پارت ۲زایمان طبیعی...
خلاصه منو آماده کردن بهم شیلنگ ادرار وصل کردن
دردامممممم زیاددد زیاد شد گفتم من تحمل ندارم قبل من یکی دیگه رفته بود اتاق عمل.. حس میکردم مدفوع خیلی زیاد دارم .. ولی از معاینه میترسیدم بهشون بگم بیاین منو معاینه کنند درد های زیادی کشیدم بهشون گفتم من حسی میکنم خیلی مدفوع دارم اومدن تو همون درد های زیاد معاینم کردن گفتن ۱۰سانت فولی ..😓بهش فکر می‌کنم دست هام میلرزه..
شیلنگ ادرار در اوردن منو بردن اتاق زایشگاه دیگه زایمان کردم 🥲
گفتم خدایااااا شکرت 💙اصلا دوست نداشتم عملم کنند
دیگه راحت شدم از اون همه درد های زیاد برای همتون دعا کردم 😍
دیگه خلاصه.. بخیه زدن بخیه زدن خیلی درد داشت اصلا نمیذاشتم بهم دست بزنن خیلی درد داشت اونم گذشت خدایا شکرت. 😍 انشالله که همتون بسلامتی زایمان کنید 🤩🌺

۹ پاسخ

عزیزمممم..‌مبارکت باشه خیلی حس خوبیه
مامان قوی❤️❤️❤️

لحظه دنیا اومدن و درد هایه قبلش خیلی سخته ای خدا

وایییی من میترسم خداااا

عزیزم مبارک باشه میشه بگی از بیمارستان کنگان راضی بودی یا نه

مبارک باشع عزیزم... ولی چقد خلاصه خلاصه کردی توی دوتا پارتی که گفتی🤣🤣💋

عزیزم خدارو شکر زایمان کردی راحت شدی

خداروشکر عزیزم

عزیزم🥰

خداروشکر دوستم مبارکت باشه من از دیشب ساعت۲ درد طبیعی کشیدم تا امروز ساعت۲ ظهر اخرم سزارین شدم

مقالات مرتبط

مدفوع زیاد کودکان
مدفوع زیاد کودکان نشانه چیست | علل و درمان مدفوع زیاد نوزا...
آیا بخیه زدن در زایمان طبیعی درد دارد
آیا بخیه زدن در زایمان طبیعی درد دارد؟
مراقبت از بخیه زایمان طبیعی
مراقبت‌های لازم از بخیه زایمان طبیعی
درد هنگام مدفوع بعد از زایمان
درد هنگام مدفوع بعد از زایمان و علت آن

سوال های مرتبط

مامان گل پسری مامان گل پسری ۲ ماهگی
پارت ۳
روز بعد دوباره اومدن معاینه کردن دیدن هنوزم تغییر نکرده قرص داخل واژن گذاشتن بازم امپول له باسنم زدن که دهانه رحممو نرم کنه سرمم تموم شد بازم درد نداشتم دوباره یک سرم دیگه و یه آمپول فشار دیگه زدن دارو خواب اورم زدن که زیاد درد نکشم بازم دهانه رحمم هممن دو سانت و دونیم بود و تکون نخورد ساعت هفت شب بود اومدن کیسه ابمو پاره کردن خیلی اذبت شدم و دردام شروع شد تا ساعت یازده درد کشیدم یازده اومدن معاینه کردن گفتن هنوزم همون دو سانت و نیمی سر بچم نیومدن تو لگن تو نمیتونی طبیعی زایمان کنی دکترت گفته سزلرین بشی ساعت یازده سوند بهم وصل کردن و خیلی اذیت شدم تا یک درد کشیدم یک سزارین شدم
بعد زایمان بخاطر بی حسی خیلی درد داشتم سخت بود راه رفتن ولی الان شیش روزه گذشته و دارم بهتر میشم اما هنوز درد دارم اما کمتر
اینم از تجربه زایمان من سخت بود اما الان پسر کوچولوم سالم کنارمه به تمام سختی هاش می ارزه 🥺😍
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان نفس🤍 مامان نفس🤍 ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان سزارین
وقتی جریان رو به دکترم گفت گفتن سریع ببرین بیمارستان کارای قبل عمل رو انجام بدین من با اتاق عمل هماهنگ میکنم 11 شب میام عملش میکنم.....
خلاصه من فقط گریه میکردم و میلرزیدم و شوهرم همه وسایلارو برد تو ماشین منم اماده شدم و رفتیم.....
خیلی شب پر استرسی بود🥺
منو بردن بخش زایشگاه و ان اس تی گرفتن و بهم سرم وصل کردن و خون گرفتن و همه چی سریع و اورژانسی بود من تمام تنم میلرزید و هرچی پرستارا میگفتن آروم باش من نمیتونستم و مدااام ازم آب میرفت......
تا اینکه دکترم رسید و گفت نگران نباش همه چیز اوکیه الان میری اتاق عمل....
منم اصلا تو حال خودم نبودم....
برام لباس آوردن و سوند هم وصل کردن اصلا درد نداشت یه سوزشی داشت....
خلاصه روم پتو انداختن و منو بردن سمت اتاق عمل
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان آرتا کوچلو🧸🧿 مامان آرتا کوچلو🧸🧿 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
دکتر ها گفتن انگاری طلسم شدی منم گریه میکردم دیگه یه سرم امپول فشارم تموم کردم گفتن یک ساعت دیگه دوباره یکی دیگه وصل میکنیم منم تا ساعت ۴خابیدم درد هام هم قابل تحمل بود چهار بلندم کردن گفتن پاشو باید دوباره برات وصل کنیم دکتر گفت چرا زایمان نمیکنی.. تو پیشرفتی نداری امپول فشار دومم وصل کردن ولی شدت شو زیاد کردن یا خدا تا پنج درد هام خیلی خیلی شدید شده بود ۵نیم اومد ماینه کردگفت شده ۸سانت میخاد بزاد منم درد هام خیلی خیلی بود دیگه نفسم بریده بود تا ۶بچه مو اوردم ولی بگم خیلی خیلی اذیت شدم برا ماینه کردنشون و برای درد هام فکرشو نمیکردم بچه سوم هم تایمش انقدر طولانی باشه.. ولی بخیه نخوردم ۱دونه فردا هم به امید خدا زایمان میکنم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نی نی🤤❤ مامان نی نی🤤❤ ۳ ماهگی
مامانا من زایمانم طبیعی بوده زایمان خوبی داشتم ولی بعدش منو بخیه زدن دیدن خونریزی دارم زیاد نگاه کردن دیدن بقایا مونده و دستشونو بی شرفا بردن داخل و بخیه هام در اومده بود دوباره بخیه زدن از زایمانم راضی بودم ولی از بعدش نه خیلی حالم بد شد الان بعد ده روز میبینم یه تیکه کوچیک مث تیکه های باقی مونده از جفت توی نوارم دیدم یعنی هنوز بقایا هست خیلی میترسم واژنمم درد میکنه احساس میکنم بخیه ای ندارم
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان حلما گلی😘 مامان حلما گلی😘 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۴
کجا بودیم؟؟
دیگه ساعت ۱۱بود به ۴سانت رسیدم هی ب خانومه التماس میکردم بیا خداییش خیلی التماسش کردم ک خانومه اون کپسوله برام بزنه۰میگف دکتر اجازه نمیده گفته لازم نیس .گفتم پس ماما همراه برام بگیرین گفت الان دیگه تو باید قبلش میگرفتیکه ورزشت بده الان فایده نداره منم واقعا ناامید شدم دیگه درد زیادی داشتم هی میگفتم بگین مامانم بیاد هی پیغمبران امامان خدا صدا میزدم.ک مامانم وارد شد منو ماساژ میداد هی برای معاینه میخواستن مامانم بیرون کنن من نمیزاشتم.اینو یادم رفت بگم ماما وقتی دید من خودم درد دارم آمپول فشار قطع کردن .درد من فقط از کمر بود اونم شدید وای دیگه بچه نمیخوام
دکترم شیفتش داشت عوض میشد اومد گفت تا ۲زایمان میکنی منو سپرد به مامای دیگه.
آنقدر درد داشتم گفتم خدا بچه میخواستم چکار میخواد چکار کنه برام هی میگفتم نمیخوامش.خیلی سردم بود هروقت درد میومد سراغم پاهام میلرزید
ساعت دو گفتن ۸نیم دیگه همکاری کنی زایمان میکنی نیم دیگه اومدن معاینه کردن گفتن ۷من گفتم اون خانومه گفت ۸هستم گفتن از بس جیغ زدی بچه رفته عقب آنقدر ناامید شدم گفتم من دیگه زایمان نمیکنم میمیرم اونا هم دلداری دادن برام عود روشن کردن
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان حلما جانم ♥️ مامان حلما جانم ♥️ ۲ ماهگی
سلام به دختراااا
منم زایمان کردم سزارین اختیاری 😁
۳۸هفته ۳روز
و برا همتون ت اتاق عمل دعا کردم انشالله ب سلامتی زایمان کنید ❤️🌸
و این که خیلی حس شیرین قشنگیهههههه 🙃
من خودم با این که بینی عمل کرده بودم و یه بار تجربه عمل داشتم بازم بشدت میترسیدم و استرس داشتم
ولی کادر اتاق عمل جوری باهم رفتار کردن که من استرس رفت و
این که ترس نداره خیلی شیرینه مخصوصا لحظه ای که بچه میارن ت صورت و‌حس قشنگیههه
و این که سوند من گفتم بعد بی حسی برام وصل کنن آمپول بی حسی زیاد درد نداره
و این که بعد عمل پمپ درد داشتم خیلی خوب بود
سوند اومدن بردارن هیچ دردی نداشت
گفتم براتون بنویسم مث من خیلی فکر نکنید 😂روزای بارداری خراب کنید
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر
مامان محمدامین💙🤰 مامان محمدامین💙🤰 روزهای ابتدایی تولد
پارت۲
شبش فقط ۲ساعت خوابیدم هم ذوق هم استرس هم خلاصه‌ همه چی میاد سراغ آدم.. ساعت ۶صبح گفتن ۳تا خانم سزارینی بیان سوند وصل کنیم بهشون.. چون دکترمون یکی بود همه تو یه اتاق بودیم و خلاصه کلی بهم روحیه میدادیم😅سوند درد نداره ولی بعد وصل کردنش حس بدی به آدم دست میده🤨🤭.
ساعت ۸صبح یکی یکی صدا زدن که من خدا خدا میکردم نوبتم برسه😂ساعت ۹ صدام زدن رو ویلچر نشستم و منو بردن اتاق عمل🥲نهایت دلداری همسرمم این بود ک میگفت نترسی ااا صلوات بفرس😒😂قربونش برم..
دیگ خلاصه رفتم برام سرم وصل کردن تا آماده ام کنن .
بقیه پارت بعدی>>>>>>
مامان امیرحسین🧿 مامان امیرحسین🧿 ۱ ماهگی
خلاصه که کل زنای زایشگاه که با من بستری شدن تاصبح همه زاییدن و من خیلی ناامید شدم همینطور نوار قلب جنینن میگرفتن که افت ضربان داد ساعت 5 صبح بود گفتن اگر تا چندساعت دیگه همین باشه میریم اتاق عمل دریغ از یک سانت اصلا باز نشده بودم همه ماما میگفتن خیلی تنگه دهانه رحمم من از اول بارداریم انتخابم طبیعی بود حالا یهو گفتن سزاین و من شوکه شدم ،بالاخره ساعت 11 صبح گفتن باید بری اتاق عمل بستری ،عجله ای آماده کردن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل چون بچه افت داده بود ، بی حسی به کمرم زدن درازم کردن یهو کل پاهام سنگین شد گفت تکون بده من نمیتونستم ، سریع پرده کشیدن به پنچ دقیقه نکشید که صدای بچه شنیدم اما قلبم شدیدا داشت تیر میکشید و گردنم درد میکرد اونجاهم داد و بیداد کردم سریع برام یه آمپول زدن که رفع شد نمیدونم چی بود بعدش پسرمو برای شیر خوردن آوردن من همه چی یادم رفت😍❤️ولی همچنان درد دارم نمیتونم تکون بخورم🥲💔
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۵ ، نینی رو آوردن گذاشتن رو شکمم هیچ حسی نداشتم ، دکترم گفت سرفه کن تا جفتت بیاد ۲ ۳ تا سرفه کردم که جفتم اومد و رسیدیم به بخیه که مردمو و زنده شدم تا بخیه ها رو بزنه با اینکه بی حسی زده بود ولی من خیلی درد داشتم اینم تحمل کردیم تموم شد یه ساعت اینا طول کشید بخیه هام خیلی پارگی داشتم، بعدش من درد خیلی شدید داشتم و همون حس زور رو داشتم ماما اومد معاینه کرد که از درد میمردم آوردن آمپول و شیاف زدن اما اصلا دردم کمتر نشد تا اینکه دوباره دکترم اومد معاینه کرد گفت باید بریم اتاق عمل بخیه هاتو ببینم تا دردشو نفهمی (دکترم ندا شعاری بود ) آوردن سوند برام وصل کردن که هیچی حس نکردم رفتم اورژانسی بردنم اتاق عمل گفتن باید صاف بشینی ولی من نمیتونستم بعد از اون همه بخیه صاف بشینم و واسه همین آمپول بی حسی ترریق نمیشد ۶ ۷ بار زد تا تزریق بشه ، بیهوش نکردن چون آبمیوه اینا خورده بودم
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان دخملی😍 مامان دخملی😍 ۱ ماهگی
خانوما من بیست یک روزه زایمان کردم طبیعی بخیه هام اصلا درد نمیکنن دیگه خونریزی هم ندارم ولی دست زدن امروز بخیه ها هنوز هست کی میوفتن
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ...
بادل درد شدید وکمردرد شدیدرفتم بیمارستان چندروز پیشم معاینه شده بودم یسانت بودم به امید اینکه حداقل الان ۳سانت شده‌باشم چون واقعا درد شدید داشتم و میگرفت ول میکرد با شوهرم رفتم ان اس تی ازم گرفتن و معاینم کردن اونم ۳بار میکفتن این همه درد مال یسانت نیست خلاصه فرستادنم پیاده روی تا یکی دوساعت بعدش چیز شیرین خوردم رفتم‌واسه ان اس تی بچمم تکون نداشت خلاصه بازم‌معاینم کردن همون یسانت بود دیگه چون بچمم حرکت نداشت گفتن بستری شم جهت ختم بارداری
ازساعت ۶عصر بستریم کردن تا ۱۱شب همچنان خودم درد شدید داشتم ولی یسانت بودم دیگه کم کم امپول فشار رو بهم وصل کردن تا صبح روز بعد من ازدرد فقط گریه وجیغ و داد درحدی دردم گرفته بود سربع چندامپول و سرم مسکن بهم زدن میگفتن الان رحم پارع میشه و دچار خونریزی میشی‌ خودمم تنفسم رفت یلحظه بهم اکسیژن وصل کردن خلاصه باکلی جیغ و داد کردن تا ظهر ساعت ۱۲ شدم ۳سانت اونم هزاربار معاینه شدم ولی من دیگه تحمل درد نداشتم زنگ زدم شوهرم گفتم یکاری کن دارم میمرم دیگه هرحرفی زده بودن گفتن تلاش کن ۵سانت شی برات بیحسی نخاع بزنیم باکلی‌ تلاش و‌گریه و اومدن معاینم گفتن نزدیک ۵سانتی و زنگ زدن دکترم اومد
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان یاسین مامان یاسین ۱ ماهگی
پارت ۲
بعد بردنم تو یه اتاق ان اس تی اینارم چک کردن خداروضکر همه چی خوب بود فقط حال من زار بود 😂😂از ترس بعد از تقریبا سه ساعتی دکترم اومد منو بردن برای عمل وقتی رفتم (البته با گریه)🥹همه بهم میخندیدن که ترس نداره خلاصه دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی به کمرم زد اصلا دردی ندارن خیالتون راحت نه ترس داره نه درد هیچی متوجه نمیشین وقتیم که دراز کشیدم که عملم کنن هیچی متوجه نشدم انگار که توی رویا بودم نه دردی داره نه چیزی حس میکردم هیچی من خودم خیلی از فشار افتادن و اینام میترسیدم ولی خوب یه نفر بالا سرم بود حواسش به من بود خلاصه همه چی خوب و عالی بود تنها فشاری که بعد برای تخلیه کردن خون میکنن یکم درد داره اونم تو اتاق عمل چون بی حسی داشتم چیزی حس نکردم ولی تو بخش چرا... خلاصه اصلا نترسین خریت منو نکنین هیچی نی نه درد داره نه ترس😂😂😂😂😂
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان آریسا مامان آریسا روزهای ابتدایی تولد
سلام تورو خدا یکی بهم جواب بده امروز صبح زایمان کردم درد بخیه هام به کنار درد شکم دارم مثل درد زایمانم شکمم بعضی وقتا سفت میشه و خیلی درد میگیره پنج شش بار هم اومدن شکمم و ماسازژ دادن و معاینه کردن تا لخته خون نمونده باشه که مردم و زنده شدم حالا این دردا طبیعیه؟؟؟ دیگه از ترس اینهمه درد بهشون نگقتم الان اینجوری درد دارم
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
پارت ۳
منم همراه خونریزی دردم زیاد شد حس فشار و درد زیاد بود گفت درازبکش معاینه کنم یهو معاینه کرد دستشو فشار داد کیسه آبم پاره شد و سرم زد درد شدیدی اومد سراغم من از اولم گفتم هم ماما همراه می‌خوام هم بی دردی که کثافتا هیچکدوم و ندادن بهم چون بدون درد رفتم گفتن باید زود فولت کنیم زایمان کنی خلاصه دردها خیلی شدید شده بود و منم هی میگفتم بی دردی وماما همراه میخوام اون مامای عوضی می‌گفت مامان باید زود فول شی پس کمک کن زوتر زایمان کنی گفتم باشه دردام انقد زیاد شده بود که طاقت نداشتم انگار کمرم داشت از وسط نصف میشد هر چی از خدا طلب کمک میکردم فایده نداشت دیگه التماس ماما کردم بهم بی دردی بزنه که می‌گفت نه خلاصه که خیلی جیغ و داد کردم رفت یه دستگاه آورد واسه بغلیم بی دردی زد من گفتم من چی گفت فقط میتونم مسکن بزنم گفتم بزن
زد اصلا انگار نه انگار
مشاهده ۷ پاسخ دیگر