچی زودتر بهتر من یه هفته مامانم رفتم داشتم دغ میکردم بعدشدیگه پاشدم 🧑‍🍼 اینشالا شمام میتونی

نگران نباش عزیزم خدا خودش قدرت و توانشو میده من از شب اول بیشترش تنهام هرروز ک بگذره بهتر دیروزه منم خوابم سنگینه ینی بیهوش میشم گوشیمو میزارم رو زنگ هشدار

خیلی قشنگ درکت میکنم من هنوز خونه مامانمم نمیتونم کارای بچم رو انجام بدم شبا کلا من خابم مامانم و بابام بچم رو نگه میدارن نمیدونم تا کی اینجوری ادامه پیدا میکنه 😭

تنها نیستی منم مثل توام

سوال های مرتبط