۳ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی ؟

بیحسی از کمر خیلی ترسناکه من به دکترم گفتم بیهوشم کن هیچی نفهمم

به سلامتی عزیزم درد اینا داری یانه سزارین که بودی قشنگ حس میکردی

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان sevin🤍 مامان sevin🤍 ۲ ماهگی
خواهرم بالا سرم گریه میکرد قران میخوند🥺میگفتم میمیرم لگنام میشکنن حتما گفتم بردارین سزارین کنین گفتم فولی چرا هرچقد التماس کردم گفتن نه اصلا دیگه داشتم میمیردم مدفوع ک کردم فول شدم دکتر میگف مدفوع کن زود باش
دکتر اومد هرچقدددر فشار میدادم مگ میومد بیرون دیگه درد کمر و لگن نداشتم ولی قشنگ حس میکردم دهانه واژنم داره پاره میشه دکتر ک گف بار اخر فشار بده رونامو گرفتم همه زورامو دادم اومد بیرون انگاری از شکم مادر تازع بدنیا اومدم🥲نشونم ندادن من همش میترسیدم تو صورتش مشکلی باشه دکترم خیلیییی خوب بود مهربون فقط با زبون نگهم مبداشت میگف افرین افرین نه جیغی نه چیزی میگف استراحت کن بد باز زور بده عجله نکن دکتر خیری بود اون طرف دکترا داد میزدن میگفتن زود باشین بچه خفه شد این اصلاااا میگف چرا عجله میکنی وقتی در اومد مامانم و خواهرم بچه رو بردن من موندم😐😂 بدنم میلرزید سردم میشد پالتو تنم بود دکترم اومد گف اونارو ول کن برام پتو اورد جفتمو کشید انگار دنیا مال من بود بخیمو زد بچرو اوردن شیر دادم
مامان سِویلای✨ مامان سِویلای✨ ۳ ماهگی
پارت چهارم زایمان سزارین 😍 ✨
خلاصه رفتم اتاق عمل و دستگاه اینارو وصل کردن گوشی رو گرفتن برا فیلم برداری دکتر خودم هم اومد به همراه 3 تا دکتر دیگه و یه پرستار خواستن آمپول روبزنن گفتن شل باشه شونه هام و خم شم به سمت سینه هام و دستام رو زانو هام اما آمپول رو زدن و من کمی تکون خوردم سوزش رو حس کردم اما اونقدر سخت نبود همینکه آمپول پخش شد متوجه شدم و از بالا به پایین گر گرفت بدنم و زود دراز کشیدم پرده رو وصل کردن و منتظر موندن که بی حس کامل بشم فشارم خوب بود و شروع کردن به عمل کلا حس میکردم که چیکار میکنن اوایل خوب بود اما بعدا فشار های که روی شکم و معدم بود باعث شده بود نفس تنگی بگیرم و حالت تعوع بهم دست بده و بخوام استفراغ کنم کلی آمپول تزریق کردن تا استفراغ نکنم و تقریبا فشارم کلی بالا رفته بود و داشتم میمردم اما خب حدودا 5 دقیقه بود اونطوری شدم زود دکتر آمپولی زد تو سرم که حالم بهتر شد و صدای بچه اومد اما فشار کاملا روم بود و گفتن مبارکه اما نیاوردن و زود یه آرام بخش زدن و بیدار شدم دیدم ریکاوریم و مامانم داره بچرو میگیره که ببره و من کاملا دارم میلرزم و حالم خوب بود اما میلرزیدم
مامان نیکان💙 مامان نیکان💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین در کانادا:
اینو مینویسم چون خیلی دنبال یه تجربه مشابه بودم برای افرادی که خارج ایران هستند
روز سزارین ۶صبح رفتم بیمارستان و تا ۸مانیتور شدم ضربان قلب خودم و بچه و فشار و …
ساعت ۸رفتم اتاق عمل
دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت دارو برای اسپاینال میزنه و توضیح داد (هیچ عوارض سردرد و حالت تهوع و ،،،)نداره (برخلاف داروی ایران).
از من خواست خم شم و هر ماری مبخوواست بکنه قبلش توضیحی میداد(مثلا اینکه الان میخوام اینجا رو تمییز کنم ‌‌ممکنه احساس سرما کنی) بعد یه پرستار هم اومد دسته‌ای منو گرفت و دکتر شروع به تزریق کرد واقعا هیچ دردی نداشت
بعد اون پاهام را حس نکردم و پرینت اومد پاهام را بلند کرد و بعد با جیز نوک نیز آوردن و روی صورتم رد گفت تیزی را حس میکنی گفتم اره روی شکمم میزد و میگفت کجا حس میکنی و من هر جا بود کفتم ،خلاصه از بی حسی مطمئن سدن،
پارچه را کشیدن و اما شروع سد همه جیز خیلی خوب بود و من و همسرم با هم حرف میزدیم و‌یکدفعه فساربسیار بسیار زیادی حس کردم و شروع کردم به داد زدن و چند ثانیه بعد صدای گریه پسر قشنگم را شنیدم
دکتر از پست پرده نشونم داد و همه بهم تبریک گفتن
دادنش دست دکتر و بعد به سری کار آوردنش و چسبوندمش به صورتم و من قشنگ ترین حس دنیا رو تجربه کردم
……..
مامان ماهورا🩷 مامان ماهورا🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین
۳۷ هفته بخاطر تکون های کم و ضربان قلب بد نینی سزارین اورژانسی شدم من چون از اتاق عمل میترسیدم کل بارداری ذهنم رو آماده زایمان طبیعی کرده بودم که اوضاع یه جور دیگه پیش رفت و رفتم اتاق عمل خلاصه سوند و اینا رو زدن و راهی اتاق عمل شدم به شدت استرس داشتم و میترسیدم اما به نظرم خود عمل و سوند گذاشتن و سوزن زدن توی کمر اصلا دردی ندارن و فقط اون حس فشار که فکر میکنی درد داری خیلی طول نکشید که اولش یه حس فشار و بعدش یه سبکی رو حس کردم انگار یه وزنه رو از تو شکمت بکشن بیرون و بعد صدای گریه هاش بردن تمیزش کردن و آوردن نشونم دادن و من کاملا مات و مبهوت بودم جوری که دکتر گفت بابا یه چیزی بگو تا بفهمه تو مادرشی 😁 و آوردن چسبوندن به صورتم تا باهاش حرف بزنم
حین عمل همش احساس فشار داشتم تو ناحیه شکم و قلبم همش انگار نفسم میخواست بند بیاد و خیلی این احساس بد بود برام بعد از عمل بدنم تو ریکاوری به شدت می‌لرزید خداروشکر که گذاشتن خانوادم رو اونجا ببینم و یکم آروم تر شدم از لحاظ روحی من پمپ درد هم داشتم که خیلی خوب بود برای کم شدن درد اما بازم دردم خیلی زیاد بود و خیلی سختی کشیدم اما سعی می‌کردم تحمل کنم و تو خودم بریزم و قوی باشم که اشتباهم همین بود و بعد سزارین تازه دردسرام و مشکلات شروع شد که باید یه تایپیک دیگه در مورد عوارض بعد زایمان بزنم
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۱ ماهگی
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :