۵ پاسخ

ای وااای.

قدمش مبارک خواهر منم امروز تو۳۷ هفته ختم بارداری زد ظهر سزارین شدم ولی وقتی بلند میشم فکر میکنم شکمم پاره میشه

وای چه وحشتناک بوده مگه بدون بی حسی شروع کنن

وای یعنی بی حس نشده بودین اصلا؟

کدوم بیمارستان بودی

سوال های مرتبط

مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۱ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۳ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان لیام✨🤍 مامان لیام✨🤍 روزهای ابتدایی تولد
خب سلام و تجربه من از سزارین بعد از دو روز🥲
من پنجشنبه ساعت ۱۲شب رفتم بستری شدم برای جمعه صبح ساعت ۱۰رفتم اتاق عمل البته باید۷میرفتم ولی تا اومدن دکتر معطلی داشتم
استرس قبل عمل داشتم ولی نگم از جو کادر اتاق عمل ک چقدر خوب بودن کلی هم با فیلمبردار برای پسرم لحظه های قشنگ ثبت کردیم و من رفتم تو اتاق بالاخره دکتر بیهوشی پشتمو بتادین زد گفت چونتوبچسبون ب سینت چند ثانیه بعذ گفتم میشه لطفا زودتر تزریق کنید من استرس گرفتم پاهام داره گزگز میکنه گفت استرس چی؟من بی حسیت رو زدم😐😐😐و من واقعااااا نفهمیده بودم آنقدر خوببب بود اون گزگزم شروع بی حسی بود قبل از اونم که بهم استرس داده بودن همه راجب سوند اونم درحد ۳۰ثانیه انگار سوزش ادرار داری😐و واقعا اونم خیلی خوب بود و دردی که میگفتن ازش خبری نبود😐بی حس شدم خلاصه و پارچه اینارو نصب کردن فضای اتاق عمل با موزیک به شدت انرژی داشت که من یهو حالت تهوع گرفتم گفتم و چند ثانیه بعذ با تزریق دارو اونم خوب شد حس کردم تخت داره میلرزه که یهووووو صدای پسرم پیچید تو اتاق😭وای قلبم کلی گریه کردم وقتی چسبوندنش به صورتم هیچ حسی تو زندگیم آنقدر فشنگ نبوده شیرم خورد همونجا چند تا میک🥺😍
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان nini مامان nini ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام بالاخره بعد مدتها فرصت کردم بیام خدمتتون😁
من۵ اذر زایمان صب رفتم بستری شدم همون اول تا رسیدم اومدن سوند گذاشتن من بار اولم بود واقعا سوند برام تجربه تلخی بود دردش از زایمان واقعااا برای من بدتر بود خلاصه سوندو گذاشتن و من سوزشم شروع شد فقط حس میکردم جیش دارم میگفتن نه بابا طبیعیه بعد گفتم برو سرویس خودتو بشور شاید بخاطر بتادین که زدیم میسوزه با سروم تو دستم نزدیک ۴ بار رفتم سرویس و برگشتم دیدم واقعا تحنلش سخته گفتن دکترت دیرمیاد میخوای درش بیاریم اومدنی میزاریم که اوکی دادم درش که اوردن باز دردم اومد ولی بعدش که سرویس رفتم واقعا راحت شدم اومدم یه نیم ساعت چرت زدم که گفتن دکترت اومده اماده شو بریم که دوباره اومدن سوندو گذاشتن درد سوند گذاشتن یطرف تحمل خود سوند یطرف برای من واقعا دردش زیاد بود بزور راه رفتم تا برسم سالن انتظار بعد سوار ویلچرم کردن بردن اتاق عمل ولی خدایی کادر اتاق عمل خیلی خوش اخلاق بودن یه پسر جوونی که بالاسرم بود و مدام کنترل میکرد اومد گف موقع امپول زدن درد داشتی میتونی دست منو فشار بدی درکل درد امپول واقعا چیزی نبود عین امپول معمولیه دردش و گفتن تا امپولو زدیم سریع دراز بکش کمکم کردن دراز کشیدم ولی یه گرمی اومد به جونم حس خفگی داشتم به دکترم گفتم من بی حس نشدم چون شکممو بتادین میزد حس میکردم چیزی رو شکمم حرکت میکنه گف اگه بی حس نشدی پاتو تکون بده دیدم نمیتونم راستش من از بی حس شدن و اینکه حس کنم پامو نمیتونم تکون بدم وحشت داشتم ولی واقعا اونجور نبود و تو اتاق عمل تمام حواستون میره به اینکه الان بچه دنیا بیاد چه شکلیه😂
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود