زایمان طبیعی ۴
کجا بودیم؟؟
دیگه ساعت ۱۱بود به ۴سانت رسیدم هی ب خانومه التماس میکردم بیا خداییش خیلی التماسش کردم ک خانومه اون کپسوله برام بزنه۰میگف دکتر اجازه نمیده گفته لازم نیس .گفتم پس ماما همراه برام بگیرین گفت الان دیگه تو باید قبلش میگرفتیکه ورزشت بده الان فایده نداره منم واقعا ناامید شدم دیگه درد زیادی داشتم هی میگفتم بگین مامانم بیاد هی پیغمبران امامان خدا صدا میزدم.ک مامانم وارد شد منو ماساژ میداد هی برای معاینه میخواستن مامانم بیرون کنن من نمیزاشتم.اینو یادم رفت بگم ماما وقتی دید من خودم درد دارم آمپول فشار قطع کردن .درد من فقط از کمر بود اونم شدید وای دیگه بچه نمیخوام
دکترم شیفتش داشت عوض میشد اومد گفت تا ۲زایمان میکنی منو سپرد به مامای دیگه.
آنقدر درد داشتم گفتم خدا بچه میخواستم چکار میخواد چکار کنه برام هی میگفتم نمیخوامش.خیلی سردم بود هروقت درد میومد سراغم پاهام میلرزید
ساعت دو گفتن ۸نیم دیگه همکاری کنی زایمان میکنی نیم دیگه اومدن معاینه کردن گفتن ۷من گفتم اون خانومه گفت ۸هستم گفتن از بس جیغ زدی بچه رفته عقب آنقدر ناامید شدم گفتم من دیگه زایمان نمیکنم میمیرم اونا هم دلداری دادن برام عود روشن کردن

۳ پاسخ

ادامه نداره؟؟

چند هفته بودی

الهی بگردم چقد تایم زیادی درد خوردی من کلن از یک سانت تا زایمانم دو ساعت شد همش تو دو ساعت بود

سوال های مرتبط

مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 مامان 🐣𝐛𝓐𝐑∂ί𝓪🐣 روزهای ابتدایی تولد
مامان کیسان مامان کیسان ۱ ماهگی
دیگه رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت نشتی داده گفتم خیلی ازم ریخت گفت نه فعلا دستن به کیسه میخوره یکم راه برو تا بترکه راه رفتم گفت ببینم داره ازم میریزه گفت اره دیگه الان‌پاره شد دیگه من ساعت ۲ که کیسه ابم‌پاره شد تا ۵ دیگه بستری شدم و رفتم‌مامانم و شوهرم هی منتظر دم در ساعت ۵ که بهم سرم‌و اینا زدن ساعت ۵ و رب اینا شروع شد یا خدا چقد درد داشتم دیگه ماما هی میومد معاینه می‌کرد میگفت افرین داری خوب پیشرفت میکنی منم خوشحال میشدم میگفتم تو فقط بگو چند ساعت دیگه زایمان میکنم میگفت یکی دو ساعت دیگه خیلی خوسحال میشدم بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید یا خداااااااو یه جوری جیغ میزدم مامانم و شوهرم از بیرون صدامو میشنیدن و گریه میکردن مامانم میگفت الان میمیره اینم بگم ناگفته نماد ماما خصوصیم نیومد هرچی بهش زنگ زدیم دیگه مامانم خیلی پیام بهش داد و حرف زد بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید به دکتر گفتم تو رو خدا بیا معاینه کن ببینم‌چه جوریم ملاینه کرد گفت نیم ساعت دیگه میاریش گفتم یا حسین نیم ساعت دیگه گفت اره دیگه اومدن معاینه کردن گفتم فولی و مو های بچه رو میبینیم میگفتم مدفوع دارم میگفتن اشکال نداره بکن و منم کردم😂با مدفوع کردن خوب بود سر بچه میومد بعد دوتا دیگه ماما اومدن یکی افتاد رو شکمم و میگفتن زور بزن بعد زور میزدم بد جور نفس بچم میومد رو صفر بعد میگفتن نفس عمیق بکش میکشیدم نفسش میومد بعد زور میزدم دیگه قیچی بود نمیدنم تیغ بود برشم زد و بچه به دنیا اومد انگاهر کل شکمم خالی شد😍🥰
مامان کیسان مامان کیسان ۱ ماهگی
دیگه دوباره رفتم خونه خالم تا ساعت ۹ پیاده رویی و اینا کردم و رفتم ماما شیفت معاینم‌ کرد گفت فعلا همون‌چهارسانتی برو پیاده رویی دیگه اعصابم خراب شد انقد درد داشتم هی گریه میکردم و اینا مو های خودمو در میاوردم به شوهر فوش میدادم نفرینش میکردم الان میگم زبونم لال اونم‌هیچی نمیگفت به مامانم‌میگفتم تو نزاشتی من سزارین اختیاری کنم اونم میترسید انقد که من درد داشتم و گریه میکردم دوباره رفتم ساعت ۱۱ شب معاینه کرد گفت همون چهارسانتی و دوباره برگشتم و رفتم با ماشین دیگه ایندفعه عقب دراز کشیدم مامانم جلو بود شوهرمم رانندگی میکرد من دیگه دراز کش بودم درد داشتم گفتن دوازده بیا دوباره معاینه شی تا یه ساعت هی دور زدیم دوباره رفتم همون چهارسانت گفتن دیگه رفتیم خونه خالم بعد ساعت یک بود شوهرم هی گریه میکرد میگفتم نه بابا ناراحت نباش خوبم میگفت نه منو ببخش تورو خدا بیا بریم یه شهر دیگه زایمان کنی ۱۰۰ ملیون باشه من میدمش فقط سزارین کن‌گفتم تا فردا ببینم چی میشه دراز کشیدم‌پیش هم مامانم‌میگفت هی صبح نمیشه تا بریم یه شهر دیگه سزارین کنی بعد شد ساعت ۲ شب دیدم یه چیز داغ ریخت روم گفتم باید خون و لخته باشه برای این همه معاینه دیدم نهههه چقد اب ازم ریخت کیسه ابم بود😍خیلی خوشحال شدم به مامانم و شوهرم گفتم خیلی خوشحال شدن
مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ ۱ ماهگی
سلام خانوما میخام از تجربه زایمانم بگم من ۳۵ هفته با وجود اینکه سرکلاژ بودم و استراحت رفتم بیمارستان فهمیدن دهانه رحمم دوسانت بازه ک سرکلتژ باز کردن و گفتن ک زایمان میکنی ک خوب خداروشکر ۳ سانت شدم و ۳ سانت موند آمپول بتا و قرص خوردم تا دوهفته ۳ سانت بود تا اینکه حس میکردم شکمم سفت میشه هی اول نمیخاستم چیزی بگم چون ۳۷ هفته بودم هنوز ولی شوهرم گفت به ماما بگو یوقت چیزی نشه ک گفتم و ماما گفت بیا معاینه کنم ببینم چند سانتی معاینه تحریکی نیس ک زایمان کنی خلاصه رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه سر بچه اومده پایین خون هم اومد حین معاینه ک ماما گفت امروز زایمان میکنی ک من خیلی استرس گرفتم اومدم خونه هی کمرم می‌گرفت و شکمم سفت سفت میشد تا اینکه شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن همون سه سانتی هفتتم کمه دیگه با رضایت خودم اومدم خونه گفتم شاید تا یک هفته زایمان نکنم چرا بمونم شب خوابیدم صبح گفتم پاشم کارامو بکنم مگه دردم یادم بره شاید ماه درده ساک و همه وسایل بیمارستانم آماده کرده بودم از قبل دیدم دردام هی دارن بدتر میشن میگیره و ول میکنه درد کمر و زیر دل باهم همراهش شکمم سفت میشد از درد پاهام انگار بی حس میشد ک گفتم نه این درد دیگه خیلی زیاده طبیعی نیس😅گفتم نکنه تو خونه زایمان کنم به شوهرم زنگ زدم هنوز ناهار نخورده بودم ساعت دو بود به ماما هم خبر دادم گفتم دردام یک دقیقه ایه گفت سریع برو بیمارستان ک رفتم معاینه شدم گفتن ایول ۵ سانتی امروز زایمان میکنی
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
ی چیز یادم رفت از پارع کردن کیسع آب ک اون لحظه ک پارع کرد دکتر و رفت ب مامایی ک پیشم بود و سرم و تنظیم میکرد گفتم الان بچم آب نداره خفه نشه ک کلی خندید بهم گفت ن جاش خوبه😁دیگه نوار قلب هی وصل میکردن و دردام داشت شدیدو شدیدتر میشد ماماهمراه ک اومده بود بهم میگفت وقتی درد داری اسکات بزن ک من واقعا تو درد ها اصلا پاهام جون اسکات زدن نداشتن و هی بهم میگفت اصلا همکاری نمیکنی و منم میگفتم درد دارم نمیتونم این مابین دو باری خواهرشوهرم اومد داخل و چون داد و بیداد میکردم نمیذاشت مامانم بفهمه منم و خودش میومد ماساژ و اینا میداد بهم خیلی کمک کرد تو سرویس مینشستم و با اب داغ کمرمو ماساژ میداد ک این کار در واقع وظیفه ماماهمراهم بود ولی همونطور ک گفتم تیپ زدع بود ک میترسید تیپش خراب شه.. دیگه ب جایی رسید ک داد میزدم و دست خواهرشوهرم و میگرفتم و میلرزیدم و حاضر بودم درد مداوم داشته باشم ولی نگیره و ول کنه چون تا میومدم اون لحظه ک درد ساکت میشد جون بگیرم دوباره شروع میشد ک وحشتناک بود و اون آخریا دیگه التماس میکردم منو ببرید سزارین.. دیگه ساعت یازده و نیم شب بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت هفت سانتی یکم ک دستکاری کرد گفت فول شدی.. آماده شید برا زایمان ی بار تلاش کردن ک نشد و نیومد بهم گفت بیا پایین برو سرویس فکر کن داری دستشویی میکنی اون لحظه مامانم اومد داخل دیگه دست ب کار شد با اب ولرم و ماساژ کمر و پهلو منم زور میزدم تا ساعت دوازده و نیم سه بار رفتم سرویس و اومدم ک دوازده و نیم مامانم و بیرون کردن و دوباره خوابیدم رو تخت
مامان النا مامان النا ۳ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
ساعت ۱ظهر بود که درد داشتم کمرم خیلی درد میکرد انگار که شکسته اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم همش به خواهرم میگفتم بیا کمرمو ماساژ بده با ماساژ دردم کم تر میشد ولی وقتی ول میکرد ماساژ رو دوباره خیلی درد می‌گرفت کمرم خلاصه آنقدر درد کشیدم ساعت ۶بعدازظهر شد به شوهرم زنگ زدم گفتم به این پرستاران زنگ بزن بگو زن منو سزارین کنید دیگه نمیتونستم تحمل کنم درد رو شوهرم زنگ زد به پرستارا اونا اومدن بالا سر من خواهرم سروصدا کردن گفتن یا گوشیت می‌بری بیرون می‌زاری یا همراهت می‌ره بیرون گفتن چرا به شوهرت زنگ زدی که سزارین بشی کلی سرو صدا کرد منم از ترس اینکه خواهرمو بیرون نکنن هیچی نگفتم آخه خواهرم همش کمرمو ماساژ میداد اگه نمی‌بود میمردم از درد دیگه دردت رو تحمل کردم ساعت ۱۱ونیم شب کیسه آبمو پاره کردن ماما همراه هم گرفتم از همون بیمارستان خواهرمو گفتن بره بیرون ماما همراهم اومد خیلی کمکم کرد همش کمرمو ماساژ میداد سه بار منو برد زیر دوش آب گرم که دردم کمتر بشه خرما میزاشت دهنم آب بهم میداد زیردوش کمرمو ماساژ میداد ساعت شد ۲شب دکتر اومد تو اتاق زایمان باپرستارا گفتن همه زایمان کردن تو آخری هستی باید تا ی رب دیگه زایمان کنی منم خوشحال شدم گفتم انشالله بشه تا ی رب دیگه چون از درد داشتم میمردم هی معاینه میکردن منم هی زور میزدم اول بلد نبودم زور بزنم ماماهمراهم بهم یاد داد هرچی زور میزدم نمیومد بیرون دخترم دیگه تو دردام با تمام توانم زور زدم دکترم برش زد بلاخره ساعت ۲:۵۰دقیقه النای ما به دنیااومد دیگه خیالم راحت شد میخواستم جفتم دربیارن خیلی فشار دادن شکممو مردم از درد اونم بعدشم که کلی بخیه خوردم همشم حس کردم سوزن و نخ
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۵:

ماما همراهم رفت به دکتره‌گفت بیاین کیسه ابشو بزنین یا امپول فشار براش وصل کنین دکتر گفته بود ن باید با درد خودش زایمان کنه دوباره گفت پاشو ورزش کن دکتره اینجوری گفته گریه میکردم میگفتم نمیتونم گفت پاشو خودت باید تلاش کنی دکتر لج کرده گفتم باش پاشدم دوباره داد میزدم و ورزش میکردم اتقد خسته بودم و درد داشتم دیگه نا نداشتم گریه کنم دیگه دوباره پرستاره اومد گفت بخواب معاینه کنم خابیدم گفت ۵سانتی گفتم توروخدا بی حسم کنین حداقل الکی میگفتن شیفت عوض شده تحمل کن تا دکترش بیاد دوباره سجده رفتم یکم و ورزش کردن اومدن معاینن کردن ساعت ۶صبح شده بود گفت ۶سانتی بازم برام هیچکاری نمیکردن دیگه ماما همراهم رفت یه پرستار اورد یواشکی کیسه ابمو زد دیگه دردام انقد شدید شد میلرزیدم وقتی دردم میگرفت می‌فتم توروخدا بی حسم کنین دارم میمیرم دیگه یه سروم بهن وصل کردن بین دردا هی خوابم میبرد دوباره بیدار میشدم داد میزدم و دوباره میخابیدم و بازم همینجوری
مامان رادین مامان رادین ۳ ماهگی
خانما سلام اومدم تجربه زایمانمو بگم براتون
من بچه اولم ۸ سال پیش بدون درد بستری شدم دوروز تماااام توبیمارستان درد کشیدم خونوادم گفتن با رضایت ما هرچی پولش میشه بگید فقط بذارید بره سزارین کنه میگفتن نه حیفه خلااااصه درد خیلییییی زیادی رو کشیده بودم هر پرستاری میومد التماس میکردم دستشونو میگرفتم میگفتم من نمیتونم به خدا نمیتونم ولی قبول نمیکردن بعد دوروز درد اونم ساعت ۱۲ به زور شدم ۹ سانت اونم بابرش تا مقعد تونستن دخترمو دنیا بیارن و هنوزم که هنوزه نمیتونم درست بشینم چون به مقعدم فشار میاد سر این بچم بدون درد تو هفته ۴۱ رفتم بیمارستان منو بستری کردن ساعت ۴ بستری شدم و آمپول فشار زدن البته بگم ۲ سانت باز بودم با معاینه تحریکی و رابطه بدون جلوگیری و ورزش و خیلی چیزای دیگه که اصلا بدردم نخورد آمپول و که زدن دردام ساعت ۵ شروع شد خیلی شدید بود حتی الان که یادش میفتم اعصابم بهم میریزه هی پرستار و میگفتم خانم من نمیتونم بخدا به قرآن نمیتونم دارم میمیرم توروخدا شوهرمو صدا کنین گفت صدا میکنم ولی سزارین نمی‌کنیما اینجا غدقنه چون دولتیه اقامو صدا کردن انقد گریه کردم گفتم سعید جان تورو خدا یه کاری کن دیگه نمیتونم اقامم باگریه رفت بیرون باز مامانمو گفتم بیاد حداقل کمرمو ماساژ بده مامانم اومد باروغن ماساژ داد ولی هیچ فایده نداشت پرستار اومد گفت زایمان قبلیتم همین قدر درد داشتی مامانم گفت آره خیلی درد داشت نمیتونه طبیعی بیاره توانشو نداره دیگه پرستاره دلش سوخت بعد ساعت ۶ کیسه آبم پاره شد دکتر اومد معاینه کرد گفت عههه سر بچه که بالا ولی اشکالی نداره تومیتونی و رفت