خواهرم بالا سرم گریه میکرد قران میخوند🥺میگفتم میمیرم لگنام میشکنن حتما گفتم بردارین سزارین کنین گفتم فولی چرا هرچقد التماس کردم گفتن نه اصلا دیگه داشتم میمیردم مدفوع ک کردم فول شدم دکتر میگف مدفوع کن زود باش
دکتر اومد هرچقدددر فشار میدادم مگ میومد بیرون دیگه درد کمر و لگن نداشتم ولی قشنگ حس میکردم دهانه واژنم داره پاره میشه دکتر ک گف بار اخر فشار بده رونامو گرفتم همه زورامو دادم اومد بیرون انگاری از شکم مادر تازع بدنیا اومدم🥲نشونم ندادن من همش میترسیدم تو صورتش مشکلی باشه دکترم خیلیییی خوب بود مهربون فقط با زبون نگهم مبداشت میگف افرین افرین نه جیغی نه چیزی میگف استراحت کن بد باز زور بده عجله نکن دکتر خیری بود اون طرف دکترا داد میزدن میگفتن زود باشین بچه خفه شد این اصلاااا میگف چرا عجله میکنی وقتی در اومد مامانم و خواهرم بچه رو بردن من موندم😐😂 بدنم میلرزید سردم میشد پالتو تنم بود دکترم اومد گف اونارو ول کن برام پتو اورد جفتمو کشید انگار دنیا مال من بود بخیمو زد بچرو اوردن شیر دادم

تصویر
۲۱ پاسخ

یاد خودم افتادم با این تفاوت که من ۳۲ هفته بودم. بچمو ندادن بغلم. تا صبح گریه کردم الانم ۱۰ روزه گریه میکنم. همین الان بچتو بغل گرفتی پاکی. تورو قران دعا کن همین هفته دیگه بدن بهم

ماما خصوصی داشتی؟

مبارکه عزیزم

عزیزم عیب نداره الان خداروشکر کنارته همه چیز صبر و تحمل میخاد🥹دیگ خیالت راحت شد ک دیگ کنارته میتونی راحت بغلش کنی بوسش کنی

وای بیمارستان فاطمه زهرا کشتارگاهه کمتر کسی حاضر میشه اونجا زایمان کنه

خیلی مبارکه تموم شدی دکتر خیری من گرفته بودم پولم رفت اون نیومد قشنگ تو رو بخیه زده برای من یکی دیگه زد کل بخیه هام باز شد

ماشالله
خداروشکر که راضی بودی
دعا کن منم همین روزا نی نی رو بغل کنم

مبارک باشه عزیزم دعا کن منم به زودی بغلش کنم

دکتر اگه عاطفه خیری بود همشهری ما هست بنظرت ماما همراه قبول می‌کنه واسه بیمارستان

خداروشکر عزیزم بچتو صحیح و سالم بغل گرفتی😍😍تبریک میگم جونم

منم میرم میاندوآب

قدم نو رسیده مبارک گلم خدا حفظش کنه

عزیزم ماما خصوصی گرفتی یا ماما همراه؟

ای جونم مبارکت باشه گل گلییی 😍✨

عزیزم مبارکت باشه خوشحال شدم زایمان کردی
ماشاالله چ نینی نازی
مدفوع کردی دکتر یا ماما بدرفتاری نکردن؟
بعد اینکه موقع ک برش میزد بی حسی زد قبلش؟بعدش به شکمت فشار آوردن که میگن اگر چیزی مونده باشه بیاد بیرون؟
ممنون میشم اینارم جواب بدی

مبارک باشه🥳🥳
ای جان ننه کوچولوبه این دنیاخوش اومدی😍😍😘😘🌷🌷💕💕🧿🧿

خدا رو شکر عزیزم بالاخره بچه نازت بغل کردی، فقط خیلی استراحت کن خیلی، من بعد از زایمان حالم خوب بود کلا نشستم رو بخیه ها الان اذیتم تا میتونی دراز بکش اصلا نشین

چندساعت طول کشید؟؟؟

الهی بگردم چقد اذیت شدی 🥲خداروشکر گذشت رفت پرنسس کوچولو زیبا سلامت خوشگل اومده تو بغلت خدا حفظش کنه برات قدمش مبارک باشه پر روزی برکت باشه 💗آیندش درخشان

ای جانم چ حس قشنگی😍

کامل درکت میکنم عزیزم
خداروشکر بسلامتی گذشت

سوال های مرتبط

مامان كمال مامان كمال ۹ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ ۱ ماهگی
پارت پنج⭕❌⚕️
تا اینک شد ساعت شد۱۲:۴۵دیقه شب و دکتر معاینه کرد گف شدی۸سانت حالا باید دیگ زور بدی،رو تخت دراز کشیدم و زور دادم،لبامو رو هم فشار میدادمو زور میدادم،انقد لبامو رو هم فشار داده بودم دورش کلا زخم شده بود،دکتر و ماما میگفتن طوری زور بده ک مدفوع کنی،خلاصه انقد زور دادم ک ساعت۱:۵دیقه فول شدم سریع گذاشتنم رو ویلچر بردنم اتاق زایمانم دراز کشیدم رو تخت و گفتن هر بار ک دردت گرف زور بده در حدی ک مدفوع کنی و وقتی درد نداشتی زور نده،ماماهمرام دستشو میزاشت ی قسمت از واژنم میگف وقتی انقباضت گرفت زورتو بنداز اینجا ب اینجا زور بده ک دست من پرت شه بیرون،،تو اون لحظه ها درد طوری بود ک انگار تک تک استخونام داشت میشکست و من داشتم متلاشی میشدم،،خلاصه لحظه ای ک دردم میگرف ب شدت زور میدادم تمام قدرت و توانمو گذاشتمو زور میزدم،ک یهو ساعت ۱:۱۵دیقه سر بچم رو دیدم و بدنش عین ماهی لیز خورد و اومد بیرون اون لحظه انقد قشنگ بود ک همه دردات تموم میشدن و انگار خودتم دوباره متولد شدی،بند نافو قیچی کردن و پسرمو گذاشتن رو سینم،بهترین و ناب ترین حس دنیا بود اون لحظه،فک کن تا ی دیقه قبلش داشتم از درد میمردم ولی یهو همه دردام تموم شد و گل پسرمو گذاشتن رو سینم،هم اون آروم شد هم من،هزار بار گفتم خدایا شکرت انقد ک تو لایقشی ن انقد ک من دارم میگم،بچمو بردن واسه قد و وزن و دکتر گف همکاری کن یبار دیگ زور بده جفتتم بیاد بیرون،اینبار زور دادم اما ن ب شدت زور های زایمان،یکم فقط زور دادم و جفت اومد بیرون و شکمم رو فشار دادن هرچی بود اومد بیرون،دکتر گف یکم تحمل کن میخام بخیه هاتو بزنم،اول ی امپول بی حسی زد بعدش بخیه کرد،درد داشتم اما درحدی بود ک میشد تحمل کرد،ی لرزی هم گرفتع بودم ک میگفتن طبیعیه
مامان مارال👧🤰 مامان مارال👧🤰 ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی
شروع کرد مامام ب ورزش دادنم برا گاز کاهش درد با دستگاه تنفس اورد وقتی ک دردم کمتربود دستگاه تنفس وصل بود ک نفس کم نیارم دردام ک شروع میشد بهم میگف چطور زور بزنم و گاز کاهش دردو جلودهن میگرف ک دردم کمترشه بهم ابمیوه و اب میداد همش تو لیوانمو دعامیخوند میداد بخورم دستامومیگرفت میگف تو میتونی باز گف پاشو رو تخت مث حالت دشویی ایرانی بشین....خلاصه انواع ورزشارو میگف بهم پا ب پام همرا بود...هر پرستاری میومد میگف معاینش کنم ببینم امادس مامام میگف ن نیازی نیست خودم صداتون میزنم همش میگف نیلوفر ب حرفام گوش بدی زود تر راحت میشی و دخترتو بغل میگیری ی ۴۰دقیقه گذشت.پرستارو صدازد بیا معاینش کن شده بودم ۹ سانت و بهم گف نگا من پیشتم تا سر بچه رو نبینم اجازه نمیدم کسی بیاد بالاسرت انقد زور زدنو همکاری ک دیدم گف افرین نیلوفر دارم موهاشو میبینم تو میتونی سریع پرستارو دکترو صدا زد اومدن و فقط زور اخرو زدم ک حس کردم ی چیزی از بدنم کنده شد ک یهو صدا بچه اومد مامام گرفتش گزاشتش رو شکمم گف نگا دیدی گفتم تو میتونی افرین بیا اینم دخترت.تا بغلش کردم اشکام سرازیرشد شروع کردم ب گریه و میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت.‌..بچه روبردن برا وزنو اماده کردنش مامام بالاسرم بود گف نگا تو الان پاک ترین موجودی تپهم مث بچه الان انگار افریده شدی هردعایی بکنی براورده میشه باهم دغاکردیم ...دکتر برا بخیه اومد ماما گف ترخدا یواش اذیت نشه اخه شکم اولیه..
مامان میکائیل مامان میکائیل ۵ ماهگی
مامان بالام مامان بالام ۲ سالگی
منم تا صب چند بار لباسمو عوص کردن ک ساعت ۵ دیگه داشتم از درد بخودم میپیچیدم و داد میزدم ولی هیشکی نمیومد ک شیفت پرستارو عوص شد و اومدن بالاسرم و توضیحات دادن و معاینه شد نمیدونستم فول شدم اونا رفتن و مامایی ک منو میخاس منو بزاعونه دیدم با تخت بچه و زیر پام ک بچه رو بدنیا میارن و گذاش من درد اشتم گفتم وقتشه مگه گفتن اره دورم شلوع شد پاهامو بالا میکردم میگف زور بزن منم زور نداشتم یه خدمه هم اومد زیر پاش یه تخته گذاش و کلا روشکمم واستاد یه خورده فشار میاد اون ماما هم میگف زور بزن من اینقد درد داشتم گفتم تو رو خدا بزار این درد بره زور میزنم گف باشه وقتی دردام یه خورده کمتر میشد زور میزدم این بچه نمیومد هر چی زور میزدم حنجرم دتش پاره میشد آخر گفتم تو رو خدا تیغ بزن من تنگم این نمیاد ک یهو تیِوزد سر بچه اومد بیروم بعد خودم یه چنتا زور دیگ زدم ک بدنشم اومد بیرو ن پرستاره بچه رو بالا کرد اصلا گریه نمیکرد یه چیز کبود بود رنگشم بنفش ک من با تعجب نگاش کردم ک برای اونا عادی بود ک وقتی گذاشتنش رو تخت کناری صداش دراومد
مامان جوجو امیر🐣 مامان جوجو امیر🐣 ۲ ماهگی
داستان زایمان
پارت اخر
به هشت سانت که رسیدم قشنگ داشت بهم زور میومد و هرچی به مامام میگفتم که بچه داره میاد اصلا گوش نمیکرد و میگف نه هنوز فول نشدی، میگفتم بابا احساس دفع دارم میگف زور بزن ولی فول نشدی، حالم خیلی بد بود ازونجاییم که خودم بیماری قلبی دارم داشتم رو به موت میرفتم که برام اکسیژن اوردن، داشتم جیغ جیغ میکردم و زور میزدم در حالی که مامای مادر قهوه خودم رفته بود خوابیده بود یه مامای دیگه اومد و گفت چته چرا انقد جیغ میزنی گفتم بچم داره میادددددد که یه نگاه به واژنم کرد با داد گف زود باشین وسایلو بیارین فوله زود باشین، تند تند لباس پوشید و اومد بالا سرمو فقد گفت زور بزن، هرچی زور میزدم نمیومد بیرون نمیدونم به همکار کناریش چی گف که گفت برش بزن ولش کن دوتا برش زد و اقا آراز گلم ساعت 4 صبح بدنیا اومد، ولی فهمیدم که اگر برش نمیزدن بچم قطعا خفه میشد چون وقتیم به دنیا اومد بدنش و صورتش سیاه سیاه شده بود
از من به خانومای تربت جامی و شهرای کنارش نصیحت حتما حتما اگر افتادین زیر دست ملیحه زیری ماماتونو عوض کنین چون این مادر قهوه منو بچمو به مرز مرگ میرسوند با اینکه فول بودم و لگنمم عالی بود دوتا برش دادن ک منجر به 20 تا بخیه شد
واقعا وقتی میخوابم کابوس دیشبو میبینم و تو خواب گریه میکنم حتی تو روزم همینجوریم واقعا این زایمان طبیعی بدتری و وحشتناک ترین خاطره زندگیم بود که وقتی یادش میوفتم تمام بدنم و یخ میزنه و لرز میگیرم
کاش هیچ کس مث من زایمان نکنه
مامان یه دختر خوشگل🩷 مامان یه دختر خوشگل🩷 ۷ ماهگی
رسیدیم‌ زایشگاه و خواستن معابنم کنن من جیغ میزدم میگفتم نمیذااارمممم زنگ‌بزنین ب دکترم بیاد عملم کنه خلاصه پرستارا زنگ زدن دکترم گف گوشیو بده بهش گوشیو دادن ب من دکترم گف بذار معاینت کنن جیغ میزدم میگفتم نمیخوااامم خانم دکتر بیا عملم کن یهو دکترم داد زد گف بذار معاینت کنن وگرنه برو یه بیمارستان دیگه😭😭
من گوشیو دادم ب پرستار بعد معاینم کرد گف ۵سانت باز شدی وای چ دردی داشتم گفتم حالا ببرینم اتاق عمل ولی کسی ب حرفم گوش نمیداد🥲جیغ میزدم ب همراهام میگفتم منو ببرین ازینجااا
یه ماما اومد گف دهانه رحمت باز شده من بت کمک میکنم زود زایمان کنی فقط تروخدا قبول کن ک باید طبیعی بیاری بچرو😭
من از درد نا نداشتم جواب بدم ..بم‌کپسول اکسیژن(برای درد)داد نفس میکشیدمو جیغ میزدم..هیچی از طبیعی بلد نبودم تو اوج دردام نفس کشیدن و دمو باز دمو بم گف ..واااییی دردام خیلی زیاد شده بود توی درد معاینم میکرد یه چیز وحشتناکی بود..ماما همرام دوباره معاینم کرد بعد اومد بالا سرم گف گوش کن بم دیگه میخوام کپسول رو ازت بگیرم ۱۰سانت شدی باید همکاری کنی تا بچه بیاد بم گف لج نکن باهام ک زودتر زایمان کنی من فک میکردم آخر دنیا شده😭😭 دیگه تسلیم شده بودم زنگ زد ب دکترم گف کامل باز شده ..جیغ میزدما دکترم اومد منو بردن رو یه تخت ک پاهام کامل باز شده بود همونطور سر دکترم غر میزدم میگفتم
بم گفتن وقتی دردت شروع شد زور بزن منم هرکاری میگفتن انجام میدادم ولی دیگه نا نداشتم یه ماما اومد پایه گذاشت از بالای معدم رو دودستی فشار میداد بخدا فک میکردم دیگه میمیرم الان نفسم بند اومده بود بم اکسیژن زدن لز رو دماغم گرفتم‌پرتش کردم اونور
پارت دوم💖
مامان مَهوا💕 مامان مَهوا💕 ۷ ماهگی
پارت چهار زایمان طبیعی
از یه جایی به بعد دیگه درد نداشتم فقط زور بود وقتی فول شدم پمپ رو قط کردن دکتر میگفت وقتی زور میاد قشنگ بده وقتی نداری برگرد سمت چپ و نفس بکش اکسیژن وصل کرده بودن بهم با اون همه درد چرخیدن سمت چپ عذاب بود واقعا همش هم تکرار میکرد نفس عمیق بکش زور میزدم ولی کافی نبود که بچه بیاد بیرون و زیاد مونده بود تو کانال زایمان همش میگفتن ضربان داره میفته من فقط اون لحظه ها چیزی ک یادمه این بود میگفتم یا علی یا ابوالفضل اخرش اومدن بهم دو تا امپول فشار زدن که زور بیشتری بدم پرستارم داد میزد زور بده قط نکن مامانم میگف یکم دیگه زور بیشتر بده در حالی که من هر چی زور داشتم میدادم دیگه دکتر بی حسی زد برش زد بعد چن تا زور نفهمیدم چجوری بچمو گذاشتن بغلم نفس راحت کشیدم انقدر گرم و نرم و کوچیک بود🥺🥺🥺اصلا ام گریه نکرد داشت نگام میکرد من دیروزش ساعت ۴ صب دردم گرفته بود مهوا ساعت ۵ و ۵ دقیقه صبح فرداش به دنیا اومد مردم و زنده شدم ولی هر چی که بود تموم شد ...برا جفت اصلا نمیتونستم زور بزنم دکترم میگف سرفه کن بعد یه امپول دیگه زدن زور زدم جفت اومد
بچمو بردن گفتن اکسیژنش مشکل داره دو ساعت باید بره دستگاه
دکترم دکتر زیبایی بود از ساعت ۵ تا ۶و نیم داشت منو بخیه میزد هی یه انگشتشو میکرد تو فشار میداد اگر یه ذره جا باز میشد بازم میدوخت ۳ تا هم بی حسی زده بود همراه با پمپ درد بازم دردشو میفهمیدم هی میپرسیدم تموم نشد دکتر میگف داره تموم میشه الان که نگاه میکنم اصلا سوراخ ندارممم اصلاااااا 😑حتی کلیتوریس هم اندازه یه بند انگشت دارم نمیدونم دوخته یا بریده چیکار کرده 🤕😂اونجا هم پرسیدم که من چن تا بخیه خوردم گف عددی نیس هر چقد بخوام دوختم😩😐 ....
مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۸ ماهگی
تجربه سزارین ۳
وقتی تیغ و کشید فهمیدم ولی درد نداشتم کلا بدنم ب دارو مقاومه متاسفانه و هی تکون میخوردم و اینا یهو حالم بد شد حالت تهوع و تنگی نفس زود دکتر بیهوشیمو صدا زدم گفتم دارم میمیرم کمکم کن بیچاره ترسید گف اروم باش بهم دارو زد بهتر شدم چون خیلی وقتم بود ناشتا بودم عوق میزدم ولی چیزی بالا نیمومد خلاصه حالم بهتر شد هی میگفتم فیلم بردار امده میگفتن اره بخدا خیالت راحت اینجاست میگفتم خانم دکتر با دخترم عکس بگیر بدنیا امد
اونم میگف چشم تو دعا کن که مستجاب میشه منم میگفتم چشم و نا خوداگاه دعا میکردم و گریه میکردم بهم گفتن نترسی میخایم بچه رو دربیاریم قراره خیلی تکون بخوری و شروع کردن یهو صدای دخترم امد همه قربون صدقش میرفتن ک وای چقد نازه چقد سفیده چقد خوشگله منم بدتر گریم میگرف دکتر میگف بدنیا امد عزیزم نترس تموم شد من کلا دیگ انگار تو این دنیا نبودم تمیزش کردن وزنش کردن گفتم دکتر چند کیلوعه اخه سنو گفته بود وزن بچه کمه و ی هفته عقب و فلان دکترمم نگران این موضوع بود گفتن وزنش ۳۶۵۰ دکترم گف خداروشکر سنو اشتباه کرده بوده
مامان ایهان مامان ایهان ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان قسمت 2
بعدش ماما همراهم اومد و دکتر معاینم کرد گف پنج سانت اصن نفهمیدم چجوری پنج سانت شدم .امپول فشار و تزریق کردن بازم دردام مث پریودی بود و باز نمیشدم دوز دارو رو بیشتر کردن بازم باز نمیشد اخرش،ی امپول زدن ک دهانه رحممو نرم کرد اینجا بود ک دیگه نتونستم با ماما همراه ورزش کنم دردام شدید شد حدود ساعت هفت عصر شدم ماما همراه گف حالت سجده شو هر وقت درد داری کمرتو تکون بده منم همینکارو میکردم واقن دردا داشت فشار میاورد فقط فاطمه زهرا رو صدا میزدم .کمرم داشت میشکست .ماما همراه هر وقت کمرمو تکون میدادم با ماساز کمرمو اروم میکرد دیگه داشتم التماسش میکردم ک ترو خدا ماسازم بده میگفتم دیگه نمیتونم حس مدفوع داشتم ب ماما همراه گفتم رف دکتر و صدا زد اومدن رو سرم گفتن هشت سانت شدی داری فول میشی زور بزن منم واقن توانشو نداشتم زور بزنم خدای من بترین درد دنیا بود داشت کمرم نصف میشد ب حرف دکتر گوش دادم با تمام قدرت زور زدم لاب لاش میگف نفس بگیر نفس میگرفتم داشتم میسوختم از درد .ی زور زدم بدنش اومد یه زور دیگه گفتن بزن بدنش بیاد زور زدم با تمام قدرت و ی داد زدم خدایا پسرم دنیا اومد چقد خوشگل بود و چقد راحت شدم بهترین حس دنیا .بچمو گذاشتن رو سینم .منم درد از بدنم رف
مامان آیلار🌙 مامان آیلار🌙 ۱۰ ماهگی
پارت۳

نیم ساعتی گذشت فقط حالت انقباض داشتم و ازم اب خارج میشد بخاطر کیسه آب و ماماگفت هرچی بیشتر خارج بشه این مایع بچه زودترمیاد برای همین روتوپ ضربه وار میشستم ک بیادپایین...
دیگه کم کم دردام شد مثل پریودی ولی میگرفت و ول میکرد...
چنددیقه خوب بودم یهو درد میگرفت دوباره....زایمانم خصوصی بود ماما و دکرت خودم بودن فقط برای همین خواهرم اومد داخل برام غذام اورد اومد پیشم جاریمم اومد...شبم که ۴سانت بودم شوهرم داخل اتاق پیشم بود
باهمین ریتم درد شدم ۴سانت و ماما گل مغربی گذاشت داخل بدنم یه دفعه تویه ساعت فول شدم و کپسول در دهنم بود موقع دردا میزاشتم دردم کم میکردو قابل تحمل دکترم اومد و گفت موقع انقباضا و دردا زور بزن چندباری زور زدم دیگ انگار خسته شدم و نانداشتم بخاطر کپسول یکم گیج کرده بودم و حالت خواب الود شده بودم
خلاصه ک دکترم و ماما اومدن کمکم کردن ماما شکمم فشار میداد و زور میزدم دکترم هم امپول زد و برش زد و بچه بعد چندبار فشار شکمی و زور اومدبیرون
موقع فشار شکم و زور ناخوداگاه حس کردم مدفوع کردم...به ماماگفتم گفت نه ولی بخاطر خودم گفت نه...نیم ساعت آخر دردا دردناک بود و زوری ک بهم میومد
و فشاری ک به شکمم اورد ماما تاکمکم باشه بچه زود بیاد بیرون ....وقتی بچه اومد کل دردام از بین رفت و یه حس سبکی داشتم جفت هم دکتر اروم بندنافو کشید وقتی دراومد خیلی دلم خالی شد و همه چی تموم شد انگار...امپول بی حسی زد دکترم و بخیه زیبایی زد گفت جوری ریز و ظریف زدم برات ک چیزی پیدانیست اصلا...
مامانم و خواهرم اومدن داخل اتاق و لباس بچرو تنش کردن و منو اماده کردن و با ویلچر بردن داخل بخش و بچرو شیر دادم و هردو خوابیدیم