خانما سلام اومدم تجربه زایمانمو بگم براتون
من بچه اولم ۸ سال پیش بدون درد بستری شدم دوروز تماااام توبیمارستان درد کشیدم خونوادم گفتن با رضایت ما هرچی پولش میشه بگید فقط بذارید بره سزارین کنه میگفتن نه حیفه خلااااصه درد خیلییییی زیادی رو کشیده بودم هر پرستاری میومد التماس میکردم دستشونو میگرفتم میگفتم من نمیتونم به خدا نمیتونم ولی قبول نمیکردن بعد دوروز درد اونم ساعت ۱۲ به زور شدم ۹ سانت اونم بابرش تا مقعد تونستن دخترمو دنیا بیارن و هنوزم که هنوزه نمیتونم درست بشینم چون به مقعدم فشار میاد سر این بچم بدون درد تو هفته ۴۱ رفتم بیمارستان منو بستری کردن ساعت ۴ بستری شدم و آمپول فشار زدن البته بگم ۲ سانت باز بودم با معاینه تحریکی و رابطه بدون جلوگیری و ورزش و خیلی چیزای دیگه که اصلا بدردم نخورد آمپول و که زدن دردام ساعت ۵ شروع شد خیلی شدید بود حتی الان که یادش میفتم اعصابم بهم میریزه هی پرستار و میگفتم خانم من نمیتونم بخدا به قرآن نمیتونم دارم میمیرم توروخدا شوهرمو صدا کنین گفت صدا میکنم ولی سزارین نمی‌کنیما اینجا غدقنه چون دولتیه اقامو صدا کردن انقد گریه کردم گفتم سعید جان تورو خدا یه کاری کن دیگه نمیتونم اقامم باگریه رفت بیرون باز مامانمو گفتم بیاد حداقل کمرمو ماساژ بده مامانم اومد باروغن ماساژ داد ولی هیچ فایده نداشت پرستار اومد گفت زایمان قبلیتم همین قدر درد داشتی مامانم گفت آره خیلی درد داشت نمیتونه طبیعی بیاره توانشو نداره دیگه پرستاره دلش سوخت بعد ساعت ۶ کیسه آبم پاره شد دکتر اومد معاینه کرد گفت عههه سر بچه که بالا ولی اشکالی نداره تومیتونی و رفت

تصویر
۱۳ پاسخ

اما واقعا نتونستم هی بلند گریه میکردمو پرستارو صدا میکردم که به خدااا نمیتونم هی تو دلم میگفتم خداجان کمکم کن همون شب تولد امام جواد بود روز پسر انقد ازامام جواد خواستم کمکم کنه بعد پرستار اومد که نگام کنه دید واقعا نمیتونم زنگ زد به دکتر که نمیتونه اصلا خیلی درد داره حتی همکاری نمیکنه ک ان اس تی بگیرم براش دکتر گفت باشه بیارینش برای عمل ساعت شد نزدیک ۱۱ منو که بردن تو اتاق عمل عمل و که شروع کرد دکتر گفت عهههه یه دور بند ناف دور گردنش پیچیده شده براهمون نمیتونست خودشو بکشه پایین ولی همین ک صدای پسرمو شنیدم باپسرم گریه کردیم و ... 😢
ولی خداروشکر پسرم مشکلی نداشت و آوردن پیشم و بعد ۲ روز مرخص شدیم

ای ننه چه لبخندی😍دلم رفت یکی بیاد من بگیره🤤🥴

خوب عزیزم ازاول میرفتی خصوصی سزارین میشدی اخه این دولتی هاواقعا ادمو زنده زنده میکشن

وای چقدر ترسیدم با تجربت

ای خدا لعنتشون کنه که انقدر آزارت دادن
اشکام تو چشام‌جمع شد

خداروشکر که صحیح و سالم فارغ شدی عزیزم. انشالله قدم گل پسری پراز خیر و برکت باشه برات
کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

عزیزم 🥲🥲🥲خداروشکر ک پسرت و صحیح و سالم بغل کردی
ایشالله قدمش پر از خیر و برکت باشه

عزززیزم بگردم🥹🥹 ایشالا خوش قدم باشه گل پسر

مبارک باشه عزیزم طبیعی سخته منم خیلی درد کشیدم یاد زایمانم میفتم دلم نمیخاد دگه بچه بیارم

عزیز من دلم داره پاره میشه فقط بگو ک وقتی به پهلو میشدی موقع خواب بچه له نمیشد بخدا میخام زار بزنم میترسم از این موضوع😭😭😭

مبارک باشه بسلامتی ولی خب اکه سزارین میخواستی باید از قبلش هزینه اش ب دکترت پرداخت میکردی نامه میگرفتی و ....

دومی پسره

ای وای
خب سزارین اختیاری می‌شدی

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
دوشنبه ۱۲/۶
۳۸هفته و ۳روز بودم رفتم دکتر، معاینه کرد دو سانت باز بودم. ان اس تی گرفت گفت حرکات بچه کمه بهتره بیای برای زایمان. گفت پس فردا بیا بیمارستان.
توی این دو روز حسابی ورزش کردم تا بلکه دردم بگیره ولی چهارشنبه صبح بدون درد راهی بیمارستان شدم. ساعت ۹.۳۰ بدون درد بستری شدم. اولین معاینه تحریکی رو که انجام دادن، دل دردای پریودی خیلی کم پیدا کردم. تا ساعت ۱۰ دکتر اومد معاینه کرد همون دو سانت بودم و برام سرم فشار با دوز کم تجویز کرد.
بعد از سرم فشار دل دردام کمی بیشتر شد ولی قابل تحمل بود. درخواست ماما همراه کردم. ماما همراه توی دردام بهم ورزش میداد که خیلی به کاهش دردم کمک میکرد. تا ساعت ۱به همین صورت گذشت. ساعت ۱ دوباره دکتر اومد برای معاینه که گفت ۳ سانت شده و کیسه آبمو زد. بعد از کیسه آب دردام خیلی بیشتر شد ولی یه کم که گذشت توی انقباض هام ضربان قلب بچه افت پیدا میکرد. که ماسک اکسیژن بهم وصل کردن تا شرایطم اوکی شد. یه ساعت بعد دوباره معاینه شدم که هنوز همون سه سانت بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم. دردامم زیادتر شده بود.
مامان علیسان مامان علیسان ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۶ هفته و خرده ای رفتم دکتر برای معاینه لگن گفت دو سانت بازم و لگنم عالیه برای زایمان
تقریبا درد پریودی داشتم و گاهی می‌گرفت و ول میکرد
۳۷ هفته و یک روز بودم که هر ۵ دقیقه یه بار یه دردی یکم بیشتر از درد پ یودی منو می‌گرفت و ول میکرد و بعد چند ساعت کلا نامنظم شد ولی درد داشتم
صبح بعدش رفتم سرویس لکه خون دیدم چون معاینه شده بودم گفتم شاید از اونه ولی خواهرم گفت برم یه ان اس تی بدم خیالم راحت بشه رفتم بیمارستان شرح حال دادم اول معاینه کردن گفت ۴ سانت بازی و خونریزی داری
زنگ زدن دکترم و دکتر گفت بستریش کنید
بستری شدم بهم آمپول فشار زدن و ۶ سانت بودم کیسه ابم پاره شد و دردام خیلی بیشتر شد و قابل تحمل نبود خیلی اماده کرده بودم خودمو که داد نزنم و تموم زورمو بدم ولی اون لحظه واقعا دردش قابل تحمل نبود برام درد آمپول فشار خیلی بیشتر از درد فشار طبیعیه
خلاصه خیلی زود ۱۰ سانت شدم و بعد هر بار فشار اومدن با تموم وجودم زور میزدم پرستار از رو شکمم محکم فشار میداد و من زور میزدم
که بلاخره سر بچه اومد و زایمان کردم ساعت ۳ بستری شده بودم و ساعت ۴:۳۰ زایمان کردم
من خیلی زود رفتم اگه دردامو تو خونه می‌کشیدم و آمپول فشار نمیزدن شاید راحت بود زایمانم و اینکه من هنوز نه ورزشم نه پیاده روی رو هم شروع نکرده بودم
و بخاطر همینا خیلی پاره شدم و بخیه خوردم
مامان آقا شاهان مامان آقا شاهان ۱ ماهگی
سلام خانم ها منم اومدم تجربه زایمان طبیعی رو بهتون بگم جمعه ساعت ۱۲ بود دیدم بچه انگاری میلرزه تو شکمم خیلی نگران دلواپس شدم رفتم بیمارستان آن اس تی بدم ک گفتن باید معاینه بشی رفتم معاینه شدم گفت خانم ۳ سانت باز شدی بدون هیچ درر و فشارم بخاطر استرس زیاد بالا بود ۱۴ بود اونام گفتن باید بستری شی و زایمان کنی تو هفته ۳۹ هفته ۲ روز رفتم بالا از ساعت ۳ تا ۵ درد نداشتم کم کم دردام شروع شد وای خیلی سخت بود بعد هی میومدن معاینه شدم ۶ سانت با درد فراوان میگفت ورزش کن منم ورزش کردم ی خانم مامایی ک خدا خیرش بده اومد کمکم کمرم ماساژ میداد دکترا گفتن ۶ سانتی همون خانم اومد بهم گفت ک دهانه رحمت باز باز بچه من احساس میکنم سرشو و ی دفعه دردام شدید شد پسر گلم بدنیا اومد ساعت ۱۱ پنجاه هفت دقیقه اون ک اومد تموم دردام از بین رفت و منتظر جفت اونم اومد خیلی قشنگ بخیه زدن در کل خیلی بهتر از زایمان سزارین بود درد زیادی هم نکشیدم ولی گذشت خداروشکر ایشالله همه بسلامتی فارغ بشن
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
پارت دوم طبیعی - سزارین
دوشنبه صبح دکترم اومد معاینه تحریکی برام انجام داد چون فقط یک سانت باز شده بودم. تا حدود ساعت دوازده ظهر هرچی معاینم کردن فقط دو سانت دهانه رحمم باز شده بود در صورتی که دردهام پشت هم و شدید شده بود. هرچی هم بهشون گفتم برام ایپیدورال بزنین قبول نکردن چون به چهار سانت نرسید. با دکتر که تماس گرفتن گفت کیسه آبو پاره کنن، وقتی پاره کردن متوجه شدن بچه مدفوع کرده ولی همچنان اصرار داشتن به زایمان طبیعی. ماما که معاینم کرد گفت سر بچه هنوز بالاست ولی یه چیزی حس میکنم که نمیدونم چیه، به سر پرستارشون گفت اونم معاینم کرد گفت دست بچست که قبل از سرشه
دوباره ماما معاینم کرد، بعد دکتر شیفت رو صدا کردن اونم اومد معاینم کرد و گفت دستشو جا به جا کردم و زدم کنار.دوباره ماما معاینم کرد. با هر بار معاینه هم به هم دیگه میگفتن باید سزارین بشه ولی باز همچنان معاینه میکردن. من که دیگه از درد فقط جیغ میزدم و گریه میکردم. آخه فکر کن نیم ساعت در حال معاینه شدن باشی. انگار طبیعی زایمان کرده باشم. به دکترم خبر دادن گفت آمادش کنین برای سزارین.
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان رادین مامان رادین ۴ ماهگی
خانم ا بضی ها گفتن از. زایمانت بگو. من. الان همه رو مینویسم. خواستین. بخوبنن
من دوشنبه رفتم. بیمارستان برام ختم بارداری زد برایه پنچشنبه من پنچشنبه نرفتم شنبه رفتم بیمارستان گفتش. برو تا درد هات شروع بشه با اصرار خودم. ختم بارداری زد ساعت. ۱۱. بستری شدم. ساعت. ۳ کیسه آب پاره. شد ساعت. ۵ بهم سرم. زدن. درد هام. شروع. شد. ساعت. ۶ از. تخت. اومدم. پاهاين یکم. ورزش‌ کرد درد هام شروع شد
بهدش شروع کردم. به داد زدن. همش میومدم معاینه میکردن ۶ ساعت باز بودم بهدش. هعی. سرم زدن. تا ۹ شب به دنیا نیومد
بهدش این که خیلی /داد زدم گفتم مادرم بیاد دیگه قول. میدم. داد نزنم. بهدش مادمر اومد منو. فرستاد دستشویی پشتم رو خالی. کردم. دستشویی کردم. رفتم رو. تخت. دکترو اومد. معاینه گرد گفت بچه اومد. پاهین. دکترو‌ گفت. زور. بزن آنقدر. زور. زدم که نگو.
بچه اومد. بیرون. درد هام گم. شد بهدش. بچه که اومد. بخیه زدن
با نینی. منو بردن. یه اتاق. دیگه پیشه بقیه. ساعت. 10:15 دقیقه به دنیا. اومد
مامان حلما و آرین مامان حلما و آرین ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ۴
کجا بودیم؟؟
دیگه ساعت ۱۱بود به ۴سانت رسیدم هی ب خانومه التماس میکردم بیا خداییش خیلی التماسش کردم ک خانومه اون کپسوله برام بزنه۰میگف دکتر اجازه نمیده گفته لازم نیس .گفتم پس ماما همراه برام بگیرین گفت الان دیگه تو باید قبلش میگرفتیکه ورزشت بده الان فایده نداره منم واقعا ناامید شدم دیگه درد زیادی داشتم هی میگفتم بگین مامانم بیاد هی پیغمبران امامان خدا صدا میزدم.ک مامانم وارد شد منو ماساژ میداد هی برای معاینه میخواستن مامانم بیرون کنن من نمیزاشتم.اینو یادم رفت بگم ماما وقتی دید من خودم درد دارم آمپول فشار قطع کردن .درد من فقط از کمر بود اونم شدید وای دیگه بچه نمیخوام
دکترم شیفتش داشت عوض میشد اومد گفت تا ۲زایمان میکنی منو سپرد به مامای دیگه.
آنقدر درد داشتم گفتم خدا بچه میخواستم چکار میخواد چکار کنه برام هی میگفتم نمیخوامش.خیلی سردم بود هروقت درد میومد سراغم پاهام میلرزید
ساعت دو گفتن ۸نیم دیگه همکاری کنی زایمان میکنی نیم دیگه اومدن معاینه کردن گفتن ۷من گفتم اون خانومه گفت ۸هستم گفتن از بس جیغ زدی بچه رفته عقب آنقدر ناامید شدم گفتم من دیگه زایمان نمیکنم میمیرم اونا هم دلداری دادن برام عود روشن کردن
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان کیسان مامان کیسان ۲ ماهگی
دیگه رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت نشتی داده گفتم خیلی ازم ریخت گفت نه فعلا دستن به کیسه میخوره یکم راه برو تا بترکه راه رفتم گفت ببینم داره ازم میریزه گفت اره دیگه الان‌پاره شد دیگه من ساعت ۲ که کیسه ابم‌پاره شد تا ۵ دیگه بستری شدم و رفتم‌مامانم و شوهرم هی منتظر دم در ساعت ۵ که بهم سرم‌و اینا زدن ساعت ۵ و رب اینا شروع شد یا خدا چقد درد داشتم دیگه ماما هی میومد معاینه می‌کرد میگفت افرین داری خوب پیشرفت میکنی منم خوشحال میشدم میگفتم تو فقط بگو چند ساعت دیگه زایمان میکنم میگفت یکی دو ساعت دیگه خیلی خوسحال میشدم بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید یا خداااااااو یه جوری جیغ میزدم مامانم و شوهرم از بیرون صدامو میشنیدن و گریه میکردن مامانم میگفت الان میمیره اینم بگم ناگفته نماد ماما خصوصیم نیومد هرچی بهش زنگ زدیم دیگه مامانم خیلی پیام بهش داد و حرف زد بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید به دکتر گفتم تو رو خدا بیا معاینه کن ببینم‌چه جوریم ملاینه کرد گفت نیم ساعت دیگه میاریش گفتم یا حسین نیم ساعت دیگه گفت اره دیگه اومدن معاینه کردن گفتم فولی و مو های بچه رو میبینیم میگفتم مدفوع دارم میگفتن اشکال نداره بکن و منم کردم😂با مدفوع کردن خوب بود سر بچه میومد بعد دوتا دیگه ماما اومدن یکی افتاد رو شکمم و میگفتن زور بزن بعد زور میزدم بد جور نفس بچم میومد رو صفر بعد میگفتن نفس عمیق بکش میکشیدم نفسش میومد بعد زور میزدم دیگه قیچی بود نمیدنم تیغ بود برشم زد و بچه به دنیا اومد انگاهر کل شکمم خالی شد😍🥰