پارت سه

اینجا دیگ ذردام شدنش زیاد شده بود ولی باز غیر قابل تحمل نبود..
راستی من بدشذت احساس مدفوع داشتم..هم خونه مدفوع کردم هم توی بیمارستان تا موقع زایمان چند بار رفتم مدفوع کردم..اینا میگفتن نه فک میکنی کدداری اون بچه س داره فشار میاره میگفتم بابا بخدا من دارم چرا باور نمی‌کنید 😂
خلاصه من موندم و شوهرم کلی کمرم رو ماساژ داد میخواست حذف بزنه شوخی کنه حواسمو پرت کنه ک دعواش میکردم میگفتم فقط سکوت کن 😂یه روغن دادن بهش ک باهاش ماساژم بده شاید دو ساعت من روی توپ و اون پشت من داشت ماساژم میداد مابین دردا هم کامل استراحت داشتی حکمت خدارو شکر..تپش استراحت میکردی من کدداشت خوابم می‌گرفت..
ساعت دیگ یازده شد و من دردام شدید تر بدحدی ک ماما رو صدا میکردم و میگفتم فقط بذمن اپیدورال بزنید اونام میگفتن دکتر باید بیاد اجازه بده میگفتم دکترم کو میکف همینجا تو اتاق عمله
یعنی تا سر زایمان من..ن مامای همراهم اومد ن دکترم ن حتی مامای همونجا..این فقط میومد سر میزد میرف من بهش میگفتم معاینه م کن ببینم چند سانت شدم حداقل میگف ن بزار دکترت بیاد..
ادامه پارت بعد

۱ پاسخ

خوشبحالت چقد خوش زایمانی تو‌دختر منکه پدرم در اومد تازاییدم 40هفته5روزم بود رفتم بیمارستان با امپول فشارو قرص زیر زبونی دردام شروع شد از اخر هم نتونستم زایمان کنم یه عااالللمممههه بخیع خودم

سوال های مرتبط

مامان آیه مامان آیه ۱ ماهگی
پارت ۴
ساعت دوازده و ربع بود تقریبا من داد میزدم یا به من اپیدورال بزنید یا بیاید معاینه م کنید من دیگ دارم میمیرم نمیتونم
الان کدفک میکنم واقعا داشتم نمیمردما کولی بازی راه انداختم فقط چون دلم میخواست اپیدورال بزنم😂
ماما همچنان میکف دکتر گفته صبر کنید بیام..دکتر سر جراحی بیرون آوردن رحم بود..
من ک تا اون لحظه تو سکوت مطلق دردامو کشیدم دیک داشتم داد میزدم..وقتی این رو دید گف بخواب معاینه کنم
من فک کنم وقتی دست انداخت سر بچه رو کامل حس کرد ک دوویید تو راهرو تا ب دکتر زنک بزنه
خلاصه با عجله همه اومدن بالا سرم شوهرمو بیرون کردن دو دقیقه نشد دکتر اومد (از وسط جراحی اومد بنده خدا )
مامانم میگه تو راهرو داشت میدویید..اومد گفتم خانم دکترررر کجا بودی هیشکی بدداد من نرسید 😭
همون حین میگفتم گاز حداقل ب من بزنید اینام مشخص بود اینکه من همه چیو هم می‌دونم و بلدم کلافه شده بودن 😂سریع گاز زدن بهم ازونور دکتر داشت اون پایین مقدمات رپ آماده میکرد با منم حرف میزد ک عالی بودی چرا کمرتو میخوای سوراخ کنی آمپول چیه و این حرفا
میگف بخدا چند تا زور بزنی اومده..
من دیگ دست خودم نبود فقط داد میزدم
دکتر میگف جیغ نزن زور بزن من میگفتم ولم کنید بزارید جیغ بزنم بخدا آروم میشم😂اثرات اون گاز بود انقد دیگ چرت و پرت میگفتم
شاید در عرض هشت دقیقه ده دقیقه و چند تا زور وحشتناک و شدید و صدای شنیدن قیچی ک داشتن منو میبریدن😂بچه به دنیا اومد انداختنش تو بغلم
منم داد میزدم بچه گریه نمیکنههه بگیرینششش بردارینش😂😂اینا میگفتن ن خوبه حالش بخدا خوبه..
همون حین در باز شد و مامای همراه عزیزم گفت سلام😐
خیلی زود رسید بنده خدا
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم: 🌱

وقتی دردم می‌گرفت سجده طولانی می‌رفتم و نفس عمیق می‌کشیدم، دم و بازدم. خیلی مفید بود
بعد همسرم هم زمانی که انقباض می‌گرفتم کمرم رو ماساژ می‌داد.
یا هم چمباتمه می‌زدم و از دسته‌ی صندلی کمک می‌گرفتم.
ساعت ۵ صبح دیگه رفتیم بیمارستان. دردام منظم شده بود.
ماما همراهم معاینه کرد و گفت که ۵ سانت شدم .
درد حدود ۴۰، ۵۰ ثانیه می‌گرفت و بعد یهو ول می‌کرد.
همین که اون وسط می‌تونی استراحت کنی واقعا کمک کنندس.
خلاصه تا بستری شدم و اینا شد ساعت ۶ و بعد رفتیم اتاق زایمان. ان اس تی گرفتیم و دیدیم دردام خیلی زیاده. وقتی دردم می‌گرفت ماما همراهم با روغن زیتون ماساژ می‌داد پشت کمرم رو. خدا خیرش بده واقعا عالی بود. کلی هم دعا برام می‌کرد.
وقتی ان اس تی تموم شد. رفتم دستشویی و آب گرم گرفتم، واییی چقدر محشر بود . قشنگ تسکین می‌داد دردا رو.
من داد نمی‌زدم و انقباض‌ها رو با دم و بازدم و یا ناله کشیدن رد می‌کردم.
دردام یهو خیلی شدید شد که ماما همراهم معاینه کرد و گفت وووو ۹ سانتی‌. و از اون جهت من می‌خواستم دکترم بیاد بالا سرم هی می‌گفتن زور نزن زنگ بزنیم دکتر😂
ولی من دیگه دست خودم نبود. دلم می‌خواست تا قیامت زور بزنم😂
انگار که می‌خواست مدفوع ازم خارج بشه( یه حس یبوست طوری) هی می‌گفتم من دارم دستشویی می‌کنم، ماما همراهم می‌گفت نه سر بچه‌اس اشکال نداره.
خلاصه یه نیم ساعتی رو فقط هی دم و بازدم رفتیم تا من زور نزنم
بعد دکترم اومد و رفتم رو تخت زایمان.
و حدود ۱۰ دقیقه وقتی انقباض داشتم زور می‌زدم و انقباضم که تموم می‌شد نفس عمیق می‌کشیدم🤭
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت نهم
همکاراش صدا کرد تخت آماده کنین آمدم پارچه آوردن تخت آوردن پایین همچیو آماده کردن منم فقط موقع انقباض می‌بایست زور بدم میگفت زور بزن مدفوع کن تا بچه بیاد اگه مدفوع کنی درست داری زور میزنی اون موقع اینقد در داری به خون و مدفوع اینا نمیتونی فکر کنی و خجالت بکشی فقط میگی کاش بدنیا میومد شوهرم بیرون کرد به خواهر شوهرم گفت بیا ببین سر بچه رو میبینی موهاش میبینی بعد من میگفتم اگه سرش میبینین چرا نمیاد من دیگه طاقت ندارم شوهرم پشت در صدای جیغ های منو میشنید و نگران من بود لما نمیتونست کاری کنه خواهرشوهرم دگ بیرون کردند من خجالت میکشیدم از اینکه اینا هم مدفوع هم خون منو دیدن حتی زیرمو برداشتن تمیز میکردن 🙃🙃ساعت شده بود نزدیکای 4 به خودم میگفتم تا 4 زایمان کنم خدایا ماما گفت زور زدن از 20 دقیقه تا 2ساعت طول میکشه بستگی داره به تو پس زور بده منم تا میتونستم زور میدادم و در میکشیدم جیغ میزدم این آخری چند بار جیغ زدم که گلوم دگ زخم شده بود ماما میگفت زور بده تو میتونی پشت هم میگفت زور آخره بچه داره میاد و ساعت شد 4و 10 دقیقه که من زایمان کردم و گذاشتنش رو سینم بهترین حس دنیا بود خیلی آروم شدم همچی برام تموم شد همه دردام تموم شد 🥺🥺 صدای دخترمو 4و 14دقیقه شنیدم قبلش گریه شدم گفتم چرا ...
مامان لیامی مامان لیامی ۲ ماهگی
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان sevin🤍 مامان sevin🤍 ۱ ماهگی
خواهرم بالا سرم گریه میکرد قران میخوند🥺میگفتم میمیرم لگنام میشکنن حتما گفتم بردارین سزارین کنین گفتم فولی چرا هرچقد التماس کردم گفتن نه اصلا دیگه داشتم میمیردم مدفوع ک کردم فول شدم دکتر میگف مدفوع کن زود باش
دکتر اومد هرچقدددر فشار میدادم مگ میومد بیرون دیگه درد کمر و لگن نداشتم ولی قشنگ حس میکردم دهانه واژنم داره پاره میشه دکتر ک گف بار اخر فشار بده رونامو گرفتم همه زورامو دادم اومد بیرون انگاری از شکم مادر تازع بدنیا اومدم🥲نشونم ندادن من همش میترسیدم تو صورتش مشکلی باشه دکترم خیلیییی خوب بود مهربون فقط با زبون نگهم مبداشت میگف افرین افرین نه جیغی نه چیزی میگف استراحت کن بد باز زور بده عجله نکن دکتر خیری بود اون طرف دکترا داد میزدن میگفتن زود باشین بچه خفه شد این اصلاااا میگف چرا عجله میکنی وقتی در اومد مامانم و خواهرم بچه رو بردن من موندم😐😂 بدنم میلرزید سردم میشد پالتو تنم بود دکترم اومد گف اونارو ول کن برام پتو اورد جفتمو کشید انگار دنیا مال من بود بخیمو زد بچرو اوردن شیر دادم
مامان دلوین مامان دلوین روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی
پارت سوم
مجدد اومدن تو زایشگاه معاینه ام کردن به دستم آنژیوکت زدن و دستگاه بالا سرم هم ضربان قلب بچه رو میگرفت هم انقباض ها رو تو این فاصله چند بار دیگ معاینه شدم و دکتر اومد بالاسرم گفت برو سرویس مثانه ات رو خالی کن و اومدم معاینه ک کرد کیسه ابمو پاره کرد یهو کلی اب گرم ربخت زیرم حالت چندش بهم دست داده بود چون هم خیس شده بودم هم اب خون اومده بود ازم دیگ ماما اومد بالا سرم گفت پاشو ورزش کن برام توپ اورد دردام بیشتر شده بود و هی بهش میگفتم پس کی میخوای بهم بی حسی بزنین. من از اولم گفته بودم اپیدورال میخوام و بهم گفت سعی کن بیشتر تحمل کنی دهانه رحمت بیشتر باز بشه ک زایمانت طول نکشه یکم دیگ صبر کردم ک دیدم دیگ نمیتونم دکتر بی حسی اومد بهم گفت بشین تکون اصلا نخوری و... چندتا سوزش سوزن رو تو کمرم حس کردم و بعد چند دقیقه ک گذشت کاملا دردام رفت و فقط ی حس انقباضی رو حس میکردم و مجدد معاینه ک شدم گفتن 6-7 سانت شده دهانه رحمت و حالا باید زور بزنی تا سر بچه بیاد پایین ک به نظرم سختترین قسمت همینجا بود چون خیلی انقباض های شدیدی یهو میگرفت و مدام معاینه میشدم و چک میکردن ک سر بچه چقدر اومده پایین و...
مامان هاکان💙 مامان هاکان💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
من توی ۴۱هفته و ۳روز رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۱ درجه باز شده ختم بارداری دادن بستری شدم ی اتاق تنها بودم اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲فینگر دیر پیشرفت کرده ایزی وصل کنین( سوند داخل رحمم ) بدترین درد دنیا روی همین ایزیه بود ک افتادم ب لکه بینی آبریزش ایزی ک فقط داد میزدم میگفتم کیی میشه من از این بیمارستان راحت بشم اومدن باز معاینه کردن گفتن با ایزی شده ۳ درجه ک خودشون زنگ زدن ب ماما همراهم اومد ورزش داد دردام کنترل میشد اوکی بود تا این ک اومدن باز معاینه کردن گفتن ۲درجه من خودمو باختم چون ی روز تمام تو بیمارستان بودم هنوز زایمان نکرده بودم توی اون روز ی دوز ب من سرم فشار زدن من بدترین درد زایمانو سپری کردم ولی روی ۲درجه مونده بودم شب ساعت ۱۲ ی دوز سرم فشار قطع شد صبح ساعت ۶ دوباره شروع کردن ب سرم فشار باز دردام زیادتر شد من روی ۲ درجه بودم میومدن معاینه تحریکی میکردن خونریزی میکردم میگفتن باید طبیعی بدنیا بیاری من افسردگی گرفته بودم
مامان ❤️محمد یاسین❤️ مامان ❤️محمد یاسین❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲
دیگه بل ایپدوال خوب بودم با پرستار ها بگو بخند کردم توپ اوردن نشستم ورزش کردم دوباره بعد ساعت۳اومدن گفتن۵سانت دهانه رحم نرم برد کیسه ابو پاره کرد انقباضات شدید تر شد ولی خب من تقریبا ۴۰درصد می‌فهمیدم همش .ساعتای۵ونیم زور روم بود خود ب خود حالت ‌ببخشید دسشویی داشتم میگفتن زور بزن بیاد پایین من زور میزدم گریه میکردم فقط موقع زور هام صدامو مامانم اینا ک پشت در زایشگاه بودن شنیدن خلاصه هی میگفتم زنگ بزنید دکترم بیاد اون بیاد من خیالم راحته گفتن زنگ زدیم سر زایمان دیگس شما تا آماده زایمان نشی نمیاد ک .خلاصه ساعتی ربع۷ کلی زور و صدا دکترم اومد درخواست کردم دوباره از رگ کمرم بی حسی زدن و مسکن دکتر برش داد با دوتا زور اومد بیرون ی حس قشنگ و عااالی بود بعدم جفت در آوردن و بخیه و تمام .اما همون موقع شکم فشار میدن بده برای من بعد از بخیه دستش رو برد معاینه کرد بشدت درد میکنه بخیه هام بخاطر همونه ولی در کل من اذیت شدم ولی خب بهتر از سزارینی ها بودم .
مامان حلما گلی😘 مامان حلما گلی😘 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۴
کجا بودیم؟؟
دیگه ساعت ۱۱بود به ۴سانت رسیدم هی ب خانومه التماس میکردم بیا خداییش خیلی التماسش کردم ک خانومه اون کپسوله برام بزنه۰میگف دکتر اجازه نمیده گفته لازم نیس .گفتم پس ماما همراه برام بگیرین گفت الان دیگه تو باید قبلش میگرفتیکه ورزشت بده الان فایده نداره منم واقعا ناامید شدم دیگه درد زیادی داشتم هی میگفتم بگین مامانم بیاد هی پیغمبران امامان خدا صدا میزدم.ک مامانم وارد شد منو ماساژ میداد هی برای معاینه میخواستن مامانم بیرون کنن من نمیزاشتم.اینو یادم رفت بگم ماما وقتی دید من خودم درد دارم آمپول فشار قطع کردن .درد من فقط از کمر بود اونم شدید وای دیگه بچه نمیخوام
دکترم شیفتش داشت عوض میشد اومد گفت تا ۲زایمان میکنی منو سپرد به مامای دیگه.
آنقدر درد داشتم گفتم خدا بچه میخواستم چکار میخواد چکار کنه برام هی میگفتم نمیخوامش.خیلی سردم بود هروقت درد میومد سراغم پاهام میلرزید
ساعت دو گفتن ۸نیم دیگه همکاری کنی زایمان میکنی نیم دیگه اومدن معاینه کردن گفتن ۷من گفتم اون خانومه گفت ۸هستم گفتن از بس جیغ زدی بچه رفته عقب آنقدر ناامید شدم گفتم من دیگه زایمان نمیکنم میمیرم اونا هم دلداری دادن برام عود روشن کردن
مامان پسرم
 🩵 مامان پسرم 🩵 ۲ ماهگی
خلاصه بستری شدم بیمارستان قدس ساعت ۱و ۴۰ دقیقه ظهر سرم زدم و امپول فشارم واسم زدن ب سرم شدم ۴سانت پا شدم ورزش کردم دیدم دردام دیگ داره اذیتم میکنه گفتم اپیدورال میخام همین الاننننن دیگ دکتر بی حسی اومد و واسم زد و قیمتشم سه و نیم شده 🥴دیگ من بی حسی گرفتم و ورزش ک ماما اونجا گفته بود انجام دادم نیم ساعتی تقریبا ی بار من ی سانت ی سانت باز میشدم اونم بعد از اپیدورال امپول فشارم قط کرد چون روند خودم خوب بود دیگ امپول فشارو بست تاااا هفت و نیم عصر شدم ۸ سانت دیگه رسیدم ب ۹ و ۱۰ سانت یکم طول کشید من درد زیادی داشتم تحمل میکردم دکتراومد بالا سرم و گف زور زدنتو با هر دردت شروع کن دیگ از ۹سانت ب بعد هیچکس تا تجربه نکنه نمیتونه تصورشم کنه که چقد میتونه درد ناگ باشه خیلی خیلیییی بده بعد با هر دردم زور زدمو دکتر تشوقم میکرد و میگف موهاش دیدم منو امیدوار میکرد میگفتم تر خدا ببرم اتاق زایمان میگف اینجوری دو تا زور خوب دیگه بعد دیگ گف ببریدش اتاق زایمان رفتم اونجا کلا فک کنم ی رب نشد زایمان کردم باز با کمک زیاد دکترم و ماما ک شکمم فشار میداد همزمان با زورایی ک میزدم ....