۱۳ پاسخ

فقط کافیه یکم کمتر این گوشی رو دست بگیریم اونوقت به همه کارامون می‌رسیم.

دقیقا منم همش درگیر دخترمم اصلا به خودم نمیرسم بخدا همش دخترم با منه . کارا خونه هم تمومی نداره حتی یادم میره اب بخورمذ

گاهی فکر میکنم خیلی بچه داری رو به خودم سخت گرفتم..

وایی خدایا شکرت بابت حوصله ای ک دارم. من 25سالمه یه دختر 8سال یه 6سال پسرمم 2سا ل نیم. 40روزه عمل زیبایی انجام دادم.

بنظرم. تا میتونین آهنگ شاد گوش بدین موقع کارا تون رو شروع میکنین تاثیر گذاره

عزیزم توجه زیاد به بچه هم ظلم در حق اونه هم خودت و هم شوهرت
اصلا این کارو نکن از‌همین امروز روزی چند دقیقه برای خودت وقت بذار و هی بیشترش کن
به پوستت برس به موهات و ....
باشگاه برو یا اگه تایم نداری کلیپ دانلود کن و توی خونه ورزش کن

منم مثل شما بودم ولی به جایی فهمیدم باید ب خودمم بها بدم
۵سال خودمو ول کردم از ۷۰شدم ۱۱۸
افسرده شدم
الان ۵۹کیلوام و بینی تازه عمل کردم ب خودم میرسم افسرده نیستم حالم خوبه

مامان خوبی هستی از ده دقیقه در روز شروع کن وقت گذاشتن برای خودت
اینکه میخوای مظلوم نباشه اول باید خودت رو قوی نشون بدی تا دخترتم مثل خودت رفتار کنه

منم مث تو...حس میکنم زشت وپیرشدم وشدیدخسته ام وبه دخنرم فکرمیکنم

بچه بزرگ‌میشه میره برا خودش یادش نمیاد براش چیکار کردی
شما میمونی پیر فرتوت و وابستگی الکی
به فکر خودت

فرهنگ‌ مشاور رفتن‌ نداریم هنوز...کمکم کنید..

خب چرا اینجوری رفتار میکنی

همش فکر میکنم مادر خوبی نیستم

خوبه خودت میدونی چرا اینکارو میکنی باید کنار بچه و خونه داری به خودتم برسی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آرتــیــــــن مامان آرتــیــــــن ۲ سالگی
مامان نیکان مامان نیکان ۲ سالگی
چقد امروز عصر حسه بدی گرفتم، و متاسفانه اخلاقم یه جوریه که تا به حالت قبل برگردم خیلی طول میکشه.
من نیکانو میبرم کلاسه مادر و کودک، بعد نیکان بی نهایت پر جنب و جوش و پر انرژیه، و یه اخلاقه بدی که داره اینه که تو کلاس هر بچه ایی به هر چیزی دس بزنه سریع میره ازش میگیره و گاهی هلشون میده یا سفت دستشونو فشار میده یا با صدای بلند حرف میزنه.
من چون میدونم اینجوریه مدام حواسم بهشه، و اصلا نمیتونم مثله مامانایه دیگه بشینم، باید کلا چشمم به نیکان باشه که کسی رو اذیت نکنه و کسی غیر از خودم بهش تذکر نده.
امروز یه مامانی جلسه ی اولش بود بچه اش رو میاورد، وسطه بازی کردن یهو نیکان پاشد واسه شیطونی و رفت سمته اون بچه هه که اولین حلسه اش بود با یونولیت لوله اییایی که بازی میکردن خواست بچه هه رو بزنه، من سریع گفتم نه نه و رفتم سمتش که مادره که نزدیک تر بود خیلیییییی با لحت تند و بدی دست نیکان و گرفت محکم و گفت نباید بزنیش( خیلی تند و عصبانی) نیکانم که معلوم بود دستش درد گرفته دستشو با اون یکی دستش گرفت و گریه کرد. منم بغلش کردم و بوسیدمش و به مادره گفتم اینا بچه ان من خودم حواسم هست بچه ی کسی رو اذیت نمکنه شمام تذکر میدین آروم تر تذکر بدین نه اینجوری.
دست نیکانو نگا کردم دیدم جای ناخنش رو دست نیکان مونذه بود که پوستش کنده شده بودو خراش برداشته بود. دلم آتیش گرفت براش😔 گفتم دستشو اینقد محکم فشار دادی که پوست دستش کنده شده.
معذرت خواهی کرد ولی من از عصر عصبی ترینم.
هزاااار بار به نیکان میگم مامان جان بچه هارو هل نده، نزنشون، آروم حرف بزن، اصلا انگار نه انگار.
حسه بدی بهم دست میده بگن بچه اش بی ادبه، من خیلی برای نیکان وقت میزارم، خیلی حرف میزنم باش، نمیدونم چرا اینجوریه