خواهرم بالا سرم گریه میکرد قران میخوند🥺میگفتم میمیرم لگنام میشکنن حتما گفتم بردارین سزارین کنین گفتم فولی چرا هرچقد التماس کردم گفتن نه اصلا دیگه داشتم میمیردم مدفوع ک کردم فول شدم دکتر میگف مدفوع کن زود باش
دکتر اومد هرچقدددر فشار میدادم مگ میومد بیرون دیگه درد کمر و لگن نداشتم ولی قشنگ حس میکردم دهانه واژنم داره پاره میشه دکتر ک گف بار اخر فشار بده رونامو گرفتم همه زورامو دادم اومد بیرون انگاری از شکم مادر تازع بدنیا اومدم🥲نشونم ندادن من همش میترسیدم تو صورتش مشکلی باشه دکترم خیلیییی خوب بود مهربون فقط با زبون نگهم مبداشت میگف افرین افرین نه جیغی نه چیزی میگف استراحت کن بد باز زور بده عجله نکن دکتر خیری بود اون طرف دکترا داد میزدن میگفتن زود باشین بچه خفه شد این اصلاااا میگف چرا عجله میکنی وقتی در اومد مامانم و خواهرم بچه رو بردن من موندم😐😂 بدنم میلرزید سردم میشد پالتو تنم بود دکترم اومد گف اونارو ول کن برام پتو اورد جفتمو کشید انگار دنیا مال من بود بخیمو زد بچرو اوردن شیر دادم

تصویر
۲۱ پاسخ

یاد خودم افتادم با این تفاوت که من ۳۲ هفته بودم. بچمو ندادن بغلم. تا صبح گریه کردم الانم ۱۰ روزه گریه میکنم. همین الان بچتو بغل گرفتی پاکی. تورو قران دعا کن همین هفته دیگه بدن بهم

ماما خصوصی داشتی؟

مبارکه عزیزم

عزیزم عیب نداره الان خداروشکر کنارته همه چیز صبر و تحمل میخاد🥹دیگ خیالت راحت شد ک دیگ کنارته میتونی راحت بغلش کنی بوسش کنی

وای بیمارستان فاطمه زهرا کشتارگاهه کمتر کسی حاضر میشه اونجا زایمان کنه

خیلی مبارکه تموم شدی دکتر خیری من گرفته بودم پولم رفت اون نیومد قشنگ تو رو بخیه زده برای من یکی دیگه زد کل بخیه هام باز شد

ماشالله
خداروشکر که راضی بودی
دعا کن منم همین روزا نی نی رو بغل کنم

مبارک باشه عزیزم دعا کن منم به زودی بغلش کنم

دکتر اگه عاطفه خیری بود همشهری ما هست بنظرت ماما همراه قبول می‌کنه واسه بیمارستان

خداروشکر عزیزم بچتو صحیح و سالم بغل گرفتی😍😍تبریک میگم جونم

منم میرم میاندوآب

قدم نو رسیده مبارک گلم خدا حفظش کنه

عزیزم ماما خصوصی گرفتی یا ماما همراه؟

ای جونم مبارکت باشه گل گلییی 😍✨

عزیزم مبارکت باشه خوشحال شدم زایمان کردی
ماشاالله چ نینی نازی
مدفوع کردی دکتر یا ماما بدرفتاری نکردن؟
بعد اینکه موقع ک برش میزد بی حسی زد قبلش؟بعدش به شکمت فشار آوردن که میگن اگر چیزی مونده باشه بیاد بیرون؟
ممنون میشم اینارم جواب بدی

مبارک باشه🥳🥳
ای جان ننه کوچولوبه این دنیاخوش اومدی😍😍😘😘🌷🌷💕💕🧿🧿

خدا رو شکر عزیزم بالاخره بچه نازت بغل کردی، فقط خیلی استراحت کن خیلی، من بعد از زایمان حالم خوب بود کلا نشستم رو بخیه ها الان اذیتم تا میتونی دراز بکش اصلا نشین

چندساعت طول کشید؟؟؟

الهی بگردم چقد اذیت شدی 🥲خداروشکر گذشت رفت پرنسس کوچولو زیبا سلامت خوشگل اومده تو بغلت خدا حفظش کنه برات قدمش مبارک باشه پر روزی برکت باشه 💗آیندش درخشان

ای جانم چ حس قشنگی😍

کامل درکت میکنم عزیزم
خداروشکر بسلامتی گذشت

سوال های مرتبط

مامان لیامی مامان لیامی ۳ ماهگی
پارت پنج⭕❌⚕️
تا اینک شد ساعت شد۱۲:۴۵دیقه شب و دکتر معاینه کرد گف شدی۸سانت حالا باید دیگ زور بدی،رو تخت دراز کشیدم و زور دادم،لبامو رو هم فشار میدادمو زور میدادم،انقد لبامو رو هم فشار داده بودم دورش کلا زخم شده بود،دکتر و ماما میگفتن طوری زور بده ک مدفوع کنی،خلاصه انقد زور دادم ک ساعت۱:۵دیقه فول شدم سریع گذاشتنم رو ویلچر بردنم اتاق زایمانم دراز کشیدم رو تخت و گفتن هر بار ک دردت گرف زور بده در حدی ک مدفوع کنی و وقتی درد نداشتی زور نده،ماماهمرام دستشو میزاشت ی قسمت از واژنم میگف وقتی انقباضت گرفت زورتو بنداز اینجا ب اینجا زور بده ک دست من پرت شه بیرون،،تو اون لحظه ها درد طوری بود ک انگار تک تک استخونام داشت میشکست و من داشتم متلاشی میشدم،،خلاصه لحظه ای ک دردم میگرف ب شدت زور میدادم تمام قدرت و توانمو گذاشتمو زور میزدم،ک یهو ساعت ۱:۱۵دیقه سر بچم رو دیدم و بدنش عین ماهی لیز خورد و اومد بیرون اون لحظه انقد قشنگ بود ک همه دردات تموم میشدن و انگار خودتم دوباره متولد شدی،بند نافو قیچی کردن و پسرمو گذاشتن رو سینم،بهترین و ناب ترین حس دنیا بود اون لحظه،فک کن تا ی دیقه قبلش داشتم از درد میمردم ولی یهو همه دردام تموم شد و گل پسرمو گذاشتن رو سینم،هم اون آروم شد هم من،هزار بار گفتم خدایا شکرت انقد ک تو لایقشی ن انقد ک من دارم میگم،بچمو بردن واسه قد و وزن و دکتر گف همکاری کن یبار دیگ زور بده جفتتم بیاد بیرون،اینبار زور دادم اما ن ب شدت زور های زایمان،یکم فقط زور دادم و جفت اومد بیرون و شکمم رو فشار دادن هرچی بود اومد بیرون،دکتر گف یکم تحمل کن میخام بخیه هاتو بزنم،اول ی امپول بی حسی زد بعدش بخیه کرد،درد داشتم اما درحدی بود ک میشد تحمل کرد،ی لرزی هم گرفتع بودم ک میگفتن طبیعیه
مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۵ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی
شروع کرد مامام ب ورزش دادنم برا گاز کاهش درد با دستگاه تنفس اورد وقتی ک دردم کمتربود دستگاه تنفس وصل بود ک نفس کم نیارم دردام ک شروع میشد بهم میگف چطور زور بزنم و گاز کاهش دردو جلودهن میگرف ک دردم کمترشه بهم ابمیوه و اب میداد همش تو لیوانمو دعامیخوند میداد بخورم دستامومیگرفت میگف تو میتونی باز گف پاشو رو تخت مث حالت دشویی ایرانی بشین....خلاصه انواع ورزشارو میگف بهم پا ب پام همرا بود...هر پرستاری میومد میگف معاینش کنم ببینم امادس مامام میگف ن نیازی نیست خودم صداتون میزنم همش میگف نیلوفر ب حرفام گوش بدی زود تر راحت میشی و دخترتو بغل میگیری ی ۴۰دقیقه گذشت.پرستارو صدازد بیا معاینش کن شده بودم ۹ سانت و بهم گف نگا من پیشتم تا سر بچه رو نبینم اجازه نمیدم کسی بیاد بالاسرت انقد زور زدنو همکاری ک دیدم گف افرین نیلوفر دارم موهاشو میبینم تو میتونی سریع پرستارو دکترو صدا زد اومدن و فقط زور اخرو زدم ک حس کردم ی چیزی از بدنم کنده شد ک یهو صدا بچه اومد مامام گرفتش گزاشتش رو شکمم گف نگا دیدی گفتم تو میتونی افرین بیا اینم دخترت.تا بغلش کردم اشکام سرازیرشد شروع کردم ب گریه و میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت.‌..بچه روبردن برا وزنو اماده کردنش مامام بالاسرم بود گف نگا تو الان پاک ترین موجودی تپهم مث بچه الان انگار افریده شدی هردعایی بکنی براورده میشه باهم دغاکردیم ...دکتر برا بخیه اومد ماما گف ترخدا یواش اذیت نشه اخه شکم اولیه..
مامان نی نی موچولو😢 مامان نی نی موچولو😢 روزهای ابتدایی تولد
پارت۳:زایمان من
صوروم فشار دوم وصل کردن دردام بیشتر شد هی معاینه ۳سانت اخر گفتم بسه طاقت ندارم سرم داره میترکه بزارید بیام پایین تخت اومدن شیاف دادن و اومدم پایین توپو بهم دادن منم نشستم شروع کردم ب ورزش بشین پاشو شد ۶شب و من تازه دهانه رحمم نرم شده بود و ۵سانت شیفت داشت عوض میشد یا پرستاره دید گریه میکنم گف چیشده گلم ی پرستار بلوچ بود گفتم خانوم تورو خدا کمکم کن میترسم این بچه طوریش شه کسی پیگیرم نیس همش گمن بعد معاینه و میرن اومد کمرم ماساژ داد گف بسم الله بکن خدارو صدا بزن چشم من هستم نگا کرد گف عالی شدی گفتم پس عمم بگید بیاد گف چشم عمم اومد چون بزرگه با تجربس اومد شکمم ماساژ میداد ب پایین میگف ابت ریخته بچه بالاس خشکه ناتوانه و عز کلیه هامو نگه میداشت هی کمرم قر میداد موقع درد تا ک تحملم رفت گفتم نمیتونم خودشه خودشه پرستاره گف جانم گفتم خودشه گف بخاب رو تخت ببینم گف عالیه زور نزن تا من وسایل بیارم عمم هی مبگفتم صداش بزن اومد بچه ادرارم یکسره مبریخت میسوخت عمم میگف باشه ولی صدا نمیزد و شکمم و کمرم ماساژ میداد خیلی خوب بلد بود ک بچه تا عمم اومد ب طرف پایین اومد ی خانومه زجه هامو میدید دعا میکرد فوت میکرد بهم وسایل اوردن گفتن زور بزن گفتم نمیشه اصلا توان زور زدن نداشتم بخدا اصلا بلد نبودم تا ک بچه اومد پشتم گفتم دسشویی دارم گف نیس خودشه گفتم از مشت گفتن اره زور زدم بچه تا نشف اومد من بس کردم شاید دلیل نفس تنگیش همین بوده بعد گفتن واینستا زووور عزیزم زور گفتم تورو خدا کمکم کن گفت نفس زور خیلی کمکم کرد تا بچه اومد گف پاهات حرکت مدی ک پاریدگی میدی منم از بخیه ترسیدم و همکاری کردم تا پسرم بدنیا اومد
مامان امیرعلی👩‍👦 مامان امیرعلی👩‍👦 ۳ ماهگی
پارت 6

اینقدری دردم‌شدید شده بود ک اصن نمیتونستم تحمل کنم همش فک میکردم کمرم داره قطع میشه استخونام اینقدی درد میکرد
هی میگفتم تورو خدا منو بردار ببر سزارین کن منو چ ب زایمان طبیعی
گف ن داره سر بچت دیده میشه ما موهاشو میبینم
(اون وسطا یادمه یبار گفتم تورو خدا فشار بده دوباره سرش بره بالا من خیلی درد دارم🤣)
ینی فقط جیغ میزدم و حرف میزدم
یا گیر داده بودم ب اون چیزی ک میزنن رو انگشت اشاره و برا اکسیژن خونه
بهش میگفتم اگ اینو از دستم دربیاری دردام تموم میشه توروخدا اینو باز کن😂😂میگف اون مال اکسیژن خونتع چ ربطی ب درد داره اخه
همون موقع بود ک دکتر گف سریع ویلچر بیارن ببرینش رو تخت زایشگاه
و با همه اونا دردا بزور نشستم رو ویلچر و منو بردن رو تخت
اونجاهم اینقد جیغ زدم و اینقو حرفای چرت و پرت میگفتم ک بعدش یادم میومد میگفتم اون واقن من بودم ینی😅
اینجا دیگه دردام ب اوج خودش رسیده بود و دکتر میگف اگ یذره دیگه زور بزنی بچه میاد بیرون (نگم اون وسط از احساس مدفوعی ک داشتم و نمیتونستم زور بزنم میترسیدم اونجا جلو اونهمه ادم مدفوعم بیاد بیرون)
وقتی ب دکتر گفتم گف ن اون درد زایمانه و بچه داره میاد بیرون نصف سرش اومده ی ذره دیگه زور بزنی ک سرش کامل رد شه میتونیم کمکت کنیم ک بچه رو دربیاریم
مامان ملکا و ملیکا😍 مامان ملکا و ملیکا😍 ۱ ماهگی
پارت چهارم :
دیگ من همش منتظر بودم بگه فولی و اینا طاقتم کم شده بود دیگ تنفس عمیقم کار ساز نبود ساعت ۷ و نیم شده بود دردا طاقت فرسا گفتم لاقل گاز بزنین برام رفتن اوردن در صورتی ک بم گفته بودن نداریم😑حتما باید رو به موت باشی ک بیارن ولی زیادم فایده نداش فقط خیلی بو کردم دستام سر شد و انگار داشتم از هوش میرفتم دردا بود ولی این گیجی خوب بود واقعا دیگ ساعت ۸ بود دکترم اومد واستاد نگاه کردن داد میزدم یکاری کن دکترم گف تا نیاد پایین ک نیمتونم کاری کنم گفتم برش بده بچه بیاد 🤣دیگه یکی دوتا زور دادم دیدم دکترم خندید گف موهاشو دیدم منم زور محکم زدم امپول بیحسی زد به زور محکممممم بچه اومد بچه رو گذاشتن رو شکمم فقط میگفتم باورم نمیشه بدنیا اوردمش وای خدایا درد ندارم دیگ دیگه گریه میکردم و بوسش میکردم بعدم دکتر شرو کرد بخیه کردن و یساعتی تو رایشگاه بودم ک شوهرم اومد دنبالم با ویلچر نشستم و رفتیم تو بخش و تمامممممممممممم

بماند یاد گار تولد دختری
.۱۴۰۳..۱۲ .۱۲.
مامان آیه مامان آیه ۲ ماهگی
پارت سه

اینجا دیگ ذردام شدنش زیاد شده بود ولی باز غیر قابل تحمل نبود..
راستی من بدشذت احساس مدفوع داشتم..هم خونه مدفوع کردم هم توی بیمارستان تا موقع زایمان چند بار رفتم مدفوع کردم..اینا میگفتن نه فک میکنی کدداری اون بچه س داره فشار میاره میگفتم بابا بخدا من دارم چرا باور نمی‌کنید 😂
خلاصه من موندم و شوهرم کلی کمرم رو ماساژ داد میخواست حذف بزنه شوخی کنه حواسمو پرت کنه ک دعواش میکردم میگفتم فقط سکوت کن 😂یه روغن دادن بهش ک باهاش ماساژم بده شاید دو ساعت من روی توپ و اون پشت من داشت ماساژم میداد مابین دردا هم کامل استراحت داشتی حکمت خدارو شکر..تپش استراحت میکردی من کدداشت خوابم می‌گرفت..
ساعت دیگ یازده شد و من دردام شدید تر بدحدی ک ماما رو صدا میکردم و میگفتم فقط بذمن اپیدورال بزنید اونام میگفتن دکتر باید بیاد اجازه بده میگفتم دکترم کو میکف همینجا تو اتاق عمله
یعنی تا سر زایمان من..ن مامای همراهم اومد ن دکترم ن حتی مامای همونجا..این فقط میومد سر میزد میرف من بهش میگفتم معاینه م کن ببینم چند سانت شدم حداقل میگف ن بزار دکترت بیاد..
ادامه پارت بعد
مامان بردیا مامان بردیا روزهای ابتدایی تولد
پارت سه

گفتم خانم دکتر خودت گفتی نمیتونی طبیغبی بیاری تورخدا منو ببر سزارین
گفت ن زایمان ااولی بچه سفالیک اصلا چیزی ب اسم سزارین نداریم تو بیمارستان کمالی

خلاصه ما امید شدم مرگمو با چشام می‌دیدم ااز ۸نیم شب تا۷صبح ۱سانت پیشرفت کرده بودم دیگه از حال میرفتم پرستار صدا کردم گفتم حالم بده از درد فشارمو گرفت ۴بود
گفت بزار ی معاینت کنم ساعت ۷:۴۵دقیقه. معاینه کرد گفت نه فول شدی چ سریه پیشرفت کردی رفت سریع دکتر صدا کرد
دکتر همون دکتر خودم اومد گفت هر موقع دردت اومد زوربزن منم هی زور هی روز جون نداشتم حالم بد بود گفتم نمیتونم داد میزدم کلا اتاق زایمان دکتر پرستار شده بود دوتا بالا سرم شککمو فشار میداد دوتا پاهاممو گرفته بود دوتا دستامو دیدم داره شکمم فشارع میده دکتر گفت کمک کن زود بزن من از پایین کمکت میکنم پرسنل.هم از بالا دییدمم ک ی چی کرد تو واژنم
نگو ک دستگاه بود بچمو میخاستم با دستگاه بیرون کنند من زور میزدم اونا فشار میداد دکترم از پایین دستگاه انداااخته بود
دکتر گفتت ن ک ن سر بچه اصلا پایین نمیاد
مامان حامی مامان حامی ۲ ماهگی
پارت چهارم
زایمان طبیعی❤️


خلاصه دکتر اومد اقا بود یک امپول ب کمر زد گ من انقد استرس داشتم برام درناک بود ولی یک دقیقه بیشتر طول نکشید
بعد ماما گف
ب پشت بخاب تا دارو اثر کنه

من درد داشتم ولی کم کم
داش کم میشد
دردادم
بعد ۱۰دقیقه کامل دردام رف انقباض
و حس میکردم
ولی درد اصلا
گذشت شد ساعت ۷و نیم
ماما گف بزار معابنت کنم دید گف عالیه پیشرفتت شده بودم ۶و نیم سانت ولی هیچ دردی نداشتم
رفت زنگ زد ب دکترم تا بیاد
گفتم گشنمه تلفن داد زنگ زدم ب همسرم برام چیزی بیاره
همسرم
طفلی تعجب کرده بود باهش صحبت میکردم میگف اا خوب شدی😂😂 گفتم نه ولی خیلی خوبه این بیحسی

برام چیزی بیار ک گشنمههههه
خلاقه همسرم کیک و ابمیوه و خرما اورد
خوردم که یهو حس کردم یک جیز داغ اومد سریع مامامو صدا زدم
اومد گف ا چ عالی کیسه ابتک پاره شد تقریبا داری نزدیک میشی

بعد شد ساعت ۸و نیم اینا ک کم کم دردام داش میمود ک گفتم اومدن
برام دوباره دوز دارو بیحسی و تمدید کردن
ک خوب بود رفع سد دردام رف کم کم
دکترم اومد بالاسرم معاینه کرد گف اا عالیه شدی ۸سانت تمومه
بع‌د گذست گذشت ساعت ۹و معاینه کرد دکترم گف اا سر بچه داره دیده میشه عالیه فول شدی بریم اتاق زایمان
منو گذاشتن ویلچر بردن اتاق زایمان

یک حس استرس عجیب درد نداشتم ولی عجیب بود رفتیم رو تخت دکترم گف زور بزن هر موقع گفتم
با چنتا زور
قشنگ حس زور زدن داشتم
بهو صدا پسرم اومد اوردنش بیرون🥹 گذاشتن رو سینم
که قشنگتربن
حس❤️❤️❤️
بعد من کامل هنوز بیحس بودم دکترم گف چون بچت درشته بخیه کم خوردی شروع به بخیه زدن زد ولی من هیچی متوجه نمیشدم
تموم شد دکترم گف خوبی درد نداری بیدردی خوب بود کفتم وای عالی بود خانوم دکتر مرسیازتون🙏🏻